در اوایل دوره قاجار مهمترین مستعمره انگلستان کدام کشور بود
در اوایل دوره قاجار مهمترین مستعمره انگلستان کدام کشور بود را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
امپراتوری بریتانیا
امپراتوری بریتانیا (به انگلیسی: British Empire) به مجموعه قلمروها، مستعمرات، متعلقات و مناطق تحت حکومت پادشاهی متحد بریتانیای کبیر گفته میشود که بنیان آن از سدههای ۱۶ و ۱۷ میلادی آغاز شد و تا پایان قرن بیستم ادامه داشت.[۱]
امپراتوری بریتانیا در دوران طلایی خود، به وسیعترین امپراتوری تاریخ تبدیل گردید و برای بیش از یک قرن ابرقدرت مطلق بهشمار میرفت. مساحت نواحی تحت حکومت امپراتوری بریتانیا در سال ۱۹۲۲ به بیش از ۳۳ میلیون کیلومتر مربع و جمعیت امپراتوری به بیش از ۴۵۰ میلیون نفر رسید،[۲] و بدین ترتیب امپراتوری بریتانیا بر بیش از یک چهارم از خشکیهای کره زمین و یک چهارم جمعیت جهان در آن دوران تسلط یافت.[۳][۴] سرزمینهای تحت فرمان این امپراتوری در سراسر جهان پراکنده بود و گفته میشد که «خورشید هیچگاه در امپراتوری بریتانیا غروب نمیکند». گستردگی امپراتوری بریتانیا به پراکندگی میراث سیاسی و فرهنگی بریتانیا و زبان انگلیسی در سراسر جهان انجامید.[۵]
در عصر کاوش در سدههای ۱۵ و ۱۶ میلادی، کشورهای پرتغال و اسپانیا به عنوان پیشروان و پیشتازان اکتشاف و دریانوردی، مستعمرات و مسیرهای بازرگانی بسیاری را در سراسر جهان تأسیس کردند و از این راه ثروت بسیاری اندوختند.[۶] در رقابت با آنها، کشورهای فرانسه، انگلستان و هلند نیز کوششهای خود را برای ایجاد مستعمرات و شبکههای تجاری در سرزمینهای قاره آمریکا و آسیا افزایش دادند.[۷] ایجاد پادشاهی بریتانیای کبیر پس از اتحاد پادشاهیهای انگلستان و اسکاتلند، و پیروزی این کشور در چندین جنگ بر فرانسه و هلند، بریتانیا را تبدیل به قدرت استعماری برتر در آمریکای شمالی و شبهقاره هند نمود. با اینکه بریتانیا سیزده مستعمره مهم خود را پس از استقلال آمریکا در سال ۱۷۸۳ از دست داد، اما گسترش مستعمرات در آسیا، آفریقا و اقیانوسیه و پیروزی بر ناپلئون در سال ۱۸۱۵، بریتانیا را برای بیش از یک قرن به قدرت بلامنازع جهان تبدیل کرد و به آن کشور امکان داد که حیطه قدرت خود را بیش از پیش در جهان بگستراند. در این دوران، برخی از مستعمرات بریتانیا که دارای ساختار جمعیتی مهاجر سفیدپوست بودند خودمختاری نسبی دریافت کردند و برخی از آنان تبدیل به قلمروهای بریتانیا شدند.[۸][۹][۱۰][۱۱]
تسلط مطلق اقتصادی بریتانیا با رشد کشورهای آلمان و ایالات متحده آمریکا در پایان قرن نوزدهم میلادی به تدریج به چالش کشیده شد. درگیریهای اقتصادی و نظامی بریتانیا با آلمان، نهایتاً به آغاز جنگ جهانی اول انجامید که در آن بریتانیا برای پیروزی، از نیروهای نظامی مستعمرات خود بهرهٔ بسیار برد. جنگ جهانی اول بار مالی سنگینی بر دوش بریتانیا گذاشت، و با اینکه مساحت سرزمینهای امپراتوری پس از این جنگ، به بیشترین حد خود رسید، بریتانیا مقام خود را به عنوان قدرت بیرقیب نظامی و صنعتی دنیا از دست داد. پس از آن و در جنگ جهانی دوم، علیرغم اینکه بریتانیا در شمار برندگان جنگ بود، اما هزینههای گزاف جنگ به پیکره امپراتوری، صدمات بسیاری وارد کرد. به فاصله دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم، بریتانیا، با ارزشترین و پرجمعیتترین مستعمره خود یعنی هندوستان، را از دست داد.[۱۲][۱۳][۱۴][۱۵]
در نیمه دوم قرن بیستم و در راستای فرایند استعمار زدایی قدرتهای اروپایی، بیشتر مستعمرات و مناطق تحت کنترل امپراتوری بریتانیا استقلال یافتند. این فرایند با بازگشت هنگ کنگ به چین در سال ۱۹۹۷ به پایان رسید. بسیاری از مستعمرات سابق امپراتوری پس از استقلال به عضویت اتحادیه کشورهای همسود بریتانیا درآمدند. شانزده کشور عضو این اتحادیه «قلمروهای همسود» نامیده میشوند که در آنها ملکه الیزابت دوم ریاست دولت را به عهده دارد. چهارده سرزمین هنوز مستقیماً تحت حاکمیت دولت بریتانیا هستند که به آنها «سرزمینهای فرادریایی بریتانیا» گفته میشود.
پیدایش (۱۴۹۷–۱۵۸۳)[ویرایش]
بنیان امپراتوری بریتانیا زمانی گذاشته شد که انگلستان و اسکاتلند هنوز دو پادشاهی مجزا بودند. در سال ۱۴۹۶، شاه انگلیس، هنری هفتم، پس از موفقیتهای پرتغال و اسپانیا در سفرهای دریایی، جان کابوت را مأمور یک سفر اکتشافی در آسیا و شمال اقیانوس اطلس کرد. کابوت در سال ۱۴۹۷، پنج سال پس از کشف آمریکا توسط اروپاییان، به راه افتاد و در نیوفاندلند (جزیرهای که هماکنون به کانادا تعلق دارد) لنگر گرفت. مانند کریستف کلمب، او نیز ابتدا تصور کرد که به آسیا رسیدهاست[۱۶] و تلاشی برای پیدا کردن سرزمینهای جدید نکرد. کابوت یک سال بعد عازم یک سفر دریایی دیگر به سوی آمریکا شد، اما دیگر هیچ خبری از کشتیهای او شنیده نشد. پس از این اتفاق، انگلستان تا زمان ملکه الیزابت یکم و دهههای پایان سده شانزدهم میلادی، تلاشی برای فتح آمریکا نکرد.[۱۷][۱۸][۱۹]
در همین دوران بود که اصلاحات دینی در انگلیس روی داد و این سرزمین به یک کشور پروتستان تبدیل شد. با این اتفاق، اسپانیای کاتولیک به دشمن آشتی نانپذیر آنان تبدیل گردید.[۷] در پاسخ به اقدامات ضد انگلیسی اسپانیا، ملکه الیزابت به کشتیرانانی مانند جان هاوکینز و فرانسیس دریک کمک مالی میکرد تا به کشتیهای تجارت برده اسپانیایی و پرتغال در غرب آفریقا حملهور شوند.[۲۰] با این حال این اقدام چندان سودمند نبود و در نهایت به یکی از پیش زمینههای جنگ انگلیس و اسپانیا در سالهای ۱۵۸۵ تا ۱۶۰۴ بدل شد.[۲۱]
در پایان این دوران، اسپانیا قدرت چالشناپذیر قاره آمریکا و اقیانوس آرام بود، بیشتر سواحل جهان تحت کنترل پرتغال بود و فرانسه به تازگی استعمار منطقهای که بعدها نام «فرانسه نو» را به خود گرفت را شروع کرده بود.[۲۲]
استعمار ایرلند[ویرایش]
گرچه انگلستان در این دوران، نسبت به سایر کشورهای اروپایی، در استعمار سرزمینهای آنسوی اقیانوس موفق نبود، با این آنان در سده شانزدهم با موفقیت ایرلند را به مستعمره خود تبدیل کردند. این اقدام آنان همچنین منجر به تبدیل شدن پروتستانها در ایرلند نیز شد. در جریان استعمار ایرلند (در سدههای شانزدهم و هفدهم)، تعداد زیادی از مردم خاک اصلی انگلیس که عموماً پروتستان بودند، به این کشور نقل مکان کردند. این مهاجرتهای گسترده بافت جمعیتی ایرلند را تغییر دادند و این منطقه عملاً هویت بریتانیایی و پروتستانی به خود گرفت. طبقه حاکم جدید - که جایگزین یک طبقه حاکم کاتولیک شده بود - نماینده منافع کلیسای پروتستان و مردم انگلیسی و اسکاتلندی بود.[۲۳][۲۴]
دولت انگلیس که خود به صورت رسمی و سازماندهی شده مهاجرت به ایرلند را کنترل میکرد، به مهاجران - که در ادبیات رسمی دولت انگلستان به آنان کشاورز گفته میشد - زمین اعطا میکرد. این مهاجرتها در زمان هنری هشتم آغاز شد و در زمان مری یکم و الیزابت یکم ادامه پیدا کرد و در زمان جیمز یکم به اوج خود رسید. در زمان چارلز یکم همچنین «کشاورزان» اسکاتلندی نیز به صورت رسمی به استعمارگران پیشین اضافه شدند.
آخرین مهاجرت گسترده و سازماندهی شده از انگلیس و اسکاتلند به ایرلند در دهه پنجاه سده هفدهم انجام پذیرفت. هنگامی که هزاران سرباز پارلمان بریتانیا در ایرلند اسکان داده شدند.[۲۵]
نخستین دوره امپراتوری بریتانیا (۱۵۸۳–۱۷۸۳)[ویرایش]
در سال ۱۵۷۹، الیزابت یکم به هومفری گیلبرت مأموریت داد و او را به سوی آمریکای شمالی روانه کرد.[۲۶] با این حال، زمانی که گیلبرت هنوز به آمریکا نرسیده بود، این مأموریت بنا به دلایلی متوقف شد.[۲۷][۲۸] چند سال بعد، در ۱۵۸۳، تلاشهای او از سر گرفته شد و این بار وی با موفقیت به جهان جدید رسید. گیلبرت در نیوفاوندلند لنگر گرفت اما متوجه شد که این منطقه خالی از سکنه است. وی آنجا را قلمروی انگلستان نامید اما پیش از بازگشت به کشورش، درگذشت. والتر رالی، برادر ناتنی گیلبرت، از سوی ملکه به عنوان جانشین وی برگزیده شد. وی در سال ۱۵۸۴ از سوی ملکه الیزابت یکم به سوی آمریکا فرستاده شد و در منطقهای که امروز کارولینای شمالی نام دارد، لنگر گرفت. اما به دلیل مشکلاتی که در برقراری ارتباط با انگلستان وجود داشت، این مأموریت نیز راه به جایی نبرد.[۲۹]
در سال ۱۶۰۳، جیمز ششم، شاه اسکاتلند، به عنوان جیمز یکم برتخت پادشاهی انگلستان نشست. جیمز یکم در سال ۱۶۰۴ عهدنامه لندن را امضا کرده و به روابط خصمانه با اسپانیا پایان داد. پس برقراری روابط دوستانه با بزرگترین رقیبش، سیاستهای انگلستان از حمله به مستعمرات کشورهای دیگر به فتح مستعمرات برای خودش تغییر پیدا کرد.[۳۰]
بدین ترتیب امپراتوری بریتانیا در نخستین سالهای سده هفدهم میلادی پا به عرصه وجود نهاد. در این دوران، انگلیسیها به آمریکای شمالی پا گذاشتند و کمپانیهایی که وظیفهشان مدیریت مستعمرات فرادریایی بود را تأسیس کردند که مهمترین آنها کمپانی هند شرقی بود. تاریخدانان این دوران تا از دست دادن «مستعمرات سیزدهگانه» در جریان انقلاب آمریکا را «نخستین دوره امپراتوری بریتانیا» مینامندند.[۳۱]
تجارت برده، آمریکا و آفریقا[ویرایش]
کارائیب در ابتدا سودمندترین مستعمره انگلستان بود،[۳۲] با این حال چند تلاش دولت لندن برای استعمار منطقه با شکست مواجه شده بود. نخستین تلاش برای استعمار گویان در سال ۱۶۰۴ تنها پس از دو سال متوقف شد.[۳۳] همچنین تلاش برای استعمار سنت لوسیا (۱۶۰۵) و گرنادا (۱۶۰۹) نیز چندان با موفقیت همراه نبود. با این حال، انگلستان پس از مدتی با موفقیت مستعمرهنشینهایی در سنت کیتز (۱۶۲۴)، باربادوس (۱۶۲۷) و نویس (۱۶۲۸) ایجاد کرد.[۳۴] مدت کوتاهی بعد، در این مستعمرات به تقلید از تلاش پرتغال در برزیل، کشت قند آغاز شد که این مسئله به تعداد زیادی برده نیاز داشت. در ابتدا کشتیهای هلندی برای فروش برده به انگلیسیها و خرید قند از آنان با دولت لندن همکاری میکردند،[۳۵] اما پارلمان انگلستان در سال ۱۶۵۱ طرحی را تصویب کرد که تنها کشتیهای انگلیسی اجازه ورود به مستعمرات را داشته باشند. این طرح، در نهایت به تیره شدن روابط انگلیس و هلند و درگیری نظامی میان دو کشور منجر شد. با این حال، این درگیریها جای پای انگلستان در آمریکا را محکمتر کرد.[۳۶] در سال ۱۶۵۵، انگلستان جامایکا که در کنترل اسپانیا بود را فتح کرد و یازده سال بعد باهاما را نیز به مستعمرات خود افزود.[۳۷]
