داستان کوتاه در مورد ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد
داستان کوتاه در مورد ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
ماجرای ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد
کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد!
در دامنه دو کوه بلند، دو آبادی بود که یکی «بالاکوه» و دیگری «پایین کوه» نام داشت؛ چشمه ای پر آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود.
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم
شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت:
«شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید، اگر ممکن است سر یکی از قنات ها
را به طرف ده ما برگردانید.» کدخدا با لبخند گفت: «اولاً؛ آب از پایین به
بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی:
کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد.»
منبع مطلب : www.asriran.com
مدیر محترم سایت www.asriran.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد ادم به ادم میرسد - درس کده
انشا و باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد
در این مطلب برای شما باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه که در صفحه ۴۴ کتاب مهارت های نوشتاری خاسته شده را آماده کرده ایم
نام ضرب المثل: کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد
صفحه: ۴۴ کتاب: مهارت های نوشتاری نهم
این ضرب المثل زمانی استفاده میشود که بخواهیم بگوییم بالاخره روزی هم کار تو به من می افتد و به من نیازمند خواهی شد
باز آفرینی و انشا:
یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و دیگری پژمان نام داشت.
روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.
از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت ا دوباره بتواند به تجارت بپردازد
اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.
مدتی بدین منوال گذشت مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت
روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:
پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم
مهدی گفت: شنبه به جمعه نمیرسد همان گونه که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد
( اسماشون شنبه و جمعه بود تبدیل به مهدی و پژمان کردم شما از شنبه و جمعه جای مهدی و پیمان استفاده کنید)
امیدواریم انشای کوه به کوه نمیرسه ولی ادم به آدم میرسه برای شما مفید باشد شما نیز میتوانید بازنویسی های خود را در قسمت نظرات منتشر کنید
باز آفرینی شماره ۲ کوه به کوه نمیرسد ولی ادم به آدم میرسد:
آیا تا به حال ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد را شنیده اید؟
در دامنه دو کوه بلند دو آبادی بود که یکی بالاکوه و دیگری پایین کوه نام داشت؛
چشمه ای پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:
چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟
یکی دو روز گذشت و ارباب بالاکوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم
مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند
ارباب به آن ها گفت بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند. من ارباب شما هستم و شما رعیت!
این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود 😆
این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت
شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:
اولاً آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد
پس ما انسان ها در زندگی طوری زندگی کنیم که مانند ضرب المثل رو به رو نشویم،وبه همه در همه حال جز نیکی نکینم.
پایان باز آفرینی و انشا درباره ی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد
منبع مطلب : darskade.ir
مدیر محترم سایت darskade.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
یک داستان و ۲ انشا در مورد کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد
ستاره | سرویس سرگرمی - انشا در مورد کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد را میتوان به دو فرم تعریف خاطره و تحلیلی نوشت. این نوع موضوع انشا، به دلیل قرار داشتن بر پایه یک ضرب المثل، جای توضیحات بسیاری دارد و به راحتی میتوان به انواع و اقسام مختلف در مورد آن نوشت. مثل موضوع انشا زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد که چنین وضعیتی داشت. در اینجا به دو نمونه انشای تحلیلی و تعریف خاطره بر پایه ضرب المثل قدیمی کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد، میپردازیم. در پایان برای بازآفرینی کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسه یک داستان کوتاه نیز درباره این ضرب المثل میآوریم.
در این مطب میخوانید:
انشا در مورد کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد
انشا اول : تحلیلی
کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد از ضرب المثلهای پرکاربرد ایرانی است که اتفاقا معنای ظریف و بسیار درستی دارد. این ضرب المثل به معنای آن است که هر کاری که در حق هر شخصی انجام دهیم، جایی دوباره با او روبرو میشویم و راه گریز و فراری نیست. شاید بتوان گفت مفهوم این ضرب المثل تقریبا همان مفهوم قانون کارما است که بسیاری به ان معتقدند. به واقع نمیتوانیم برخوردهای خود با دیگران را نادیده گرفته و در آینده رویارویی با آنها نداشته باشیم.
هر عملی در این جهان عکسالعملی دارد و ما نمی توانیم از اعمال خود فرار کنیم. اگر در جایی به کسی بدی کرده و یا در مقابل او رفتار ناخوشایندی انجام داده باشیم، بهحتم روزی در جایی دیگر با وی روبرو شده و پاسخ کار خود را دریافت خواهیم کرد. همین طور اگر جایی حقی از کسی ضایع کنیم، نباید خود را نجات یافته تصور کنیم. بی شک جایی و روزی، دوباره با آن شخص روبرو شده و باید پاسخگو باشیم.
این قانون جهان است که هیچ بدی و خوبی بیپاسخ نماند. تمام انسانها نسبت به یکدیگر مسئول هستند و هیچ کس نمیتواند از زیر بار گناهان و اعمال خویش شانه خالی کند. اگر بخواهیم که در زندگی همیشه با خیال راحت و اطمینان نسبت به اعمال خود زندگی کنیم، نباید به هیچ کس ظلمی کرده و یا حق کسی را ضایع کنیم.
همیشه به خاطر داشته باشیم که کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد و آدمیزاد را گریزی از اعمال خود نیست. گاهی اوقات برخی از افراد با تصور فراموش شدن بدیها و ظلمهای خود، همه چیز را تمام شده میدانند. اما روزی که با شخص مظلوم واقع شده و یا کسی که به هر ترتیبی به او بدی کردهاند، روبرو شوند؛ این ضرب المثل را به یاد خواهند آورد.
