داستان در مورد امام جواد برای کودکان
داستان در مورد امام جواد برای کودکان را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
سه داستان کوتاه و زیبا از امام جواد(ع)
منبع مطلب : shamsa.ir
مدیر محترم سایت shamsa.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
نهاد کتابخانههای عمومی کشور
کتاب: ۸ قصه از امام جواد (ع) برای بچه ها
نویسنده: حسین فتاحی
انتشارات: قدیانی
احسان رضایی- حسین فتاحی، نویسنده ای است که چهار دهه از عمرش را صرف نوشتن برای کودکان و نوجوانان کرده و حدود ۲۰۰ عنوان کتاب داستانی برای گروه های سنی مختلف کودک در کارنامه اش دارد. کتاب هایی که هم فروش و خواننده و شهرت و هم جوایز ادبی مختلفی را به ارمغان آورده اند، ازجمله یک دوره کتاب سال وزارت ارشاد برای رمان «آتش در خرمن»، دو دوره جایزه تشویقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برای رمان های «راهزن ها» و «پری نخلستان»، دو دوره لوح زرین کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برای کتاب «راهزن ها» و ...
فتاحی در مراسم بزرگداشتی که بهمن ماه ۹۷ توسط نهاد کتابخانه های عمومی برایش برپا شد، در مورد اهمیت قصه های دینی گفته بود: «شناخت ما از پیامبران و آنچه که از کربلا و امام حسین (ع) میدانیم به واسطه قصه هایی است که از آنها وجود دارد و ادبیات می تواند بازگو کننده عقاید، فرهنگ و تمدن یک جامعه باشد». او دلیل اینکه خودش داستان های مذهبی برای کودکان می نویسد را هم اینطور توضیح داده بود که: «اگر داستان مذهبی نوشته ام، هدفم فقط تبلیغ دین نیست، تبلیغ انسانیت و فطرت آدم ها بوده است». کتاب «۸ قصه از امام جواد(ع) برای بچه ها» حاصل یک عمر تجربۀ چنین نویسنده ای است.
کتاب، مجموعه ای است از روایت ها و داستان های مختلفی که از سفر امام رضا(ع) به مرو شروع می شود و اینکه حضرت قبل از سفر، پسرشان امام جواد(ع) را به عنوان جانشین معرفی می کنند. روایت بعدی به زمان شهادت امام رضا(ع) می پردازد و داستان های بعدی، همگی به مسایلی که در دورۀ امامت حضرت جواد(ع) اتفاق افتاد اختصاص دارد، موضوعاتی نظیر پذیرش امامت آن حضرت، کرامات او (در داستان درخت خشکی که با آب وضوی حضرت دوباره سبز میشود) و خصوصیات اخلاقی حضرت. ویژگی اصلی این داستان ها، زبان ساده، روان و خوشخوان آنهاست که باعث می شود تا مخاطب کودک هم به خوبی داستان را بفهمد و با آن ارتباط بگیرد. به عنوان نمونه بخشی از داستان سوم کتاب، داستان «عموی مهربان» را بخوانید که روایتی است از احترامی که علی بن جعفر صادق(ع) پیرترین فرد از بنی هاشم به امام جواد(ع) جوان می گذاشت. داستان اینطور شروع می شود: «من علی، پسر امام جعفر صادق(ع) هستم. برادر موسی کاظم(ع) و عموی امام رضا(ع). پیرترین کسی که از خانوادۀ پیامبر در مدینه زندگی می کند. از وقتی خلیفۀ ظالم، پسر برادرم، امام رضا(ع) را زهر داد و شهید کرد، همۀ ما نوادگان و فرزندان پیامبر، عزادار و دلشکسته ایم. تنها دلخوشی ما خانوادۀ پیامبر، پسر کوچک او، محمد تقی(ع) است. روزی اتفاق جالبی افتاد که بد نیست برایتان بگویم...»
اگر کتاب مناسبی برای آشنایی فرزندتان با حضرت جواد(ع) میخواهید، این کتاب پیشنهاد مناسبی است. تصویرسازی کتاب را سید حسام الدین طباطبایی انجام داده که او هم مثل نویسندۀ اثر معروف و موفق است. طباطبایی تا به حال به خاطر تصویرگری های متفاوتش برای کتاب های کودک، برنده بیش از ۱۰ جایزه داخلی و بین المللی شده است، از جمله فستیوال پادوآ (ایتالیا) و نمایشگاه تصویرسازی بلگراد (صربستان)، جایزه جشنوارۀ مطبوعات، جشنوارۀ هنر جوان، جشنوارۀ جهان اسلام، جشنوارۀ کتاب های درسی، جشنوارۀ مولانا و ...