نخستین مستعمرهنشین دائمی انگلستان در آمریکا، جیمزتاون بود که در سال ۱۶۰۷ به رهبری جان اسمیت و به مدیریت کمپانی ویرجینیا ایجاد شد. در سال ۱۶۰۹ کشتی سی ونچر در نزدیکی برمودا غرق شد که این مسئله پای بریتانیا به آن منطقه باز کرده و وظیفه اداره این منطقه به «کمپانی جزایر سورمز» داده شد.[۳۸] همچنین انگلستان در ۱۶۲۴ کمپانی ویرجینیا را منحل کرد که در نتیجه، اداره مستعمراتی که تحت فرمان آن بودند بهطور مستقیم به دولت انگلیس واگذار شد و دولت لندن نیز مستعمرهنشین ویرجینیا را ایجاد کرد.[۳۹] در سال ۱۶۱۰، کمپانی لندن و بریستون برای استعمار دائمی نیوفاوندلند ایجاد شد اما راه به جایی نبرد.[۴۰] در سال ۱۶۲۰، کمپانی پلیماوث برای اسکان پیوریتنها در مستعمرهنشینی که بعداً پلیماوث نام گرفت، ایجاد شد. پیوریتنها که خواهان اصلاح کلیسای پروتستان انگلستان بودند، برای فرار از آزار مذهبی راهی این منطقه شدند.[۴۱] همچنین مریلند برای اسکان کاتولیکها در ۱۶۳۴ احداث گردید. رود آیلند (۱۶۳۶) و کونکتیکوت (۱۶۳۹) به ترتیب برای محلی برای همه دینها و برای کنگرهگرایان اختصاص یافتند. پس از فتح کارولینا در ۱۶۶۳، انگلستان در سال ۱۶۶۴ هلند را شکست داد و منطقه هلند نو را به مستعمراتش افزود.[۴۲] در همین منطقه بود که شهر نیویورک بنا شد. در سال ۱۶۸۱ نیز مستعمره پنسیلوانیا ایجاد گردید. در مجموع، مستعمرات آمریکایی سود کمتری نسبت به مستعمرات کارائیب برای انگلیسیها داشتند، اما به دلیل وجود فضای وسیعی برای کشاورزی، مقصد جذابتری برای انگلیسیهای مهاجر به حساب میآمدند.[۴۳]
در سال ۱۶۷۰، چارلز دوم در یک فرمان سلطنتی، حق تجارت خز در روپرتزلند (در کانادای امروزی) را به کمپانی خلیج هادسون واگذار کرد اما از آنجایی که فرانسه نیز به دنبال تجارت خز در فرانسه نو بود، بنادر و قلعههای کمپانی خلیج هادسون در دفعات متعدد مورد حمله فرانسویان قرار میگرفت.[۴۴]
دو سال بعد، کمپانی سلطنتی آفریقا شکل گرفت و در فرمانی از سوی شاه چارلز، مأمور شد تا برده مورد نیاز انگلیسیان در آمریکای شمالی را تأمین کند؛ در واقع تجارت برده بنیان امپراتوری بریتانیا در هند غربی (منطقهای از شمال اقیانوس اطلس در دریای کارائیب) بود.[۴۵] از زمان صدور این فرمان تا ممنوعیت بردهداری در سال ۱۸۰۷، بریتانیا بیشتر از ۳٫۵ میلیون آفریقایی را به عنوان برده به آمریکای شمالی منتقل کرد که این عدد برابر با یک سوم تمام بردگانی است که به آنسوی اقیانوس اطلس فرستاده شدهاند.[۴۶] برای رونق دادن به این تجارت، بنادر زیادی مانند جیمز آیلند و بونسه آیلند در غرب آفریقا برپا شدند. در نتیجه تجارت برده توسط انگلستان تنها در کارائیب درصد آفریقاییها از ۲۵ درصد در سال ۱۶۵۰ به ۸۰ درصد در سال ۱۷۸۰ رسید و همچنین جمعیت آنان در مستعمرات سیزدهگانه نیز چهار برابر شد و از ۱۰ درصد به ۴۰ درصد رسید.[۴۷] تجارت برده به اندازهای برای بریتانیا سودآور بود که این تجارت در شهرهایی غربی انگلیس مانند لیورپول و بریستول به فعالیت اقتصادی اکثریت جمعیت تبدیلش شده بود. با این حال وضعیت بردگان به قدری بد بود که از هر هفت نفر، یک نفر در جریان پروسه انتقال از آفریقا به آمریکا جان خود را از دست میداد.[۴۸]
در سال ۱۶۹۵، پارلمان اسکاتلند طرحی را تصویب کرد که کمپانی اسکاتلند را مأمور میکرد تا مستعمراتی را در پاناما برقرار کند. در سال ۱۶۹۸ کشتیهای اسکاتلندی راهی جهان نو شدند اما پس از شیوع مالاریا و حملات پیاپی اسپانیاییها، تنها پس از دو سال این طرح رها شد. تلاش اسکاتلند برای استعمار آمریکا فاجعه بار به پایان رسید و به امیدهای اسکاتها برای بر پا داشتن امپراتوری خودشان پایان داد.[۴۹] این اتفاق همچنین پیامدهای سیاسی نیز برای آنان داشت. به دلیل مشکلات پیش آمده، دولت اسکاتلند طرحی را با دولت انگلستان امضا کرد که بر اساس آن، دو کشور با یکدیگر متحد میشدند. در واقع پیش از این، تنها یک فرمانروای مشترک به صورت مشروطه بر دو کشور حاکم بود اما اسکاتلند و انگلیس دو دولت مجزا داشتند، اما پس از امضای عهدنامه اتحاد در سال ۱۷۰۷، عملاً به یک کشور تبدیل شدند. اینگونه بود که «بریتانیای کبیر» متولد شد.[۵۰]
رقابت با هلند در آسیا[ویرایش]
در پایان قرن شانزدهم، انگلستان و هلند تلاش کردند تا انحصار پرتغال در تجارت با آسیا را به چالش بکشند. در همین رابطه، به ترتیب در سالهای ۱۶۰۰ و ۱۶۰۲، کمپانی هند شرقی انگلستان (که بعدها به کمپانی هند شرقی بریتانیا تغییر نام داد) و کمپانی هند شرقی هلند تأسیس شدند. هدف از این کار، ورود به تجارت ادویه در مجمعالجزایر هند شرقی (اندونزی) و مناطق مهم تجاری هندوستان بود. پس از این تلاشها، رقابتی میان هلند و انگلستان با پرتغال و همینطور با یکدیگر برای برتری در تجارت با آسیا آغاز شد. با اینکه سیستم بانکداری پیشرفته هلند و جنگهای هلند و انگلیس در قرن هفدهم باعث شد ابتدا این کشور بر انگلستان فائق آید، اما دست آخر این انگلیس بود که در این رقابت پیروز شد. با این حال روابط خصمانه میان دو دولت با انقلاب باشکوه در سال ۱۶۸۸ به اتمام رسید، زمانی که شاهزاده هلندی، ویلیام از خاندان اورنج بر تخت پادشاهی انگلستان نشست و میان دو کشور صلح برقرار کرد. این صلح تجارت ادویه با اندونزی را به هلند و تجارت ابریشم با هند را به انگلستان واگذار کرد. اما خیلی زود مشخص شد که تجارت ابریشم بسیار سودآورتر است و در سال ۱۷۲۰ کمپانی هند شرقی بریتانیا از کمپانی هند شرقی هلند پیشی گرفت.[۵۱]
رقابت جهانی با فرانسه[ویرایش]
پس از صلح میان هلند و انگلستان در سال ۱۶۸۸، دو کشور به عنوان متحد در یک جبهه در جنگ نهساله جنگیدند. اما از آنجایی که جنگ در خاک اصلی اروپا رخ داد (و از خاک بریتانیا دور بود) باعث شد تا انگلستان نسبت به هلند که مجبور بود تا بخش بزرگی از بودجهاش را صرف جنگهای زمینی پرهزینه کند، بسیار قدرتمندتر شود. پس از این جنگ و در قرن هجدهم، بریتانیا به بزرگترین قدرت استعماری جهان تبدیل شد و فرانسه که هنوز قدرت اصلی در خاک قارهای اروپا بود، به بزرگترین رقیب آنان بدل گردید.[۵۲][۵۳]
پس از مرگ چارلز دوم اسپانیا در سال ۱۷۰۰ و هدیه دادن امپراتوری و مستعمرات این کشور توسط وی به فلیپ، نوه پادشاه فرانسه، منجر به اتحاد بسیار نزدیکی میان فرانسه و اسپانیا شد. این مسئله برای انگلستان و سایر قدرتهای اروپایی قابل قبول نبود.[۵۴] به همین دلیل در سال ۱۷۰۱، انگلستان، پرتغال، امپراتوری مقدس روم و هلند با یکدیگر متحد شدند و به اسپانیا و فرانسه اعلان جنگ دادند. جنگی به نام «جنگهای جانشینی اسپانیا» معروف شد و تا سال ۱۷۱۴ ادامه پیدا کرد.
پس از جنگ، فلیپ پادشاه جدید اسپانیا متعهد شد که نه او و نه هیچکدام از جانشینانش (که تا امروز برتخت پادشاهی اسپانیا حضور دارند) هیچ ادعایی بر تاج و تخت فرانسه نداشته باشند (تا از یکی شدن احتمالی فرانسه و اسپانیا در ادامه جلوگیری شود).[۵۵] همچنین، در پیامد صلحِ این جنگ، بریتانیا نیوفاوندلند و اکادیا را از فرانسه و جبلالطارق و منورکا را از اسپانیا دریافت کرد که بعدها جبلالطارق به منطقه استراتژیک بسیار مهمی برای بریتانیا تبدیل شد و به آنان این اجازه را داد تا ورود و خروج از اقیانوس اطلس به مدیترانه را کنترل کنند. همچنین دولت اسپانیا به بریتانیا این اجازه را داد تا در تجارت برده در آمریکای اسپانیا حضور داشته باشد.[۵۶]
در دهههای میانی قرن هجدهم و پس از زوال امپراتوری گورکانی هند، چندین جنگ کوچک و بزرگ در شبهقاره هند میان انگلستان و فرانسه روی داد. در سال ۱۵۵۷، بریتانیا در نبرد نبرد پلاسی میرزا محمد سراج الدوله و همپیمانان فرانسویاش را شکست داد و بنگال را ضمیمه خاک خود کرد که این رویداد کمپانی هند شرقی بریتانیا را به یک قدرت بزرگ در شبه قاره هند تبدیل کرد.[۵۷] فرانسه بخشیهایی از مستعمرات هندیاش را حفظ کرد، با این حال قدرت نظامی چالش ناپذیر کمپانی هند شرقی بریتانیا به امیدهای آنان برای حکومت بر تمام شبه قاره هند پایان داد.[۵۸] در طی دهههای پیشرو، کمپانی هند شرقی رفته رفته تمام هند را فتح کرد و این اتفاق آغازگر استعمار هند توسط بریتانیا شد.[۵۹]
جنگ هفتساله در میان سالهای ۱۷۵۶ تا ۱۷۶۳ که فرانسه، بریتانیا و سایر قدرتهای اروپایی را درگیر خود کرد، تأثیر بسیار زیادی بر روی آینده امپراتوری بریتانیا و همچنین آینده فرانسه به عنوان یک قدرت استعماری گذاشت. در پی عهدنامه پاریس در سال ۱۷۶۳، فرانسه مجبور شد تا بخشهای بزرگی از مستعمراتش در آمریکای شمالی را به بریتانیا و لوئیزیانا را به اسپانیا بدهد که این اتفاق عملاً پایان دوران پادشاهی فرانسه به عنوان یک قدرت استعماری را رقم زد.[۶۰]
پیروزیهای انگلستان بر فرانسه در هند و جنگ هفتساله، امپراتوری بریتانیا را به بزرگترین قدرت دریایی جهان تبدیل کرد.[۶۱]
از دست دادن مستعمرات سیزدهگانه[ویرایش]
در دهههای شصت و هفتاد سده هجدهم، روابط میان دولت انگلستان و مستعمرات سیزدهگانه تیره شد. دلیل این کار این بود که پارلمان بریتانیا قانونی را تصویب کرد که منجر به افزایش مالیات مستعمرهنشینها میشد. در واقع این مسئله باعث کساد تجارت انگلیسیهایی که برای تجارت در مستعمرات ساکن بودند، میشد[۶۲] که همین مسئله باعث آغاز انقلاب آمریکا گردید. در مقابل، بریتانیا سپاهی را در سال ۱۷۷۵ برای از بین برداشتن استعمارگران (که از سوی دولت بریتانیا برای استعمار آمریکا فرستاده شده بودند و حالا ادعای استقلال داشتند) و کنترل مستقیم مستعمرات سیزدهگانه از لندن، فرستاد. یک سال بعد، آمریکا به صورت رسمی اعلام استقلال کرد و با باز شدن پای فرانسه به جنگ برای پشتیبانی از مستعمرهنشینها در سال ۱۷۷۸، یک توازن قدرت در این جنگ به وجود آمد. سه سال بعد، در ۱۷۸۱، بریتانیا به سختی در نبرد یورکتاون شکست خورد و مذاکرات برای صلح آغاز گردید و پس از صلح پاریس در سال ۱۷۸۳، آمریکا رسماً به یک کشور جدید و مستقل تبدیل شد.[۶۳]
از دست دادن مناطق وسیعی از آمریکای بریتانیا که هنوز در آن زمان پرجمعیتترین مستعمرات انگلستان بودند، از نظر بسیاری از تاریخدانان پایان دوره نخست امپراتوری و آغاز دوره دوم آن است که در پی آن، بریتانیا سیاست خود را از استعمار آمریکا، به استعمار آسیا و اقیانوس آرام و سپس آفریقا تغییر داد.[۶۴][۶۵][۶۶]
همچنین این جنگ سیاست بریتانیا در قبال کانادا را نیز تغییر داد. پس از شکست انگلستان در نبرد با نیروهای آمریکایی، حدود ۴۰ تا ۱۰۰[۶۷] هزارنفر از انگلیسیهای طرفدار دولت بریتانیا از ایالات متحده به کانادا مهاجرت کردند.[۶۸] ۱۴ هزار نفر از آنها به نوا اسکاتیا مهاجرت کردند که به دلیل موقعیت جغرافیایی آن، بعدها این احساس به آنها دست داد که دولت بریتانیا آنان را فراموش کردهاست؛ همین منجر شد تا لندن برای رضایت آنها نیو برونسویک را به یک مستعمرهنشین جدید تبدیل کند.[۶۹] در سال ۱۷۹۱ همچنین دولت بریتانیا رسماً کانادا را به دو بخش انگلیسی زبان و فرانسوی زبان تقسیم کرد تا از ایجاد تنش جلوگیری نماید. همچنین برای جلوگیری از روی دادن اتفاقی که در آمریکا رخ داد، سیستم دولتی آمریکای شمالی بریتانیا به سیستمی مشابهِ سیستم دولتی خاک اصلی بریتانیا تبدیل شد.[۷۰]