خوبی و بدی در این دنیا یا در دیار باقی، پاسخ داده خواهد شد. حتی اگر در این جهان از دام گناهان و بدیهای خود بگریزیم، در جهانی دیگر و پس از مرگ با آثار آنها مواجه خواهیم شد.
انشا دوم: تعریف یک خاطره
همیشه شنیده بودم که بزرگترها میگفتند کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد! اما هیچ وقت به درستی مصداق و معنای این ضرب المثل را نمیدانستم. زمانی که برای خودم اتفاق مشابهی رخ داد، به خوبی دریافتم که چطور چنین چیزی در زندگی افراد رخ داده و چه معنایی دارد.
یک روز در مدرسه یکی از دوستانم مشکلی داشت و از من خواست که به او کمک کنم. او نتوانسته بود مشقهایش را بنویسد و از من خواست که پیش از شروع کلاس به او در نوشتن مشقهایش کمک کنم. من که غرور به سرم افتاده بود و در مقابل درماندگی او، بیتفاوت بودم؛ درخواستش را رد کردم. او به من خیلی اصرار کرد که قبل از آمدن معلم، کمکش کنم تا زودتر تکالیفش را به پایان برساند.
دوست من روز بدی را پشت سر گذاشته و مشکلات خانوادگیاش باعث شده بود که قادر به انجام تکالیف خود نباشد. من با بیرحمی، این موضوع را نادیده گرفته و نسبت به او بیتفاوت ماندم. مدت زیادی نگذشت تا اتفاق مشابهی برای من افتاد. دست برادر کوچکترم شکست و ما به بیمارستان رفتیم. اوضاع خانه به هم ریخته بود و من آن قدر نگران برادرم بودم که نتوانستم تکالیف مدرسهام را انجام دهم.
صبح فردایش با ناراحتی و کوفتگی به مدرسه رفتم. میدانستم که معلم سختگیری داریم و با عدم انجام تکالیف، به شدت عصبانی خواهد شد. بی آن که به خاطر بیاورم چطور چند ماه پیش درخواست کمک این دوستم را رد کرده بودم، به سراغش رفته و از او خواستم در انجام تکالیف عقب افتاده به من کمک کند. او نگاهی به من کرد و گفت که به خاطر بیاورم چطور چندین ماه پیش با بیتفاوتی درخواست کمک او را رد کرده بودم!
دوست من حق داشت و این جایی بود که میشد گفت کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد. بگذریم که دوستم از موضع خود کوتاه آمده و به من کمک کرد؛ اما من معنای این ضرب المثل را به خوبی دریافتم و درس بزرگی گرفتم.
داستان درباره کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد
پویا و سعید همکلاسی بودند. پویا پسر ریز اندام عینکی اگرچه خیلی پسر حواس پرتی بود و همه سر به سرش میگذاشتند، اما شاگرد اول کلاس محسوب میشد و تمام نمره هایش ممتاز بود. نقطه مقابلش سعید بود که طرفداران زیادی در کلاس داشت و با شوخی ها و شیطنت هایش همه را به خود جذب میکرد اما هیچ اهمیتی به درس و مدرسه اش نمیداد. فصل امتحانات شده بود و از قضا صندلی سعید و پویا کنار هم قرار داشت. پویا به محض اینکه برگه را گرفت تمام حواسش را بر روی سوالات امتحانی متمرکز کرد و با دقت شروع کرد به جواب دادن. در حین امتحان سعید مدام از پویا میخواست که به او تقلب بدهد اما پویا توجهی نمیکرد. زمان امتحان داشت تمام میشد که سعید با یک حرکت سریع - وقتی معلم پشتش به آنها بود - برگه پویا را از زیر دستش کشید و برگه امتحان خودش را به جای آن روی میز او گذاشت. سعید خوب میدانست پویا اغلب موارد فراموش میکند اسم خودش را قبل از از هر چیز بالای برگه اش بنویسد. بنابراین خودش هم هیچ اسمی روی برگه اش ننوشت تا بتواند سر فرصت آنها را با هم عوض کند. برگه امتحانی پویا حالا دست سعید بود و اسم خودش را هم روی آن نوشته بود و دیگر پویا هیچ کاری نمیتوانست بکند. در آخرین دقایق، پویا با سرعت چند تا از سوالات برگه سفید جایگزین شده را جواب داد و در نهایت با نمره خیلی پایین این درس را قبول شد. آن روز بعد از امتحان، سعید و دوستانش حسابی پویا را دست انداخته بودند.
سالها گذشت. مردی با دستبند به دست، وارد دادگاه شد تا برای اختلاس میلیاردی که مرتکب شده بود محاکمه شود. لبخند شرارت باری روی لبهایش بود گویی به خود و ثروتش خیلی متکی باشد و مطمئن باشد میتوان قاضی و دادگاه را با «رشوه» خرید. اما وقتی در جایگاه قرار گرفت و چشم در چشم قاضی شد، ناگهان رنگ باخت. مرد ریز اندام از پشت عینک به او خیره شده بود و میخواست اظهاراتش را بشنود. سعید حرفی برای گفتن نداشت اما قاضی اینگونه شروع کرد: اگر چه کوه به کوه نمیرسد اما... آدم به آدم میرسد...
نتیجه گیری
ضربالمثلها در فرهنگ ما ایرانیان جایگاه ویژهای دارند و ما برای انواع و اقسام موقعیتها و موضوعات مختلف، ضربالمثلی داریم. در انشا در مورد هر که بامش بیش برفش بیشتر نیز به همین شکل به گسترش یک ضربالمثل پرداختیم. شما چطور در خصوص یک ضربالمثل، انشا مینویسید؟
منبع مطلب : setare.com
مدیر محترم سایت setare.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.