منبع مطلب : www.iranpl.ir
مدیر محترم سایت www.iranpl.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستانهایی از زندگی امام جواد (ع)
داستانهایی از زندگی امام جواد (ع)
امام جواد
صحنهای شگفتآور از امام جواد (ع)
حکیمه - دختر حضرت موسی بن جعفر و خواهر امام رضا علیهم السلام – حکایت می کند:
وقتی زمان ولادت حضرت جواد الائمّه علیه السلام نزدیک شد، حضرت ابوالحسن، امام رضا علیه السلام مرا به همراه همسرش، خیزران - مادر حضرت جواد علیه السلام - با یک نفر قابله (ماما) داخل یک اتاق قرار داد و درب اطاق را بست. وقتی نیمه شب فرا رسید، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریک گشت ؛ و ما ناراحت و متحیّر شدیم که در آن تاریکی، در چنین موقعیّتی حسّاس چه کنیم؟
در همین تشویش و اضطراب به سر می بردیم که ناگاه درد زایمان خیزران شروع شد؛ و اندکی بعد وجود مبارک و نورانی حضرت ابوجعفر، محمّد جواد علیه السلام از مادر تولّد یافت و با ظهور طلیعه نورش تمام اتاق روشن گشت.
حکیمه می گوید: به مادرش، خیزران گفتم: خداوند کریم به واسطه وجود مبارک و نورانی این نوزاد عزیز، تو را از روشنائی و نور چراغ بی نیاز گردانید.
پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت، نشست و نور تشعشع انوار الهی، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت، تا آن که صبح شد و پدر بزرگوارش حضرت ابوالحسن، علیّ بن موسی الرّضا علیهماالسلام تشریف آورد؛ و با لبخندی نوزاد عزیز را در آغوش گرفت؛ و پس از لحظه ای او را در گهواره نهاد و به من فرمود: ای حکیمه! سعی کن که همیشه کنارش باشی.
حکیمه در ادامه حکایت چنین می گوید: وقتی روز سوّم مولود فرا رسید، آن نوزاد عزیز چشم های خود را به سوی آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهی به سمت راست و سمت چپ کرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت:
«أشهد أن لا إله إلاّ اللّه، وحده لا شریک له، و أنّ محمّدا عبده و رسوله».
و هنگامی که شهادت بر یگانگی خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله بر زبان جاری کرد، بسیار تعجّب کردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جای خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم: صحنه ای بسیار عجیب و شگفت آوری را دیدم!
امام علیه السلام فرمود: چه چیزی را مشاهده کرده ای؛ که باعث شگفتی تو گشته است؟
در جواب حضرت گفتم : این نوزاد کوچک چنین و چنان گفت، و تمام جریان را برایش بازگو کردم.
همین که امام رضا علیه السلام سخن مرا شنید، تبسّمی نمود و سپس فرمود: چیزهای معجزه آسا و حیرت انگیز بیشتری را نیز مشاهده خواهی کرد. (1)
آگاهی امام جواد علیه السلام از درون افراد
محمد بن علی هاشمی، یکی از مخالفان ولایت می گوید: بامداد روزی که امام جواد علیه السلام با دختر مامون عروسی کرده بود خدمتش رسیدم و در آن شب دارویی خورده بودم که تشنگی به من دست داده بود و من نخستین کسی بودم که در آن صبح خدمتش رسیدم و نمیخواستم آب طلب کنم.
امام علیه السلام به چهره من نگاه کرد و فرمود: به گمانم تشنه ای!
جواب دادم: آری.
فرمود: ای غلام برای ما آب آشامیدنی بیاور.
من با خودم گفتم: اکنون آب مسموم میآورند.
از این جهت اندوهگین و پریشان شدم. غلام آمد و آب آورد. حضرت به چهره من تبسمی نمود و فرمود: ای غلام آب را به من بده.
آن را گرفت و آشامید (تا من یقین کنم که مسموم نیست.) سپس به من داد، و من آن را آشامیدم. بار دیگر تشنه شدم و باز کراهت داشتم که آب بخواهم آن حضرت فرمود: باز هم تشنه شدی؟
جواب دادم: بلی.
و غلام بار دیگر آب آورد. به خیالم افتاد که قطعا این بار آب مسموم آورده اند، لذا از نوشیدن آب وحشت کردم. در آن حال امام علیه السلام جام را گرفت و قدری آشامید و سپس باقیمانده را به من داد در حالی که تبسم می فرمود. محمد میگوید: با دیدن این قضیه باور کردم که عقیده شیعیان درباره وی صحیح است که او از دلهای مردم و اسرار نهانی آگاهی دارد.(2)
سفر کردن امام جواد در یک چشم به همزدن
علی بن خالد می گوید: در زمان خلافت معتصم شخصی را به اتهام آن که ادعای پیامبری کرده است با بند آهنین به گوشهی زندان افکندند، من که کنجکاو شده بودم برای ملاقات او بدانجا رفتم و دربان را چیزی دادم تا مرا نزد او راه دهد. چون زندانی را دیدم و اندکی با او صحبت کردم دانستم که مردی است در کمال فهم و فراست ذهن و کیاست.