تنش میان آمریکا و انگلستان دوباره در جریان جنگهای ناپلئونی بالا گرفت. جایی که بریتانیا در نظر داشت تا مانع تجارت ایالات متحده با فرانسه شود. آمریکا در سال ۱۸۱۲ به امپراتوری بریتانیا اعلان جنگ داد و به کانادا حمله کرد. در پاسخ، ارتش بریتانیا به خاک آمریکا حمله کرد و تا واشینگتن پیشروی کرد، با این حال دو سال بعد جنگ به پایان رسید و مرزهای قبل از جنگ دوباره برقرار شدند.[۷۱][۷۲]
آغاز دومین دوره امپراتوری بریتانیا (۱۷۸۳–۱۸۱۵)[ویرایش]
اکتشافات در اقیانوس آرام[ویرایش]
از سال ۱۷۱۸، تبعید به آمریکا یکی از مجازاتهایی بود که دولت بریتانیا در نظر میگرفت. بهطور میانگین، هر سال هزار نفر از خاک اصلی بریتانیا به آمریکا تبعید میشدند.[۷۳] اما پس از استقلال آمریکا در سال ۱۷۸۳، بریتانیا مجبور شد تا منطقه جدیدی را برای کسانی که از بریتانیا تبعید میشدند، پیدا کند. این مسئله، توجه لندن را به منطقه تازه کشف شده استرالیا جلب کرد.[۷۴] سواحل استرالیا در سال ۱۶۰۶ توسط ویلیام جانزون، دریانورد هلندی کشف شده و توسط او «هلند نو» نام گذاری شده بود اما هیچ تلاشی برای استعمار آن صورت نگرفته بود.[۷۵] در سال ۱۷۷۰، جیمز کوک طی یک سفر علمی، به صورت اتفاقی سواحل شرقی استرالیا را کشف کرد و اعلام نمود که این منطقه از هماکنون مستعمره بریتانیاست و آن را ولز جدید جنوبی نامگذاری کرد. در ۱۷۷۸، بوتی بنکز، از همراهان کوک در سفر اکتشافی، مدارکی را برای دولت بریتانیا ارسال کرد که نشان میداد سواحل تازه کشف شده برای ایجاد مستعمرهنشینهای جدید مناسب است. در نهایت، نخستین کشتی تبعیدیهای انگلیسی در سال ۱۷۸۷ به سمت استرالیا به راه افتادند و در سال ۱۷۸۸ به این منطقه رسیدند.[۷۶] پس از آن، تبعید محکومان به ولز جنوبی جدید، تاسمانیا و استرالیای غربی به ترتیب تا سالهای ۱۸۴۰، ۱۸۵۳ و ۱۸۶۸ ادامه پیدا کرد.[۷۷] مستعمراتی که در قاره جدید بر پا شده گشتند، بسیار سود آور بودند، به خصوص برای استخراج پشم و طلا.[۷۸] گفته شده که استخراج طلا در مستعمرهنشین ویکتوریا برای مدتی مرکز این مستعمره، یعنی شهر ملبورن را به ثروتمندترین شهر جهان[۷۹] و دومین شهر بزرگ امپراتوری بریتانیا پس از لندن تبدیل کرده بود.[۸۰]
جیمز کوک همچنین در جریان سفرش از نیوزیلند نیز بازدید کرد. این منطقه نخستین بار در سال ۱۶۴۲ توسط ابل تاسمان دریانورد هلندی کشف شده بود. پس از ورود انگلیسیان به این منطقه، در ابتدا روابط میان بومیان نیوزیلند و اروپاییها به تجارت اقلام مختلف محدود میشد؛ اما پس از مدتی، مهاجرت اروپاییان به این منطقه افزایش یافت. در سال ۱۸۳۹، کمپانی نیوزیلند رسماً اعلام کرد که قصد دارد تا این منطقه را خریداری کند و در سال ۱۸۴۰، عهدنامهای میان چهل تن از رئسای قبایل محلی و ویلیام هابسون از کمپانی نیوزیلند امضا شد.[۸۱] این عهدنامه از سوی برخی عهدنامه تأسیس نیوزیلند بهشمار میرود،[۸۲] اما از آنجایی که متن مائوری (زبان رایج میان بومیان نیوزیلند) و متن انگلیسی آن با یکدیگر متفاوت بودند،[۸۳] هنوز اختلافات بر سر آن ادامه دارد.[۸۴]
جنگ با فرانسه ناپلئونی[ویرایش]
بریتانیا یک بار دیگر توسط فرانسه به چالش کشیده شد، این بار در دوران ناپلئون. این جنگها که جنگ دو تفکر متفاوت بود، با نبردهای قبلی بریتانیا تفاوت داشت؛ ناپلئون نه تنها جایگاه جهانی انگلستان را تهدید میکرد، بلکه خود خاک انگلستان نیز مانند سایر اروپا در خطر ضمیمه شدن توسط امپراتور فرانسویان قرار داشت.[۸۵]
در جنگهای ناپلئونی، بریتانیا مجبور شد تا هزینه زیادی را برای پیروزی صرف کند. در طول این جنگها، بریتانیا تحت محاصره بری قرار گرفت و این کشور نیز در پاسخ به مستعمرات کشورهایی که توسط ناپلئون فتح یا با وی متحد شده بودند، حمله میکرد. در نهایت، فرانسه و ناپلئون توسط ائتلاف کشورهای اروپایی در سال ۱۸۱۵ شکست خوردند[۸۶] و این بریتانیا بود که در مذاکرات پس از جنگها بیشترین سود را برد. فرانسه مجبور شد تا جزایر ایونی، مالت، موریس، سن لوسیا و توباگو را به بریتانیا بدهد و گینه و کیپ از هلند و ترینیداد از اسپانیا نیز به حاکمیت امپراتوری بریتانیا درآمدند.[۸۷]
لغو بردهداری[ویرایش]
پس از انقلاب صنعتی، اهمیت بردهها در بریتانیا بسیار کاهش یافت و باوجود ماشینهایی که میتوانستند کار چند کارگر را انجام دهند، دیگر برای انگلستان سودمند نبود که مسائلی مانند شورش بردگان را به جان بخرد.[۸۸] در سال ۱۸۰۷، پارلمان بریتانیا طرحی را تصویب کرد که تجارت برده در امپراتوری بریتانیا را ممنوع مینمود. یک سال بعد، سیرالئون به مستعمرهای برای بردههای آزاد شده تبدیل شد[۸۹] و چند سال پس از آن، در ۱۸۳۴، بردهداری رسماً در امپراتوری بریتانیا، به جز مناطقی که تحت کنترل کمپانی هند شرقی بودند، ممنوع اعلام شد. طبق این قانون، بردهها پس از چهار تا شش سال پس «کارآموزی» به آزادی کامل دست پیدا میکردند.[۹۰]
«قرن بریتانیا» (۱۸۱۵–۱۹۱۴)[ویرایش]
سالهای میان جنگهای ناپلئونی و آغاز جنگ جهانی اول، یعنی از سال ۱۸۱۵ تا سال ۱۹۱۴، از سوی برخی تاریخدانان عنوان «قرن بریتانیا» یا «قرن امپراتوری بریتانیا» (انگلیسی: Britain's imperial century) نامیده شدهاست.[۹۱][۹۲] در این دوران، بریتانیا ۲۶میلیون کیلومتر مربع جدید به قلمروهای خود افزود که جمعیت این امپراتوری را ۴۰۰ میلیون نفر افزایش داد.[۹۳] پیروزی در جنگهای ناپلئونی بریتانیا را به قدرت مطلق تبدیل کرد و هیچ کشوری در این دوران توانایی رقابت با بریتانیا در عرصه بینالمللی را نداشت.[۹۴] این امپراتوری که در دریاها چالش ناپذیر بود، نقش پلیس جهانی را ایفا کرد و به یک انزوای خود خواسته دچار شد.[۹۵] جدا از سرزمینهایی مانند هند که تحت کنترل مستقیم لندن بودند، کنترل دریاها بدان معنی بود که بریتانیا عملاً اقتصاد بسیاری از کشورهای جهان از جمله چین را در اختیار مطلق خود داشت.[۹۶][۹۷]
قدرت امپراتوری بریتانیا با تکنولوژیهایی که در نیمه دوم سده پانزدهم اختراع شدند، بیشتر هم شد. در سال ۱۹۰۲، تمام سرزمینهای امپراتوری بریتانیا با یک شبکه کابلهای تلگراف به یکدیگر متصل بودند که به نام «سیمهایی که همه قرمزند» معروف بود.[۹۸]
کمپانی هند شرقی در آسیا[ویرایش]
کمپانی هند شرقی توسعهطلبی بریتانیا را به آسیا آورد. علاوه بر فتوحات در هند، نیروهای کمپانی و نیروی دریایی سلطنتی با یکدیگر در فتوحات خارج از شبه قاره هند نیز همکاری میکردند. آنها در جنگ هفتساله، در بیرون راندن فرانسه از مصر،[۹۹] در تسخیر جاوا از هلند و در فتوحات در مناطق آسیای جنوبغربی مانند سنگاپور، پنانگ آیلند، مالاکا و برومه در کنار یکدیگر جنگیدند.[۱۰۰]
مرکز کمپانی در هند بود، اما فعالیتهای آن به هند محدود نبود. کمپانی هند شرقی، به عنوان مثال، در دهه سی قرن هجدهم، در تجارت تریاک در چین بسیار فعال بود. تجارت تریاک در چین بسیار برای بریتانیا اهمیت داشت، زیرا با توجه به حجم گسترده واردات چای از این کشور به انگلستان، حجم زیادی نقره از بریتانیا خارج شده و وارد چین میگردید.[۱۰۱] با تجارت تریاک، انگلیسیها میتوانستند این مسئله را جبران کنند. با این حال، این تجارت در سال ۱۷۲۹ توسط دولت چین غیرقانونی اعلام شد و زمانی که در سال ۱۸۳۹ نیروهای چینی محموله بزرگ تریاک را از بین بردند، انگلستان به این کشور اعلان جنگ داد و با موفقیت در نخستین جنگ تریاک به پیروزی رسید و همچنین هنگکنگ را نیز فتح کرد.[۱۰۲]
در اواخر قرن هجدهم و اوایل سده نوزدهم، دولت انگلیس به صورت مستقیم در اداره کمپانی هند شرقی ورود میکرد. پارلمان بریتانیا چندین طرح مختلف را دربارهٔ کمپانی در سالهای ۱۷۷۳، ۱۷۸۴ و ۱۸۱۳ تصویب کرد که از اختیارات این کمپانی میکاست و قدرت دولت را در قلمروی آن افزایش میداد.[۱۰۳] در نهایت با شورش هندیها در سال ۱۸۵۷، کمپانی هند شرقی منحل شد و راج بریتانیا یا بریتیش راج جایگزین آن گردید.[۱۰۴] این شورش شش ماه به طول انجامید و به هر دو طرف خسارات زیادی وارد ساخت. یک سال پس از شورش، دولت انگلستان رسماً پایان کمپانی هند شرقی را اعلام کرد و هندوستان تحت کنترل مستقیم دولت بریتانیا قرار گرفت. در همان سال، پارلمان بریتانیا رسماً «راج بریتانیا» را به عنوان قدرت حاکم بر هند اعلام کرد و ملکه ویکتوریا نیز به عنوان امپراتریس هندوستان تاجگذاری کرد.[۱۰۵] از همان زمان، هند به بزرگترین و مهمترین قلمروی انگلستان تبدیل شد و به «الماس تاج بریتانیا» معروف گردید.[۱۰۶]
در اواخر قرن نوزدهم، بریتانیا نتوانست به خوبی از پس برداشت محصول در هند بر آید که این مسئله باعث قحطیهای زیادی در سطح شبه قاره هند گردید و جان ۱۵ میلیون نفر را گرفت. به وجود آمدن قحطی در زمان حکومت کمپانی هند شرقی بر هندوستان بسیار رایج بود و پنجاه سال طول کشید تا اقداماتی که پس از انحلال کمپانی انجام گرفته بودند، بتوانند از ایجاد قحطیهای مجدد جلوگیری کنند.[۱۰۷]
رقابت با روسیه[ویرایش]
در قرن نوزدهم، با زوال ایران، عثمانی و چین، امپراتوریهای بریتانیا و روسیه به دنبال این بودند تا خلأ قدرت ایجاد شده در منطقه را پر کنند. رقابت این دو امپراتوری در آسیای میانه به اوج خود رسید که در نهایت به «بازی بزرگ» معروف شد.[۱۰۸] پیروزیهای روسیه بر ایران و عثمانی از این جهت بریتانیا را نگران میکرد که در نهایت این فتوحات راه تزارها به سمت هند را باز کرده و حاکمیت لندن بر جنوب آسیا را به خطر بیاندازد.[۱۰۹] در سال ۱۸۳۹، انگلستان با هدف پیشدستی در این مسئله و تبدیل افغانستان به مانعی بر سر راه روسیه به هند، به این کشور حمله برد اما نتیجه جنگ برای آنها فاجعهبار بود و به پیروزی قاطع افغانها منجر گردید.[۱۱۰]
زمانی که روسیه در ۱۸۵۳ به بالکان که تحت کنترل عثمانی بود، حمله برد، ترس از چیرگی تزارها بر خاورمیانه و مدیترانه در اروپا پدیدار شد. در پی همین مسئله، فرانسه و بریتانیا به کریمه حمله بردند و نیرو دریایی روسها را به سختی شکست دادند.[۱۱۱] جنگ کریمه که در میان سالهای ۱۸۵۴ تا ۱۸۵۶ رخ داد،[۱۱۲] تنها جنگ بزرگی بود که در دوران انزوای باشکوه میان انگلستان و یک قدرت بزرگ دیگر روی داد.[۱۱۳] درگیریهای بریتانیا و روسیه بر سر آسیای میانه دو دهه دیگر نیز ادامه پیدا کرد و با ضمیمه شدن بلوچستان به بریتانیا و فتح قرقیزستان، قزاقستان و ترکمنستان، به نظر میرسید که یک جنگ بزرگ دیگر میان دو کشور اجتنابناپذیر است. با این حال دو امپراتوری با هم به توافق رسیدند و با توافقنامههایی که در ۱۸۷۸ و همینطور در ۱۹۰۷ بر سر مناطق تحت نفوذ به امضا رساندند،[۱۱۴] از تنش اوضاع کاسته شد. همچنین با شکست فاجعهبار روسیه از ژاپن در جنگ ژاپن و روسیه، بریتانیا دیگر تهدید کمتری از جانب روسیه احساس میکرد.[۱۱۵]
از کیپ تا قاهره[ویرایش]
کمپانی هند شرقی هلند در سال ۱۶۵۲ برای تسهیل کشتیرانی از خاک هلند به هند شرقی، مستعمره کیپ را در جنوب آفریقا تأسیس کرده بود. با این حال، در جریان جنگهای فلاندر،[۱۱۶] بریتانیا برای جلوگیری از چیرگی فرانسه بر منطقه آن را فتح کرده و به صورت رسمی، هلند در ۱۸۰۶ مالکیت انگلستان بر آن را به رسمیت شناخت. در دهه بیست قرن نوزدهم، مهاجرت انگلیسیها به این منطقه افزایش یافت که باعث شد تا بوئرها (هلندیها و هلندی زبانهای آفریقای جنوبی) مجبور به مهاجرت به سمت شمال شدند تا جمهوریهای مستقل خود را تأسیس کنند که البته اکثر آنان بسیار کوتاه مدت بودند.[۱۱۷] در جریان مهاجرت گسترده بوئرها و تلاش آنان برای تأسیس دولتهای جدید، درگیریهای زیادی بین آنها با بریتانیاییها و مردم محلی آفریقا پدید آمد. به هر صورت، بوئرها دو جمهوری که نسبت به سایر دولتهایشان عمر بیشتری داشت، تأسیس کردند که یکی از آنها جمهوری ترانسوال بود و دیگری دولت آزاد اورنج که هر دو تقریباً پنجاه سال دوام آوردند.[۱۱۸] سرانجام، بریتانیا هر دو جمهوری را فتح کرد و پس از دومین جنگ بوئر، هر دو منطقه را به قلمروی خود افزود.[۱۱۹]
در سال ۱۸۶۹، کانال سوئز توسط ناپلئون سوم ایجاد شد تا مدیترانه را به اقیانوس هند متصل کند. در ابتدا، بریتانیاییها با آن مخالف بودند،[۱۲۰] اما پس از اینکه از اهمیت استراتژیک آن آگاهی پیدا کردند، این کانال برای آنان اهمیت بسیاری پیدا کرد و به «رگ امپراتوری» معروف شد.[۱۲۱] در سال ۱۸۷۵، دولت بنجامین دیزرایلی سهم مصر از کانال سوئز را از اسماعیل پاشا به قیمت ۴ میلیون پوند (برابر با ۳۷۰ میلیون پوند در سال ۲۰۱۸) خریداری کرد. گرچه این مسئله کانال سوئز را تمام زیر کنترل بریتانیا در نیاورد، اما آنان را به یک بازیگر مهم در این منطقه تبدیل کرد. رقابت میان فرانسه و انگلستان بر سر کانال سوئز تا دههها بعد ادامه پیدا کرد و با توجه به اینکه فرانسه درصد بیشتری از کانال را در مالکیت خود داشت، در تلاش بود تا قدرت انگلیسیها را در این منطقه تضعیف کند.[۱۲۲] گرچه در سال ۱۸۸۸ دو قدرت پیمانی را امضا کردند که کانال سوئز را رسماً منطقه بیطرف اعلام نمود.[۱۲۳][۱۲۴]
با افزایش رقابت قدرتهای استعماری مانند پرتغال، بلژیک و فرانسه در آفریقا، کنفرانس برلین در سالهای ۱۸۸۴ و ۸۵ تشکیل شد و در نهایت منجر به تقسیم آفریقا گردید.[۱۲۵] این اتفاق باعث شد تا بریتانیا از تصمیم خود مبنی بر ترک سودان منصرف شود و بار دیگر به این منطقه حملهور گردیده که این اتفاق زمینهساز جنگ مهدی شد. پس از مرگ مهدی موعود، ارتش مرکب از نیروهای انگلیسی و مصری سودان را تسخیر کردند و با اینکه این منطقه در ظاهر قلمروی مشترک مصر و انگلیس بود، در باطن عملاً به یک مستعمرهنشین بریتانیا تبدیل گردید.[۱۲۶]
پس از اینکه شرق و جنوب آفریقا تمام تحت کنترل بریتانیا درآمدند، سسیل رودز، یکی از سیاستمداران انگلیسی حاضر در آفریقا، پیشنهاد ایجاد خط راهآهن از قاهره تا کیپ را داد تا بدین ترتیب کانال سوئز به جنوب آفریقا متصل شود.[۱۲۷] با این حال، این پروژه ناتمام ماند. همچنین سالهای پایانی قرن نوزدهم، رودز به همراه نیروهای کمپانی جنوب آفریقای بریتانیا مناطقی را در این قاره فتح کرد که به افتخار او رودزیا نام گرفت که امروزه در کشور زیمبابوه قرار دارد.[۱۲۸]
تغییر وضعیت مستعمرههای سفیدپوست نشین[ویرایش]
روند استقلال مستعمرات سفیدپوست نشین بریتانیا در سال ۱۸۳۹ با گزارش دورهام آغاز شد. پس از مخالفت بریتانیا با یکپارچه شدن کانادای جنوبی و شمالی که منجر به شورش مسلحانه کاناداییان شد،[۱۲۹] پارلمان بریتانیا در سال ۱۸۴۰ طرحی را تصویب کرد که مطابق آن دو منطقه با نام «استان کانادا» در یکدیگر ادغام شدند. همچنین بریتانیا در نوا اسکاتیا یک دولت پاسخگو برقرار کرد و این نوع حکومت به زودی در همه مستعمرات انگلستان در آمریکای شمالی اجرا شد. در سال ۱۸۶۷، پارلمان بریتانیا در طرحی، کانادا، برونسیک نو و نوا اسکاتیا را در یکدیگر ادغام کرد و کنفدراسیونی به نام کانادا را ایجاد کرد که بهغیر از تصمیمات در رابطه با سیاست خارجی، در باقی مسائل میتوانست مستقل عمل کند.[۱۳۰] اتفاقات مشابهای در استرالیا و نیوزیلند در آغاز قرن بیستم روی داد.[۱۳۱][۱۳۲]
در آخرین دهه قرن نوزدهم، تلاشها برای ایجاد یک حکومت محلی در ایرلند افزایش یافت. ایرلند از سال ۱۸۰۰ در کنترل لندن بود و در میان سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۲ یک قحطی که انگلستان را عامل آن میدانستند و تلفات میلیونی داشت، در این منطقه روی داد. نخستوزیر وقت بریتانیا، ویلیام گلدستون از حکومت محلی در ایرلند استقبال کرد و قصد داشت تا وضعیتی مشابه کانادا را در ایرلند نیز برقرار کند، اما پارلمان با این مسئله موافقت نکرد. در واقع هرچند اگر این طرح تصویب میشد، ایرلند نسبت به کانادا از خودمختاری کمتری برخوردار میشد،[۱۳۳] با این همه در انگلیس این ترس وجود داشت که خودمختاری ایرلند جرقه استقلال این کشور را زده و در نهایت باعث از هم پاشیدن امپراتوری شود. چند سال دیگر، تلاش مجدد برای اعطای خودمختاری به ایرلند از سوی پارلمان رد شد،[۱۳۴] همچنین تلاش سوم نیز به دلیل وقوع جنگ جهانی اول نیمه کاره رها شد.[۱۳۵]
جنگهای جهانی (۱۹۱۴–۱۹۴۵)[ویرایش]
با آغاز قرن بیستم، در بریتانیا این هراس به وجود آمد که لندن نتواند همچنان سیاست انزوای باشکوه را ادامه دهد و همچنین بتواند همه مستعمرات خود را نگاه دارد.[۱۳۶] از آنجایی که آلمان به سرعت به عنوان یک قدرت نظامی و صنعتی در حال پیشرفت بود، به عنوان رقیبی جدی برای امپراتوری بریتانیا در آینده، دیده میشد.[۱۳۷] در همین رابطه، بریتانیا در سال ۱۹۰۲ پیمان اتحادی با ژاپن به امضا رساند. همچنین به ترتیب در سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۷ با دشمنان قدیمی، فرانسه و روسیه، بر سر میز مذاکره نشست و با آنان نیز متحد شد.[۱۳۸]
جنگ جهانی اول[ویرایش]
همانگونه که در بریتانیا پیشبینی میشد، سرانجام جنگ با آلمان با آغاز جنگجهانی اول در سال ۱۹۱۴، روی داد. بریتانیا به سرعت بیشتر مستعمرات آفریقایی آلمان را اشغال کرد و مستعمرات آلمان در اقیانوس آرام نیز توسط نیروهای انگلیسی حاضر در استرالیا و نیوزیلند اشغال گردید. در همان زمان بود که بریتانیا و فرانسه به صورت پنهانی برای تقسیم سرزمینهای امپراتوری عثمانی، یکی از متحدان آلمان، به توافق رسیدند و عهدنامه سایکس–پیکو را به امضا رساندند. با این حال، بریتانیا جزئیات این عهدنامه را به شریف حسین که درحال برنامهریزی شورش اعراب در برابر عثمانی بود و میپنداشت که انگلستان به دنبال تأسیس کشورهای مستقل عربی است، اطلاع نداد.[۱۳۹]
اعلان جنگ بریتانیا به آلمان همچنین مستعمرات این امپراتوری را تحت تأثیر قرار داد. در مجموع، بیش از ۲٫۵ میلیون نفر از اعضای ارتش بریتانیا را افرادی تشکیل میدادند که در مستعمرات زندگی میکردند.[۱۴۰] جنگ جهانی اول تأثیر زیادی بر روی مستعمرهنشینهایی مانند نیوزیلند و استرالیا داشت. سربازانی که در نبرد گالیپولی علیه امپراتوری عثمانی جنگیدند و البته با تلفات بسیار زیاد شکست خوردند، اکثراً اهل این کشورها بودند و همین مسئله در تبدیل آنها از مستعمره به کشورهای مستقل در آینده بسیار تأثیرگذار بود. نبرد ویمیریج همین تأثیر مشابه را بر روی آینده و افکار عمومی کانادا داشت.[۱۴۱]
پس از پایان جنگ و به امضا رسیدن عهدنامه ورسای در سال ۱۹۱۹، بریتانیا به بزرگترین گستره خود رسید. این عهدنامه، ۴٫۷ میلیون کیلومتر مربع که در مجموع ۱۳ میلیون نفر جمعیت داشتند را به قلمروی بریتانیا افزود. پس از تشکیل جامعه ملل، قیومت سرزمینهای امپراتوریهای آلمان و عثمانی به متفقین واگذار شد که در این بین سرزمینهایی مانند عراق، فلسطین و بخشهایی از کامرون و چند سرزمین دیگر سهم بریتانیا گردید. همچنین چندین سرزمین مختلف به قیومت مستعمرات بریتانیا نیز درآمدند، مانند اتحادیه آفریقای جنوبی که نامبیا را دریافت کرد.[۱۴۲]
دوران بین دو جنگ[ویرایش]
جنگ جهانی اول نظم دنیا را تغییر داد. مهمترین پیامدهای آن، ظهور ایالات متحده آمریکا و ژاپن به عنوان دو قدرت دریایی و همچنین ظهور جنبشهای استقلال در سراسر جهان بود که جنبشهای استقلال در هند و ایرلند بریتانیا را تحت تأثیر خود قرار میدادند.[۱۴۳] انگلستان که مجبور بود یکی از بین آمریکا و ژاپن را برای امضای یک اتحاد جدید انتخاب کند، تصمیم گرفت تا دیگر اتحاد پیشین خود با امپراتوری ژاپن را تمدید نکرده و وارد یک همپیمانی با آمریکا شود.[۱۴۴] بر اساس پیمان ۱۹۲۲ واشینگتن، بریتانیا توازن قوا در دریاها میان آمریکا و انگلستان را پذیرفت. پس از روی دادن رکود بزرگ و روی کار آمدن دولتهای نظامی در ژاپن و آلمان، این ترس در بریتانیا افزایش یافت که این کشور نتواند در صورت یک حمله مشترک توسط ژاپن و آلمان امنیت خود و البته امنیت اقتصادیاش را تأمین کند.[۱۴۵][۱۴۶][۱۴۷]
تأخیر بریتانیا در اعطای خودگردانی به ایرلند، باعث شد تا در سال ۱۹۱۹ حزب چپگرا و جمهوریخواه شین فین که اکثریت آرا در انتخابات سال ۱۹۱۸ کسب کرده بود، اقدام به تأسیس یک پارلمان ملی برای ایرلند در دوبلین نماید که این پارلمان استقلال ایرلند را تصویب کرد. این مسئله، منجر به آغاز جنگ میان انگلستان و ایرلند شد.[۱۴۸] در این جنگ، ارتش جمهوریخواه ایرلند به نبرد چریکی و نامنظم در برابر بریتانیا روی آورد و در نهایت این جنگ با یک توافق به پایان رسید. «دولت آزاد ایرلند» به صورت یکی از دومینیونهای (سرزمینهای نیمه مستقل تحت کنترل امپراتوری) بریتانیا تأسیس شد و با اینکه تا حدی مستقل بود، اما به صورت رسمی کماکان بخشی از امپراتوری بریتانیا باقی ماند.[۱۴۹] همچنین بخشهای باقی مانده ایرلند نیز به عنوان ایرلند شمالی تحت فرمان دولت لندن باقی ماند.[۱۵۰]
پس از اینکه لایحه سال ۱۹۱۹ پارلمان انگلستان که بر اساس آن تعداد هندیها در دولت راج بریتانیا را افزایش یافت، نتوانست استقلالطلبان هند را راضی کند، چالش مشابهای در هند برای بریتانیا به وجود آمد.[۱۵۱] همچنین این هراس به وجود آمد که کمونیسم و دخالت خارجی مالکیت بریتانیا بر هند را به خطر بیاندازد. همین مسائل تنش زیادی در هند، به خصوص در منطقه پنجاب به وجود آورد[۱۵۲] که یکی از نتایج آن کشتار جلیانوالا باغ بود. این رویداد در افکار عمومی انگلستان به دو صورت دیده میشد: نخست گروهی که آن را اتفاقی میدیدند که هند را از هرج و مرج نجات داد و دومی گروهی که آن را محکوم کردند.[۱۵۳] بیست و پنج سال آینده که هند تحت کنترل بریتانیا بود، نیز به همین ترتیب سپری شد که در نهایت منجر به استقلال هند گردید.[۱۵۴]