پرسیدم: تو کیستی و چه ادعایی داری؟
گفت: من اهل شام هستم و سالها در مسجدی که محل سر مبارک حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود به عبادت مشغول بودم، روزی رو به قبله نشسته بودم و به ذکر حقتعالی مشغول بودم که ناگاه شخص جوانی پیش روی من پدید آمد و گفت: برخیز برویم. پس برخاستم و همراه او راهی شدم، چون مقداری حرکت کردیم خود را در مسجد کوفه دیدم. گفت: این جا را میشناسی؟ گفتم: آری، مسجد کوفه است. پس او به نماز ایستاد و من هم بدو اقتدا کردم و چون از نماز فارغ شدیم از مسجد خارج گشتیم، هنوز چند قدمی نرفته بودم که خود را در مسجد النبی صلی الله علیه و آله در مدینه دیدم، با هم به روضه مبارکه وارد شدیم. او به پیامبر صلی الله علیه و آله سلام کرد و من نیز سلام کردم. او به نماز ایستاد و من نیز مشغول نماز شدم. پس از ادای نماز بیرون آمدیم، باز چند قدمی نرفته، خود را در مکه مکرمه دیدم! فرمود: اینجا را میشناسی؟ گفتم: آری، این جا مکه است. و به طواف مشغول شدیم، آنگاه از مکه بیرون آمدیم و ناگاه خود را دوباره در مسجد راس الحسین علیه السلام یعنی همان جای اول دیدم. از این حال در شگفت بودم تا آن که سال دیگر در همان اوقات، آن شخص آمد و دیگر بار مرا برای زیارت اماکن متبرکه همراه برد و چون خواست از من جدا شود او را قسم دادم و گفتم: تو را سوگند میدهم به حق آن کسی که چنین توانی به تو داده است که خود را معرفی کنی. فرمود: «من محمد بن علی بن موسی (حضرت جواد علیه السلام) میباشم.» روز دیگر این جریان را با دوستان خود در جلسه ای در میان گذاشتم ولی آنان این خبر را افشا کرده و به وزیر معتصم (محمد بن عبدالملک زیات) اطلاع دادند. او نیز مرا به جرم ادعای نبوت دستگیر کرد در حالی که چنین ادعایی ندارم و حقیقت امر را برای او شرح دادم ولی او به استهزاء گفت: او را آزاد کنید تا یک شبه از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از مدینه به مکه و آنگاه دوباره به شام بازگردد.
علی بن خالد میگوید: در یکی از روزهای دیگر که به ملاقات زندانی رفتم نگهبانان را دیدم که مضطرب و پریشانند. گفتم: چه شده است؟
گفتند: آن زندانی، دیشب غایب شده با آن که با غل و زنجیر بسته شده بود. معلوم نیست به زمین فرو رفته یا به آسمان رفته است.
من دانستم که او از انفاس قدسیه حضرت جواد الائمه علیه السلام آزادی یافته است.(3)
پی نوشت:
1) مناقب ابن شهرآشوب: 4/ 394؛ الثّاقب فی المناقب: 514.
2) اصول کافی: 1/495؛ کشف الغمة: 2/360؛ محجه البیضاء، 4/303.
3) ) اصول کافی: 1/492؛ بحارالانوار: 50/38.
منابع:
چهل داستان و چهل حدیث از امام جواد علیه السلام، عبداللّه صالحی.
کرامات و مقامات عرفانی امام محمدجواد علیه السلام، علی حسینی قمی.
tebyan.net
منبع مطلب : www.beytoote.com
مدیر محترم سایت www.beytoote.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
بینوا : یا امام رضا از خدا بخواه چون خداوند حرف شما را قبول میکند تامملکت امام زمانی از تمام بلیات حفظ شود وبیماران شفا یابند واز حضرت حق بخواهید تا دست بینوا را بگیرد و او را رها نکند
علی رضا زارعی : خیلی عالی بود من کلاس چهارم هستم این داستان هارا در کلاسمون گفتم بچه ها خیلی دوست داشتند ممنون از لطفتون 🌷
بد نیست
سلام داستان خوبی بود من خیلی خیلی از داستانش خوشم ومد
عالی
من از سایتتون خوشم آمده است
داستان خیلی خوبی است وبچه ها ازش راضی بودن ممنونم
فایر برد منو مخفی
عالیییییییییی
عالی
بددددد
سلام داستان ها مسخره و بد بود واقعاکه،،،،
سلام خیلی قشنگ بود
سلام خیلی قشنگ بود
سلام سایتتون حرف نداشت😉
خیلی عالی بود من کلاس چهارم هستم این داستان هارا در کلاسمون گفتم بچه ها خیلی دوست داشتند ممنون از لطفتون 🌷
کوتاه باشه👎👎
درخواست نداشته باش پرو
یا امام رضا از خدا بخواه چون خداوند حرف شما را قبول میکند تامملکت امام زمانی از تمام بلیات حفظ شود وبیماران شفا یابند واز حضرت حق بخواهید تا دست بینوا را بگیرد و او را رها نکند
سلام داستان بد بد
ممنون از لطفتون
یکم کو تاه تر کنید من نوشتم کوتاه انقدر زیاد
ممنون از لطف شما
خیلی ممنون از شما
بسیار داستان های خوب و عالی بود پسر من برای مدرسه از آنها استفاده می کند و می گوید این داستان ها عالیند❤️❤️❤️❤️❤️❤️