در سال ۱۹۲۲ مصر که از پایان جنگ جهانی اول تحت قیومیت بریتانیا بود، از سوی بریتانیا به یک استقلال نسبی رسید.[۱۵۵] با این حال تا سال ۱۹۵۴ به صورت رسمی تحت حاکمیت انگلستان بود. همچنین نیروهای نظامی بریتانیا تا سال ۱۹۳۶ در مصر باقی ماندند و پس از آن مصر و انگلیس عهدنامهای را به امضا رساندند که بر اساس آن ارتش بریتانیا به غیر از کانال سوئز، سایر بخشهای خاک مصر را ترک کند. مصر همچنین به جامعه ملل نیز ملحق شد.[۱۵۶] عراق نیز که از ۱۹۲۰ تحت قیومیت بریتانیا بود، در سال ۱۹۳۲ به استقلال رسید.[۱۵۷]
با این حال بریتانیا در فلسطین، یکی دیگر از مناطق تحت قیومیتش از زمان سقوط عثمانی، با مسئله افزایش جمعیت یهودیها و تنش میان آنان و مسلمانان روبرو بود. در سال ۱۹۱۷، بیانیه بالفور منتشر شد و بریتانیا رسماً اعلام کرد که نظر مساعدی برای تأسیس یک دولت یهودی در منطقه فلسطین دارد. همچنین دولت بریتانیا به یهودیان اجازه تا به صورت معدود به این منطقه مهاجرت کنند. مهاجرت یهودیان به این منطقه باعث نارضایتی مسلمانان شد و آنها رسماً در سال ۱۹۳۶ سر به شورش برآوردند. در مقابل با افزایش احتمال آغاز جنگ میان آلمان و انگلستان، لندن احساس کرد که حمایت جمعیت مسلمان منطقه نسبت به تأسیس یک کشور یهودی برای منافع بریتانیا سودمندتر است و به همین دلیل مهاجرت یهودیان به منطقه بسیار کاهش یافت که البته منجر شورشهایی از سوی جمعیت یهودی نیز گردید.[۱۵۸]
در کنفرانس سال ۱۹۲۳، بریتانیا حق دومینیونها برای اینکه سیاست خارجی خود را اختیار کنند را به رسمیت شناخت.[۱۵۹] این اتفاق در راستای سر باز زدن کانادا و آفریقای جنوبی از ارسال نیروی نظامی در بحران چاناک روی داد.[۱۶۰][۱۶۱] کنفرانس ۱۹۲۶ که با فشار آفریقای جنوبی و دولت آزاد ایرلند تشکیل شده بود، رسماً اعلام کرد که دومینیونها «جوامع خودگردانی در درون امپراتوری بریتانیا هستند، از جایگاه برابری برخوردارند و هیچیک مطیع دیگری نیستند».[۱۶۲] این اعلامیه در سال ۱۹۳۱ جنبه قانونی به خود گرفت و پارلمانهای کانادا، استرالیا، نیوزیلند، اتحادیه آفریقای جنوبی، نیوفاوندلند و دولت آزاد ایرلند به صورت رسمی خود را از قانون گذاری مستقل اعلام کردند و این حق را به دست آوردند که قوانین بریتانیایی را لغو کنند،[۱۶۳] گرچه هنوز به صورت رسمی بخشی از امپراتوری بریتانیا بودند. با این حال، در جریان رکود بزرگ نیوفاوندلند دوباره خود را در سال ۱۹۳۳ مستعمره بریتانیا اعلام کرد.[۱۶۴] دولت آزاد ایرلند در سال ۱۹۳۷ قانون اساسی جدیدی را تصویب کرد که عملاً این منطقه را به یک جمهوری تبدیل کرد، هرچند به صورت ظاهری بخشی از امپراتوری بریتانیا باقی ماند.[۱۶۵]
جنگ جهانی دوم[ویرایش]
پس از اینکه بریتانیا به آلمان نازی اعلان جنگ داد، دومینیونهای استرالیا، کانادا، نیوزیلند، نیوفاوندلند و آفریقا جنوبی نیز به سرعت به آلمان اعلان جنگ دادند. از آنجایی که هند یک دومینیون نبود، با اعلان جنگ بریتانیا به صورت مستقیم وارد جنگ شد. همچنین ایرلند تصمیم گرفت تا پایان جنگ بیطرف باقی بماند.[۱۶۶]
پس از سقوط فرانسه در هفتم آوریل سال ۱۹۴۱، نخستوزیر چرچیل با رئیسجمهور آمریکا، فرانکلین روزولت وارد مذاکره شد و باموفقیت آمریکا را متقاعد کرد که وارد جنگ شوند. با این حال روزولت هنوز نمیتوانست به راحتی کنگره را برای ورود به جنگ جهانی قانع کند.[۱۶۷] در اوت ۱۹۴۱، نخستوزیر بریتانیا و رئیسجمهور آمریکا با یکدیگر ملاقات کرده و منشور آتلانتیک را به امضا رساندند. این منشور عنوان میداشت که «حق همه مردم برای انتخاب نوع حکومت کشورشان باید مورد احترام قرار گیرد».
این جمله بسیار مبهم و دو پهلو بود، زیرا مشخص نیست که منظور سرزمینهایی است که توسط ایتالیا و آلمان اشغال شدهاند، یا منظور کشورهایی است که توسط اروپاییان استعمار گردیدهاند. برای همین، بعدها توسط آمریکاییها، بریتانیاییها و هرکدام از کشورهای مستعمره یا اشغال شده برداشت متفاوتی از آن شد.[۱۶۸][۱۶۹]
در دسامبر ۱۹۴۱، ژاپن در حملهای برق آسیا به مالزی بریتانیا و پایگاههای نیروی دریایی پرل هاربر و هنگکنگ یورش برد. ورود آمریکا به جنگ، به چرچیل اطمینان داد که بریتانیا و متحدانش برای پیروزی شانس بسیار بیشتری دارند،[۱۷۰] با این حال شکستهای ارتش انگلستان در شرق دور باعث ضربه بسیار بزرگی به پرستیژ بریتانیا به عنوان یک امپراتوری زد.[۱۷۱][۱۷۲] باوجود پیروزی نهایی، بزرگترین ضربهای که ژاپن به نیروهای بریتانیایی وارد ساخت، فتح سنگاپور بود که پیش از این از آن به عنوان دژ غیرقابل تسخیر و جبلالطارق شرق نام برده شده بود.[۱۷۳] این واقعیت که بریتانیا دیگر قادر نبود تمام امپراتوریاش را حفظ کند، باعث نزدیکی هرچه بیشتر استرالیا و نیوزیلند که به نظر میرسید مورد تهدید نیروهای ژاپنی هستند، به آمریکا شد. حتی چند سال بعد از پایان جنگ، این کشورها با آمریکا یک پیمان دفاعی در رابطه با اتفاقات اقیانوس آرام به امضا رساندند.[۱۷۴]
استعمار زدایی و پایان امپراتوری (۱۹۴۵–۱۹۹۷)[ویرایش]
گرچه بریتانیا (به همراه متحدانش) از جنگ جهانی دوم پیروز بیرون آمد، اما این جنگ تأثیر بزرگی بر روی آینده این کشور، هم در خاک اصلی و هم در مستعمرات، داشت. بیشتر اروپا، قارهای که برای قرنها قدرت پیشتاز جهان بود، به ویرانهای تبدیل شده بود و باید از ارتشهای شوروی و آمریکا نیز میزبانی میکرد.[۱۷۵] بریتانیا عملاً ورشکسته شده بود و درحالی که هیچ چارهای برای رفع مشکلات مالی نداشت، مبلغ ۴٫۳۳ میلیارد دلار را از آمریکا وام گرفت[۱۷۶] که آخرین قسطش را در سال ۲۰۰۶ پس داد.[۱۷۷] بهطور همزمان نیز جنبشهای ضد استعماری در سراسر مستعمراتِ کشورهای اروپایی پا گرفته بود و با رقابت تازهای که میان شوروی و آمریکا (که بعدها جنگ سرد نام گرفت) آغاز شده بود، اوضاع بیش از پیش پیچیده گردید. همچنین هر دو قدرت جدید، یعنی آمریکا و شوروی، با استعمارگریِ کشورهای اروپایی مخالف بودند، با این حال سیاستهای ضدکمونیستی آمریکا باعث شده بود تا این کشور از امپریالیسم اروپایی برای عقب نگه داشتن کمونیسم حمایت کند.[۱۷۸] با همه اینها، «بادهای تغییر» وزیدن گرفته و روزهای امپراتوری بریتانیا به شماره افتاده بود. برخلاف بسیاری از کشورهای اروپایی مانند فرانسه و پرتغال که برای حفظ مستعمراتشان دست به جنگهای پرهزینه و در نهایت ناموفق زدند،[۱۷۹] بریتانیا تصمیم گرفت تا برای جلوگیری از هزینههای سرسامآور جنگ، به صورت صلح آمیز مسئله مستعمرات را حل کند. در یک بازه زمانی بیست ساله، از سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۶۵، مردمِ خارج از خاک اصلی بریتانیا که تحت فرمان لندن بودند، از هفتصد میلیون نفر تنها به پنج میلیون نفر کاهش یافتند که سه میلیون نفر آنان در هنگکنگ زندگی میکردند.[۱۸۰]
نخستین استقلالها[ویرایش]
حزب کارگر که طرفدار استعمارزدایی بود، به رهبری کلمنت اتلی در انتخابات ۱۹۴۵ به پیروزی رسید و به سرعت تمرکز خود را معطوف به مهمترین مسئله وقت امپراتوری کرد: جنبش استقلال هند.[۱۸۱] دو حزب سیاسی مهم هند، یعنی کنگره ملی هند - به رهبری مهاتما گاندی - و اتحادیه مسلمانان - به رهبری محمدعلی جناح - دههها بود که برای استقلال هند تلاش میکردند، با این حال در مورد اینکه پس از استقلال از بریتانیا چه اتفاقی بیوفتد، به توافق نرسیده بودند. کنگره ملی نظرش بر ایجاد یک هند متحد سکولار بود، درحالی که اتحادیه مسلمانان با هراس از اینکه هند جدید تحت کنترل هندوها قرار بگیرد، معتقد بود که مناطقی که اکثریت آنان مسلمان هستند، باید به یک کشور مجزا تبدیل شوند. اتلی پس از اتفاقات سال ۱۹۴۶، به هندیها وعده داد که استقلال این کشور تا قبل از ۳۰ ژوئن ۱۹۴۸ به رسمیت شناخته خواهد شد. اما با توجه به اینکه احتمال میرفت یک جنگ داخلی درگیرد، فرماندار وقت هند، لرد مونتاتن، این زمان را به اوت ۱۹۴۷ جلو انداخت.[۱۸۲] مرزهایی که بریتانیا برای دو کشور جدید هند و پاکستان ترسیم کرده بود، منجر به این شد که میلیونها هندو و مسلمان در آنسوی مرز اشتباهی بمانند. همین مسئله میلیونها هندو را مجبور به ترک پاکستان کرد، درحالی که اتفاق مشابه برای مسلمانان هند رخ داد.[۱۸۳] این اتفاق چندان صلح آمیز انجام نپذیرفت و هزاران نفر در جریان آن جان خود را از دست دادند. برمه و سری لانکا نیز در سال ۱۹۴۸ استقلال خود را به دست آوردند. هند، پاکستان و سری لانکا به اتحادیه کشورهای همسود پیوستند، درحالی که برمه این پیشنهاد را رد کرد.[۱۸۴]
در فلسطین تحت قیومیت بریتانیا - که در آنجا اکثریت عرب مسلمان در کنار اقلیت یهودی زندگی میکردند - نیز با مشکلی مشابه هند روبرو شده بود.[۱۸۵] درحالی که تعداد بسیار زیادی از یهودیهایی که به تازگی پس از هلوکاست به این منطقه مهاجرت کرده بودند، درخواست تأسیس یک دولت یهودی داشتند، مسلمانان با این مسئله مخالف بودند. پس از بالا گرفتن درگیریهای مسلحانه بین دو گروه که باعث شده بود تا حضور بریتانیا در منطقه برایش دردسرساز شود، دولت انگلیس رسماً اعلام کرد که در سال ۱۹۴۸ از این منطقه خارج خواهد شد و تصمیم نهایی را به سازمان ملل خواهد سپرد. سازمان ملل نیز رای به تقسیم فلسطین به یک کشور عرب و یک کشور یهودی را داد.[۱۸۶]
پس از شکست ژاپن در جنگجهانی دوم، نیروهای مالزیایی که علیه حضور ژاپنیها در منطقه دست مبارزه مسلحانه زدند، با ورود مجدد انگلیسیها که قصد داشتند منطقه را به امپراتوری خود بازگردانند، به مبارزه ادامه دادند، این بار در برابر بریتانیا. با توجه به اینکه اکثریت مبارزان علیه حضور بریتانیا در مالزی کمونیستهای مربوط به اقلیت چینی منطقه بودند، مسلمانان مالزی با این امید که پس از پایان درگیریها بریتانیا به آنان استقلال خواهد داد، از انگلستان حمایت کردند.[۱۸۷] مسئله اورژانسی مالزی، نامی که به بحران مالزی داده بودند، در سال ۱۹۴۸ آغاز شد و تا ۱۹۶۰ ادامه پیدا کرد. بریتانیا در سال ۱۹۵۷ اوضاع را برای تبدیل کردن مالزی به یک کشور فدرال جدید مناسب دید. مالزی جدید به عضویت اتحادیه کشورهای همسود نیز درآمد. در سال ۱۹۶۳، یازده ایالت جدید، از جمله سنگاپور، به کشور تازه تأسیس مالزی پیوستند. با این حال دو سال بعد، سنگاپور از این کشور جدا شد.[۱۸۸] برونی که از سال ۱۸۸۸ تحت کنترل بریتانیا بود و از ابتدا درخواست پیوستن به مالزی را رد کرده بود، در سال ۱۹۸۴ مستقل شد.
بحران سوئز و پس از آن[ویرایش]
در سال ۱۹۵۱، حزب محافظهکار بریتانیا بار دیگر با انتخاب چرچیل به عنوان نخستوزیر، به قدرت بازگشت. چرچیل و اعضای حزب معتقد بودند که بریتانیا نمیتواند جایگاه خود به عنوان یک قدرت جهانی را بدون حفظ مستعمرات نگاه دارد و برای حفظ مستعمرات، کانال سوئز یک شاهراه حیاتی بود و با از دست دادن هند، کماکان جایگاه بریتانیا را در خاورمیانه حفظ میکرد. با این حال، چرچیل نمیتوانست از دولت انقلابی جمال عبدالناصر که در سال ۱۹۵۱ قدرت را در مصر به دست گرفت، چشم پوشی کند و یک سال بعد، مقرر شد تا نیروهای انگلیسی کانال سوئز را ترک کنند.[۱۸۹] همچنین سودان نیز در سال ۱۹۵۵ به یک منطقه خودمختار تبدیل شد و یک سال بعد یک کشور کاملاً مستقل بدل گردید.
در سال ۱۹۵۶، عبدالناصر به صورت یکطرفه بدون موافقت بریتانیا، کانال سوئز را ملی اعلام کرد. پاسخ آنتونی ایدن که به عنوان نخستوزیر جانشین چرچیل شده بود، این بود که با مشورت با فرانسه تلاش کرد تا سبب شود تا اسرائیل به مصر حمله کند و انگلیس و فرانسه نیز این مسئله را به بهانهای برای حمله به مصر تبدیل کنند تا بدین طریق کانال را پس بگیرند.[۱۹۰] از آنجایی که ایدن با آیزنهاور، رئیسجمهور آمریکا، در این رابطه مشورت نکرده بود، آمریکا از پشتیبانی کردن از بریتانیا در حمله به مصر سر باز زد.[۱۹۱] البته رئیسجمهور ایالات متحده همچنین این نگرانی را داشت که ورود آمریکا به این جنگ باعث کشانده شدن پای شوروی به کارزار و حمایت آنان از مصریها شده و مسبب یک جنگ بزرگ میان دو کشور گردد. برای مانع انداختن بر سر حمله بریتانیا به مصر، آیزنهاور تهدید کرد که در صورت عملی شدن این نقشه، آمریکا همه ذخیره پوند خود را خواهد فروخت که در صورت روی دادن آن، واحد پول انگلیس با افت شدیدی مواجه میشد.[۱۹۲] با این همه، بریتانیا به مصر حمله کرد[۱۹۳] اما با مداخله سازمان ملل و فشار آمریکا، بریتانیا به طرز تحقیرآمیزی مجبور به ترک مصر شد و پس از آن نیز ایدن از سمت خود استعفا داد.[۱۹۴][۱۹۵]
بحران سوئز عملاً پرده از زوال بریتانیا برداشت و این مسئله که انگلستان دیگر نمیتواند نقش یک ابرقدرت را بازی کند را نمایان ساخت.[۱۹۶][۱۹۷][۱۹۸] مشخص شد که بریتانیا دیگر قادر نیست که بدون حمایت و تأیید آمریکا دست به اقدامی در صحنه سیاست جهانی بزند.[۱۹۹][۲۰۰][۲۰۱] اتفاقات بحران سوئز به شدت غرور ملی بریتانیا را لکه دار کرد و حتی نقل شده که یکی از نمایندگان پارلمان آن را «واتروی بریتانیا» (اشاره به شکست ناپلئون در نبرد واترلو) توصیف کرده[۲۰۲] و دیگری عنوان داشته که بریتانیا به کشور تابع آمریکا تبدیل شدهاست.[۲۰۳] مارگارت تاچر بعدها در رابطه با مسئله سوئز عنوان داشته که «ما از این باور که بریتانیا میتواند هر کاری کند، به این باور رسیدیم که بریتانیا نمیتواند هیچکاری کند».[۲۰۴]
با اینکه بحران سوئز باعث شد تا قدرت بریتانیا در خاورمیانه رو به زوال برود، این اتفاق مسبب آن نشد که انگلستان از خاورمیانه بیرون شود.[۲۰۵] نیروهای بریتانیایی، البته با تأیید آمریکا،[۲۰۶] در ۱۹۵۷، ۱۹۵۸ و ۱۹۶۱ به ترتیب در اتفاقات عمان، اردن و کویت دخالت کرده بودند.[۲۰۷] حضور نظامی انگلیسیها در خاورمیانه تا یک دهه بعد ادامه داشت، تا اینکه با سقوط ارزش پوند در ۱۹۶۸، نخستوزیر بریتانیا اعلام کرد که نیروهای بریتانیایی تا سال ۱۹۷۱ از پایگاههای نظامی شرق سوئز خارج خواهند شد. درحالی که پیش از این برنامهریزی شده بود که تا سال ۱۹۷۵ در پایگاههای خود بمانند.[۲۰۸] بریتانیا به ترتیب در سالهای ۱۹۶۷، ۱۹۷۱ و ۱۹۷۶ از عدن، بحرین و مالدیو خارج شد.[۲۰۹]
بادهای تغییر[ویرایش]
نخستوزیر بریتانیا، هارولد مکمیلان در یک سخنرانی تاریخی در برابر پارلمان آفریقای جنوبی در سال ۱۹۶۰، از «بادهای تغییری که در این قاره میوزند» سخن گفت.[۲۱۰] او از این گفت که به دنبال این است تا از جنگ مشابهی که میان الجزایر و فرانسه رخ داد، جلوگیری کند. سه مستعمره بریتانیا، مالزی، گلدکوست و سودان، در دهه پنجاه مستقل شده بودند و این عدد در دهه شصت ده برابر شد.[۲۱۱][۲۱۲]
به غیر از رودزیای جنوبی که یک منطقه خودگردان بود، تا سال ۱۹۶۸ همه مستعمرات آفریقایی بریتانیا استقلال خود را به دست آوردند اما خروج نیروهای بریتانیایی از جنوب و شرق آفریقا چندان صلح آمیز نبود؛ مانند استقلال کنیا که پس از یک شورش هشت ساله به دست آمد. در سال ۱۹۶۵، بیانیه استقلال یکطرفه رودزیا که از سوی اقلیت سفیدپوست این کشور صادر شده بود، از سوی سازمان ملل، کشورهای همسود و خود بریتانیا به رسمیت شناخته نشد و باعث جنگ داخلی رودزیا گردید. در نهایت، این جنگ پانزده سال طول کشید تا اینکه در سال ۱۹۸۰، کشور جدید زیمبابوه تشکیل شد.[۲۱۳]
در مدیترانه، استقلال قبرس نیز با یک جنگ پارتیزانی در سال ۱۹۶۰ حاصل شد و همچنین دولت جدید قبرس پذیرفت که دو پایگاه نظامی بریتانیا کماکان در این کشور حاضر باشند. استقلال مالت نیز در سال ۱۹۶۴ به رسمیت شناخته شده بود، آن هم درحالی که کشمکش بر سر استقلال این جزیره از سال ۱۹۵۵ آغاز شده بود.[۲۱۴]
بریتانیا در سال ۱۹۵۸ فدراسیون هند غربی را در کارائیب ایجاد کرد تا بدین طریق مستعمرات خود در این منطقه را زیر یک پرچم حفظ کند، با این حال با خروج جامایکا و ترینیداد از این فدراسیون، به ترتیب در سالهای ۱۹۶۱ و ۱۹۶۲، این تلاش عملاً ناکام باقی ماند.[۲۱۵] باربادوس نیزدر سال ۱۹۶۶ مستقل شد، درحالی که استقلال سایر قلمروهای بریتانیا در کارائیب تا دهه هشتاد به طول انجامید. آنگویلا و جزایر تورکس و کایکوس نیز پس از استقلال، دوباره به خواست خودشان، به مستعمره بریتانیا تبدیل شدند.[۲۱۶] جزایر ویرجین بریتانیا،[۲۱۷] جزایر کینان و مونتسرات نیز برگزیدند تا کماکان بخشی از قلمروهای انگلستان باقی بمانند؛ درحالی که گویان در سال ۱۹۶۶ مستقل شده بود. آخرین مستعمره بریتانیا در خاک قاره آمریکا، یعنی هندوراس بریتانیا، در سال ۱۹۶۴ به یک منطقه خودگردان تبدیل شد و سپس در ۱۹۷۳ به بلیز تغییر نام داد. این منطقه در ۱۹۸۱ مستقل شد. البته دولت گواتمالا مدعی بلیز است.[۲۱۸][۲۱۹]
قلمروهای بریتانیا در اقیانوس آرام نیز در دهه هفتاد مستقل شدند. نخستین منطقه فیجی بود که در سال ۱۹۷۰ به استقلال رسید و آخرین آنها وانواتو بود که استقلالش تا سال ۱۹۸۰ طول کشیده بود. دلیل این اتفاق مشکلات داخلی میان جمعیت انگلیسی زبان و جمعیت فرانسوی زبان بود.[۲۲۰] فیجی، تووالو، جزایر سلیمان و پاپوا گینه نو نیز به عضویت قلمروهای همسود درآمدند.[۲۲۱]
پایان امپراتوری[ویرایش]
در سال ۱۹۸۰، رودزیای جنوبی، آخرین مستعمره آفریقایی بریتانیا استقلال خود را به دست آورد و به عنوان کشور زیمبابوه پا به عرصه وجود نهاد. منطقه نیوهبریدس اقیانوس آرام نیز در همان سال به عنوان کشور وانواتو مستقل شد. در سال ۱۹۸۱ هم بلیز از بریتانیا جدا شد. طرح سال ۱۹۸۱ پارلمان بریتانیا سرزمینهای باقی مانده تحت فرمان بریتانیا را با نام «قلمروهای وابسته به بریتانیا» (که در سال ۲۰۰۲ به «سرزمینهای فرادریایی بریتانیا» تغییر نام داد) دستهبندی کرد[۲۲۲] و اعلام داشت که پروسه استعمارزدایی که پس از جنگجهانی دوم آغاز شده بود، تا حد زیادی به پایان رسیدهاست. در سال ۱۹۸۲، بریتانیا تصمیم گرفت تا برای دور نگاه داشتن آرژانتین از جزایر فالکلند که از زمان امپراتوری اسپانیا[۲۲۳] بر سر آنها اختلافاتی وجود داشت، دست به اقدام نظامی بزند و در نهایت نیز آرژانتین را در جبهه نبرد با موفقیت شکست داد. به دید برخی، این اقدام نظامی بریتانیا در راستای آن بود که دولت این کشور در نظر داشت تا از افول بیشتر جایگاه جهانی خود جلوگیری کرده و مانع فراموش شدن انگلستان به عنوان یکی از بازیگران اصلی سیاستهای جهانی شود.[۲۲۴] در همان سال، پارلمان کانادا آخرین ارتباط خود با پارلمان بریتانیا را قطع کرد و پس از آن، کانادا دیگر نیازی به دخالت پارلمان بریتانیا برای تغییر قانون اساسی خود نداشت.[۲۲۵] پروسه مشابهای در استرالیا و نیوزیلند نیز در سالهای ۱۹۸۶ و ۱۹۸۷ روی داد و مجالس این دو کشور نیز ارتباط خود با پارلمان بریتانیا را قطع کردند. در سال ۱۹۸۴، برونی، آخرین مستعمره آسیایی بریتانیا نیز مستقل شد.
در سال ۱۹۸۲، نخستوزیر مارگارت تاچر به پکن سفر کرد تا با دولت چین در رابطه با آینده آخرین قلمروی مهم و پرجمعیت فرادریایی بریتانیا مذاکره کند.[۲۲۶] هنگکنگ از زمان عهدنامه نانکینگ در سال ۱۸۴۲، به یکی از مستعمرات بریتانیا تبدیل شده بود و این مسئله در سال ۱۸۹۸ نیز با امضای یک عهدنامه ۹۹ ساله تمدید شده بود، بدین معنی که مالکیت انگلستان بر هنگکنگ تا سال ۱۹۹۷ اعتبار داشت.[۲۲۷][۲۲۸] تاچر که مسئله هنگکنگ را مشابه جدال بر سر مالکیت جزایر فالکلند میدید، در ابتدا از چین درخواست کرد که اداره هنگکنگ کماکان تحت کنترلِ اداری بریتانیا باقی بماند، اما مالکیت آن به جمهوری خلق چین داده شود، اما این مسئله توسط چینیها رد شد.[۲۲۹] در سال ۱۹۸۴ سرانجام دو کشور بر سر این منطقه به توافق رسیدند و هنگکنگ به یک منطقه ویژه اداریِ چین تبدیل شود و البته چینیها نوع حکومت فعلی آن را تا پنجاه سال آینده تغییر ندهند.[۲۳۰] در سال ۱۹۹۷، مراسم بازپس دادن هنگکنگ به چین با حضور چارلز، شاهزاده ولز (ولیعهد بریتانیا) برگزار شد[۲۳۱] و در دید بسیاری،[۲۳۲] از جمله خود پرنس چارلز، این اتفاق «پایان امپراتوری» بود.[۲۳۳][۲۳۴]
میراث[ویرایش]
بریتانیا پس از پایان امپراتوری نیز حاکمیت چهارده منطقه خارج از جزیره را برای خود محفوظ داشت. در سال ۱۹۸۳، پارلمان بریتانیا رسماً نام «مستعمرههای تاج و تخت» را به «مناطق تحت حاکمیت بریتانیا» تغییر داد. مدتی بعد، در سال ۲۰۰۲، این نام باز هم تغییر کرد و نام «سرزمینهای فرادریایی بریتانیا» به خود گرفت. از این چهارده منطقه، سه تای آنها خالی از سکنه هستند و یازده منطقه باقی مانده توسط یک دولت محلی اداره میشوند، با این حال از سیاستهای کلی دولت بریتانیا پیروی میکنند.[۲۳۵]
بر سر مالکیت چندین منطقه از سرزمینهای فرادریایی بریتانیا اختلاف است. اسپانیا خود را مالک جبلالطارق میداند، آرژانتین مدعی جزایر فالکلند و جورجیای جنوبی و جزایر ساندویچ جنوبی است و بر سر مالکیت «قلمرو اقیانوس هند بریتانیا» با موریس و سیشل اختلاف وجود دارد. همچنین بسیاری از کشورها قلمرو بریتانیایی جنوبگان را به رسمیت نمیشناسند و معتقد هستند که هیچ کشوری حق مالکیت بر قطب جنوب ندارد.[۲۳۶]
۵۲ کشور مستقل که پیش از این مستعمره امپراتوری بریتانیا بودند پس از استقلال خود، داوطلبانه به عضویت سازمان کشورهای همسود درآمدند که مجموع جمعیت این کشورها ۲٫۲ میلیارد نفر است.[۲۳۷] الیزابت دوم، ملکه انگلیس، بهطور رسمی و مشروطه ملکه شانزده کشور مستقل است که از جمله آنها میتوان به کانادا، نیوزیلند، استرالیا و خود پادشاهی متحد اشاره کرد.[۲۳۸]
چند دهه و بعضاً چند قرن حکومت بریتانیا بر کشورهای مختلف همچنین منجر به رواج زبان انگلیسی شد. امروزه ۴۶۰ میلیون نفر این زبان را به عنوان زبان مادری خود صحبت میکنند و در مجموع تعداد کسانی که میتوانند بدین زبان صحبت کنند، فراتر از یک و نیم میلیارد نفر است. گرچه رواج زبان انگلیسی در سده بیستم به کمک ایالات متحده آمریکا رخ داد.[۲۳۹]
سیستم قضایی بسیاری از مستمرات بریتانیا هنوز بر پایه سیستم قضایی امپراتوری است که در این کشورها به یادگار ماندهاست.[۲۴۰] میسیونرهای بریتانیایی که در سرتاسر جهان سفر کردند، منجر به رواج پروتستانتیسم و به ویژه شاخه انگلیکان شدند. معماری مستعمراتی بریتانیا مانند شیوه ساخت کلیسا، راهآهن و ساختمانهای دولتی هنوز در برخی از مستعمرات پیشین دست نخورده باقی ماندهاست.[۲۴۱]
بسیاری از ورزشهای انگلیسی مانند گلف، فوتبال، کریکت، راگبی، نتبال، هاکی و تنیس شهرت جهانی پیدا کردند.[۲۴۲] واحدهای اندازهگیری بریتانیایی و جهت رانندگی بریتانیایی (فرمان در سمت راست) هنوز در بسیاری از مستعمرات پیشین این کشور به یادگار ماندهاند.[۲۴۳]
مرزهای امپراتوری بریتانیا در اکثر مواقع باعث ایجاد مشکلات داخلی در برخی از کشورها میشدند و هنوز هم میشوند، به عنوان مثال بسیاری مرزکشیهای بریتانیا را یکی از عوامل مشکلات فعلی خاورمیانه میدانند. امپراتوری بریتانیا همچنین به صورت غیرمستقیم و بعضاً به صورت سازماندهی شده باعث مهاجرتهای گسترده در سطح جهان شد. میلیونها نفر خاک اصلی بریتانیا را ترک کرده و به کشورهایی مانند آمریکا، کانادا و استرالیا مهاجرت کردند. این مهاجرتها باعث ایجاد مشکلات زیادی برای مردم بومی آن مناطق شد و در برخی موارد منجر به وقوع نسلکشی گردید.
همچنین مهاجرتهای گسترده در میان مستعمرات بریتانیا نیز رخ داد. تعدا زیادی از مردمان هندیتبار به مناطقی مانند مالزی و فیجی نقل مکان کردند و مهاجرتهایی از مناطقی از چین که تحت اشغال بریتانیا بودند، به مالزی و سنگاپور روی داد. همچنین پس از پایان جنگ جهانی دوم، بافت جهانی خود سرزمین اصلی انگلستان نیز به دلیل مهاجرتها از مستعمرات سابق به این کشور، تغییر کرد.[۲۴۴][۲۴۵]
جستارهای وابسته[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
منابع[ویرایش]
پیوند به بیرون[ویرایش]
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
روابط ایران و بریتانیا
روابط ایران و بریتانیا از اوایل حکومت ادوارد ششم، در بریتانیا شکل گرفت.[۱] اما کهنترین سابقهای که از دیدار یک انگلیسی از ایران در دست است به سفر جفری دولنگلی مربوط میگردد که در سال ۱۲۹۰ میلادی توسط ادوارد اول به ایران فرستاده شد تا از ارغون پادشاه ایلخانان علیه ترکان کمک بخواهد.[۲] روابط دوجانبه میان دو کشور در برخی دورهها از تاریخ ایران در بالاترین سطح قرار داشت. اما پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، روابط میان ایران و پادشاهی متحده دچار بحران و تشنجهایی بودهاست.[۳]
در زمان دولت دهم ایران روابط دو کشور نسبت به سالهای پیش از آن بیش از پیش به سردی گرایید. مناقشه بر سر برنامه هستهای ایران و موضعگیریها در مقابل بهار عربی از مهمترین دلایل این امر بهشمار میرود. به باور برخی تحلیلگران، حمله به سفارت بریتانیا در تهران که در سال ۲۰۱۱ رخ داد، موجب وخیمترین دوره روابط دوجانبه از زمان انقلاب ۱۳۵۷ شدهاست. اما این روابط دوجانبه از زمان رویکار آمدن دولت یازدهم ایران به مرور زمان مورد بازسازی قرار گرفت و دو دولت مایل به عادیسازی روابط هستند.[۴]
تا اوایل سده نوزدهم میلادی، از نظر بریتانیا، ایران کشوری دورافتاده و افسانهای بود بطوریکه این کشور اروپایی تا آن تاریخ هیچگاه بهطور جدی، مرکزی دیپلماتیک مثل کنسولگری یا سفارتخانه و نظایر آن را در این کشور بنیان ننهاد. سالهای بعد که حراست از هندوستان (مستعمره بریتانیا) برای انگلستان اهمیت پیدا کرد، ایران به عنوان دیوار محافظ هندوستان برای بریتانیا مهم جلوه کرد. بریتانیا با سیاست درگیری و اختلاف ایران و افغانها؛ سعی داشت جلوی تهاجمات افغانها به هندوستان را بگیرد. او برای ثبات و تمدید دشمنی ایران و افغانها، بنا به تعهدات دو کشور ایران و بریتانیا، به ایران کمک مالی و نظامی هم میکرد. ایران به عنوان گذرگاهی برای هندوستان محسوب میشد. از این رو بریتانیا تلاش بسیاری میکرد تا استقلال و قدرت حکومتی ایران همواره تهدید نشود تا این کشور با حمایت بریتانیا همچون سدی در برابر فرانسه و روسیه از هند محافظت بکند.[۵]
در دوران زمامداری کمپانی هند شرقی، مأموران و افسران بریتانیایی به شکلی مخفیانه و گاهی نیز آشکارا، از طریق هندوستان (به حکم امپراتوری بریتانیا) به منظور جمعآوری اطلاعات جغرافیایی و بررسی اراضی مناطق مختلف کشوری که تصور میشد روزی عرصه جنگ شود، به ایران فرستاده میشدند و اطلاعات به دست آمده را به عنوان کتاب یا گزارش به چاپ میرساندند.[۶] از جمله این افسران سروان گرانت (WP grant)، سروان چارلز کریستی و ستوان هنری پاتینجر (Henry Pottinger) بودند که توسط سر جان مالکوم به شهرها و مناطق غیرمسکونی مختلف ایران جهت جاسوسی فرستاده شدند. سروان گرانت به مکران و بندرعباس و سروان چارلز کریستی و ستوان هنری پاتینجر در کنار هم (البته بعداً مستقلاً عمل کردند) و با لباس مبدل از طریق بمبئی و به بهانه تجارت اسب به شهرهای مختلف ایران مثل هرات، اصفهان، یزد، شیراز و … سفر کردند. آنها مأموریت داشتند تا شرایط طبیعی و منابع ممالکی را که یک لشکر مهاجم اروپایی احتمال داشت با استفاده از آنها به هندوستان حمله نماید، را معین و مشخص کنند. سروان چارلز کریستی و ستوان هنری پاتینجر حتی مدتی مهمان حکمران اصفهان بودند و در کاخ چهلستون اقامت داشتند. سروان گرانت و نظامی دیگری به نام فاذرینگهام (Fotheringham) بعداً در مأموریتی دیگر برای کسب اطلاعات مهم جغرافیایی و سیاسی به لرستان رفتند. آنها در این سفر توسط عده ای از پرتگاه به پایین پرتاب شدند و کشته شدند.[۶]
در خلال روابط ایران و بریتانیا، دولتمردان و ایرانیانی بودند که با دولت بریتانیا همکاری نزدیک و صمیمانهای داشتند و عدهای از آنها از این کشور حقوق و مواجب هم میگرفتند.[۷]
تاریخچه روابط[ویرایش]
در خلال سالهای ۱۵۶۱ تا ۱۵۶۳ میلادی آنتونی جنکینسون نماینده شرکت انگلیسی مسکووی به دربار شاه تهماسب یکم صفوی سفر کرده و اقداماتی جهت برقراری روابط اقتصادی انجام میدهد.[۸]
تاریخ روابط ایران و بریتانیا از اوایل حکومت ادوارد ششم، در بریتانیا شکل گرفت.[۱] اما کهنترین سابقه ای که از دیدار یک انگلیسی از ایران در دست است به سفر جفری دولنگلی مربوط میگردد که در سال ۱۲۹۰ میلادی توسط ادوارد اول به ایران فرستاده شد تا از ارغون پادشاه ایلخانان علیه ترکان کمک بخواهد.[۲][۹]
اولین هیئت نمایندگی ثابت بریتانیا در تهران، در سال ۱۸۲۱ میلادی (۱۲۰۰ خورشیدی) در باغ الچی در تهران مستقر شد.
تا اوایل سده نوزدهم میلادی، از نظر بریتانیا، ایران کشوری دورافتاده و افسانهای بود بطوریکه این کشور اروپایی تا آن تاریخ هیچگاه بهطور جدی، مرکزی دیپلماتیک مثل کنسولگری یا سفارتخانه و نظایر آن را در این کشور بنیان ننهاد. سالهای بعد که حراست از هندوستان (مستعمره بریتانیا) برای انگلستان اهمیت پیدا کرد، ایران به عنوان دیوار محافظ هندوستان برای بریتانیا مهم جلوه کرد. بریتانیا با سیاست درگیری و اختلاف ایران و افغانها؛ سعی داشت جلوی تهاجمات افغانها به هندوستان را بگیرد. او برای ثبات و تمدید دشمنی ایران و افغانها، بنا به تعهدات دو کشور ایران و بریتانیا، به ایران کمک مالی و نظامی هم میکرد. ایران به عنوان گذرگاهی برای هندوستان محسوب میشد. از این رو بریتانیا تلاش بسیاری میکرد تا استقلال و قدرت حکومتی ایران همواره تهدید نشود تا این کشور با حمایت بریتانیا همچون سدی در برابر فرانسه و روسیه از هند محافظت بکند.[۵]
در دوران صفویه[ویرایش]
در خلال سالهای ۱۵۶۱ تا ۱۵۶۳ میلادی آنتونی جنکینسون نماینده شرکت انگلیسی مسکووی به دربار شاه تهماسب یکم صفوی سفر کرده و اقداماتی جهت برقراری روابط اقتصادی انجام میدهد.[۱۰]
شاه عباس که در شانزده سالگی قدرت سیاسی ایران را در دست گرفت با کشوری آشفته مواجه بود، که از هر سو مورد تهدید بود. بزرگترین خطر، امپراتوری عثمانی در مرزهای غربی ایران بود. چنین تهدید بزرگی سبب شد تا شاه عباس صفوی به جستجوی متحدان جدیدی به خصوص در میان اروپائیان بپردازد.[۱۱]
از این روی، شاه عباس، به چارلز اول، پادشاه انگلستان، نامهای نوشت که در آن وی از پادشاه انگلستان میخواست تا ضمن اعزام نمایندگانش و برقراری روابط متقابل با ایران، با تاجران و بازرگانان ایرانی به خوبی رفتار کند. در ادامه روابط دوجانبه میان ایران و بریتانیا، شاه عباس با دریافت کمکهای نظامی از انگلستان، شامل توپ و کشتی جنگی توانست، جزیره هرمز در خلیج فارس را از پرتغالیها، رقیب دیرینه انگلیسیها، باز پس بگیرد و در عین حال موجب اعتماد ایرانیان به انگلیسیها گردید.[۱۱]
در دوران قاجاریه[ویرایش]
سفارت انگلستان در ایران، در سال ۱۸۰۰ (میلادی) معادل با ۱۱۷۹ تأسیس شد و رسیدگی به امور کشور هلند را نیز بر عهده داشت. انگلستان همچنین در شهرهای مشهد، تبریز، رشت، شیراز، کرمانشاه، اصفهان، همدان و استرآباد دارای کنسولگری بود. این در حالی است که ایران در آن زمان، فاقد سفارت یا کنسولگری در انگلستان بود.[۱۲]
روز بیست و سوم اسفند ماه ۱۱۹۰ خورشیدی (چهاردهم مارس۱۸۱۲ میلادی) قراردادی میان دولت ایران و بریتانیا به امضا رسید که به قرارداد مفصل مشهور شد. اینقرارداد مکمل قرارداد مجمل بهشمار میرفت. برپایهٔ این قرارداد، دولت انگلستان متعهد شد که هرگاهدولت ثالثی به ایران حمله کند، جنگافزار، مهمات و کمک نظامی در اختیار ایران قرار دهد و همچنین کمک مالی خود را در دوران جنگ به سالی دویست هزار تومان افزایش دهد. در اجرای مفاد قرارداد مزبور، دولت انگلستان متعهد شد که مبلغ ششصد هزار تومان بابت کمکهای مالی سه سال گذشته را پرداخت نموده و افزون بر آن ۳۰ هزار قبضه تفنگ و ۲۰ عراده توپ به دولت ایران بدهد. همچنین دولت مزبور، تعداد سی افسر و مستشار نظامی برای تعلیم ارتش ایران، گسیل داشت. اما ۱۶ ژوئیه ۱۸۱۲ (۲۵ تیر ماه ۱۱۹۱ خورشیدی) دولت بریتانیا با امپراتوری روس علیه ناپلئون متحد شد. در سال ۱۱۹۲ خورشیدی (۱۸۱۳ میلادی)، ارتش تزار بخشهای دیگری از تالش را اشغال کرد. دولت ایران بر پایهٔ قرارداد مفصل از دولت انگلیس تقاضای کمک کرد. اما دولت بریتانیا که با امپراتوری روسیه در برابر ناپلئون متحد شده بود، حاضر نبود به ایران علیه روسیه یاری کند.[۱۳]
در جریان وقایعی که بعد از قرارداد مفصل رخ داد، دولت انگلیس تمایل داشت بین ایران و روسیه، تا تعیین تکلیف دولت فرانسه، حتی بهطور موقت، صلح برقرار بماند. زیرا در غیراین صورت، روسیه نمیتوانست تمام توجه خود را معطوف اروپا کند. به همین دلیل، انگلیس ایران را برای صلح با روسیه، تحت فشار قرارداد. سفیر انگلیس در ایران، به فتحعلی شاه اعلام کرد که بعد از پذیرش صلح توسط ایران، شخصاً وساطت خواهد کرد تا روسیه بخشهایی از خاک ایران را که تصرف کردهاست، به ایران بازگرداند. اما فتحعلی شاه به سفیر انگلیس گفت که اگر آنهامیخواهند پس از انعقاد قرارداد صلح، وساطت کنند و بخشهای اشغالی خاک ایران را برگردانند؛ چرا در هنگام تنظیم قرارداد، مساعی خود را برای خروج نیروهای روس از مناطق قفقاز به کار نمیبرند؟!
درنهایت، پس از ده سال جنگ بین ایران و روسیه، با وقوع اولین شکست مهم ایران در جبههٔ اصلاندوز، دولت ایران که دربرابر روسیه تنها مانده بود، زیر فشار دولت بریتانیا مجبور به انعقاد معاهدهٔ صلح (قرارداد گلستان) با روسیه شد. این قرارداد، در سال ۱۸۱۳ میلادی، و در زمان سلطنت فتحعلیشاه قاجار، در آبادی گلستان منعقد شد که در پی آن، مناطقی از خاک ایران جدا و به خاک روسیه ضمیمه شد.
متن عهدنامهٔ گلستان را سر گور اوزلی، اولین سفیر بریتانیا در ایران نگارش کرد.
پس از قرارداد گلستان، «سرگوراوزلی»، به حضور تزار روسیه رسید و به پاس خدماتی کهانجام داده بود، برترین نشان امپراتوری روسیه به وی داده شد. وی در پاسخ سخنان تشکرآمیز آلکساندر اول از خدماتش در رابطه با بستن قرارداد گلستان گفت: «این خدمت مختصر من بود و این در اثر اطاعت از اوامر دولت پادشاهی انگلستان میباشد که به مندستور داده شده بود»[۱۳][۱۴]
با شکست ناپلئون در نبرد واترلو، دولت انگلستان که از زیر فشار خردکنندهٔ امپراتوری فرانسه رهایی یافته بود، سیاست مماشات نسبت به ایران را کنار گذارد و چهرهٔ خشنتری به سیاست خود بخشید. دولتانگلستان، برای مصون ساختن هندوستان، دستاندرکار ایجاد حایلی میان ایران و هندوستان گردید. از اینروی، دولت مزبور، در پی تجزیهٔ ایالتهای کابل، قندهار و هرات و نیز بخش بزرگی از مکران و بلوچستان از ایران برآمد. دولت بریتانیا، با اعزام ناوگانجنگی کامل به خلیجفارس، در بیست و سوم آذرماه ۱۲۳۵ خورشیدی (۱۴ دسامبر ۱۸۵۶ میلادی) جزیرهیخارک را اشغال کرد. پنج روز بعد، در بندر بوشهر نیرو پیاده کرده و شهر شیراز را هدف گرفت. در اینجا، چون با مقاومتهای سختی روبرو شد، تنها به اشغال بوشهر بسنده کرد. به دنبال این اقدام، دولت مزبور روز ۱۱اسفندماه ۱۲۵۳ خورشیدی (دوم مارس ۱۸۵۷ میلادی)، در خرمشهر نیرو پیاده کرد و کشتیهای جنگی انگلستان از راه اروندرود و کارون، اهواز را متصرف شدند. همزمان با این عملیات، «سیدسعید» سلطان مسقط و عمان به دستور انگلیسها، به بندرعباس یورش آورد. سرانجام با میانجیگری دولت فرانسه، عهدنامهٔ پاریس بین دولتهای ایران و بریتانیا به امضا رسید. بر پایهٔ عهدنامهٔ مزبور، دولت ایران موظف شد که نیروهای خود را از هرات بیرون برده و از هرگونه ادعای حاکمیت نسبت بههرات و دیگر مناطق افغانستان صرفنظر کند. در ضمن قرار شد که با امام مسقط هم ترتیبی دربارهٔ اجارهٔ بندرعباس داده شود. بدین ترتیب افغانستان هم از خاک ایران جدا گردید.[۱۵]
در سال ۱۸۸۹ میلادی (۱۲۶۸ خورشیدی)، براساس فرمان ملکه ویکتوریا، بارون جولیوس رویتر، از اتباع انگلستان، در قبال اعطای وامی به ناصرالدین شاه قاجار، امتیازنامهای را کسب کرد که به موجب آن، امتیاز انحصاری راهسازی، ساختن راهآهن ایران و استخراج همه معادن (بجز طلا و نقره و سنگهای قیمتی) و ایجاد تأسیسات آبی و قنوات و کانالها و استفاده و بهرهبرداری از جنگلهای ایران را برای مدت هفتادسال و استفاده و نظارت بر گمرک ایران را به مدت بیست و پنج سال تصاحب میکرد.
هرچند مفاد امتیازنامه رویتر به دلیل مخالفت داخلی و همچنین مخالفت شدید روسیه، از روی کاغذ فراتر نرفت،[۱۶] اما ناصرالدین شاه قاجار با تأسیس بانک شاهنشاهی ایران، که بخشی از فصل سوم امتیازنامه رویتر بود، موافقت کرد و این بانک به عنوان اولین بانک در ایران، تأسیس شد.
در تاریخ ۲۸ مه ۱۹۰۱ میلادی (۱۲۸۰ خورشیدی)، مظفرالدینشاه قاجار، قراردادی را با ویلیام ناکس دارسی، از اتباع دولت بریتانیا، به امضا رساند که به امتیازنامه دارسی مشهور شد. بر اساس این امتیازنامه، دولت بریتانیا حق انحصاری اکتشاف و استخراج نفت در ایران را به دست آورد. این امتیازنامه نخستین قرارداد نفتی ایران بود.[۱۶]
در تاریخ ۳۰ اوت ۱۹۰۷ میلادی (۹ شهریور ۱۲۸۶ خورشیدی)، معاهدهٔ تاریخی «تقسیم ایران» بین روسیه تزاری و بریتانیا در منطقه سن پترزبورگ به امضا رسید. قرارداد سن پترزبورگ، ۳ بند داشت و بدون آگاهی محمدعلی شاه قاجار و دولت وقت ایران و در زمان اوج جنبش مشروطه به امضاء رسید. قرارداد سن پترزبورگ، همچنین سرنوشت افغانستان و چند کشور دیگر را نیز تعیین میکرد. بر پایهٔ بند نخست، سرزمین افغانستان در حوزهٔ نفوذ انگلستان قرار گرفت. طبق بند دوم، سرزمین تبت جزو حوزهٔ نفوذ روسیه شناخته شد. سرانجام برپایهٔ بند سوم، ایران به سه بخش تقسیمگردید: ۱ـ بخش شمالی، یعنی از خط فرضی میان قصر شیرین، اصفهان، یزد، خواف و مرز افغانستان (نقطهیتقاطع دو خط سرحدیروسوافغانستان)، منطقهٔ نفوذروسیه شناختهشد. ۲ـ بخش جنوبی، یعنی از خط فرضی که از مرز افغانستان و بیرجند و کرمان به بندرعباس میپیوست و برای دفاع از هندوستان دارای اهمیت حیاتی بود، در منطقهٔ نفوذ انگلستان قرار گرفت. ۳ـ بخش مرکزی، در حیطهٔ نفوذ دولت ایران قرار گرفت. در حقیقت، بخش مرکزی، حد فاصلی بود میانمناطق نفوذ دو دولت روسیه و انگلستان، به منظور جلوگیری از برخورد احتمالی آنان در این بخش از جهان. روز ۲۴ سپتامبر ۱۹۰۷ (اول مهرماه ۱۲۸۶ خورشیدی) سفارت انگلیس در تهران طی یادداشتی بهطوررسمی دولت ایران را از قرارداد «تقسیم ایران»، آگاه کرد.
قرارداد سن پترزبورگ، با مخالفت شدید مجلس شورای ملی ایران روبرو شد. نهایتاً با پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، عملاً ملغی شد.
یکی از معروفترین وقایع تاریخی مربوط به سفارت «بستنشینی» در سفارت در ماههای ژوئیه و اوت ۱۹۰۶ میلادی (تابستان ۱۲۸۵ خورشیدی) و در طی مبارزات منتهی به انقلاب مشروطه بود. در این زمان بین ۱۲ تا ۱۶هزار نفر از ساکنین تهران و علمای شیعه در محل سفارت بریتانیا «بست نشسته» و بدین ترتیب زندگی شهر را مختل نموده و مظفرالدین شاه را به صدور فرمان مشروطه و ایجاد مجلس ملی در روز ۵ اوت ۱۹۰۶ (۱۴ مرداد ۱۲۸۵) وادار ساختند.[۱۷]
نقش مثبتی که سفارت بریتانیا در تهران در حمایت از آزادیخواهان مشروطهطلب ایفا کرد و بست نشینیِ مشروطهخواهان در سفارت، نام نیکی از پادشاهی متحد را در میان مردم تا پیش از قرارداد ۱۹۰۷ باقی گذاشت و مراوده و مکاتبه روحانیون ایرانی و رهبران مشروطه را با سفیر و سفارت، عادی و معمولی ساخت؛ کاری که به نوشته دنیس رایت، سفیر پیشین بریتانیا در تهران، «سرمایه بزرگ و جاودانهای برای دولت فخیمه فراهم آورد».[۱۸]
در دوران پهلوی[ویرایش]
با مطرح شدن عهدنامهٔ سنت ژرمن در سال ۱۹۱۹، تجارت اسلحه در آب و خاک ایران، تحت نظارت بینالمللی (انگلستان) درمیآمد و ایران از خرید و فروش مستقیم سلاح منع میشد. در آن زمان، ایران این موضوع را خلاف حاکمیت ملی خود تلقی کردو از امضای آن عهدنامه خودداری نمود.
اما در سال ۱۹۲۵، جامعهٔ ملل تصمیمی اتخاذ نمود که طی کنفرانس ژنو، کلیهٔ کشورهای جهان موظف به اجرای آن بودند. به موجب این کنفرانس، مقرر گردید که در مناطق ممنوعه و دریاهای تحت تفتیش، هرگونه عملیات بارگیری، بارگذاری و تعویض بار از نظر سلاح و مهمات برای کشتیهای بومی با قدرت زیر ۵۰۰ تن ممنوع اعلام شد. با توجه به اقدام دولت انگلیس در قراردادن نام خلیج فارس درفهرست مناطق تحت تفتیش، ایران از نظر خرید و فروش سلاح دچار مشکل میشد؛ حال آنکه انگلیسیها بهراحتی میتوانستند با کشتیهای بالای ۵۰۰ تن خود به تجارت اسلحه در پهنهٔ آبی خلیج فارس بپردازند.[۱۹]
در ۲۰ می ۱۹۲۷، پادشاه حجاز (سلطان عبدالعزیز بن مسعود) و دولت انگلستان قراردادی را امضا کردند که به موجب آن، ارتباط ویژهای بین دولت حجاز و بحرین برقرار میشد. ایران برقراری چنین ارتباطی بین بخشی از خاک خود (بحرین) و یک دولت خارجی را مغایر با حاکمیت ملی و تمامیت ارضی خود تلقی کرد. به همین دلیل ایران در ۲۲ نوامبر ۱۹۲۷ یادداشت اعتراضآمیز شدیداللحنی را به وزیر مختار انگلیس و دبیرکل جامعهٔ ملل ارسال کرد. در مقابل، وزیر امورخارجه بریتانیا در ۱۸ ژانویه ۱۹۲۸، با ارسال یادداشتی به دبیرکل سازمان ملل متحد، حاکمیت ایران بر بحرین را منکر شد… درنهایت، با فشار بریتانیا، بحرین از ایران جدا شد.[۱۹]
در ۷ آذر ۱۳۱۰ رضاشاه با سفر یک هیئت بریتانیایی به ریاست سر اورل اشتین به ایران جهت کشف آثار باستانی در شهرهای ایران موافقت کرد.[۲۰]
در ۷ آذر ۱۳۱۸ خورشیدی دولت ایران یادداشت اعتراضیهای به سفارت بریتانیا تسلیم کرد و در آن اقدام دولت بریتانیا در جلوگیری از حمل کالاهای خریداری شده ایران از آلمان (نازی) را مورد انتقاد قرار داد.[۲۱]
در تاریخ ۲۹ دسامبر ۱۹۴۰ میلادی (۸ دی ۱۳۱۹ خورشیدی)،[۲۲] بخش فارسی رادیو بیبیسی برای رقابت با رادیو برلین آغاز به کار کرد. اولین گوینده این رسانه، حسن موقر بالیوزی نام داشت.[۲۲]
ایران در سالهای دهه پنجاه و برخورداری از منابع ارزی مناسب به دلیل بهبود قیمت نفت در بازارهای جهانی اعلام کرد که قصد ارائه وامهای بزرگی به کشورهای خارجی از جمله فرانسه و بریتانیا دارد. بخش مهمی از این وامها برای بهبود شبکه لولهکشی آب لندن در اختیار بریتانیا قرار گرفت.[۲۳][۲۴][۲۵]
ملی شدن صنعت نفت ایران[ویرایش]
هجدهم اکتبر ۱۹۵۲ دکتر مصدق در نطقی رادیویی قطع روابط با انگلستان را به اتهام توطئه علیه دولت وی اعلام کرد. مردم که این خبر را از رادیو تهران شنیده بودند از هر گوشه شهر به سوی خیابان فردوسی که ساختمان سفارت در آن واقع است روانه شدند و ضمن برگزاری یک تظاهرات ضد انگلیسی گسترده و دادن شعار، تابلوی سفارت را که علامت رسمی دولت انگلستان بر آن وجود داشت، از جای برکندند و از سردر سفارت پایین آوردند. این تیرگی روابط تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲و سرنگونی دولت ادامه داشت.[۲۶]
در تاریخ ۲۹ مهر ۱۳۳۲ آنتونی ایدن وزیر خارجه وقت بریتانیا گفت «بریتانیا بار دیگر دست دوستی به سوی ایران دراز میکند و برای تجدید مناسبات سیاسی همه نوع آمادگی دارد.» وزارت خارجه ایران در پاسخ به اظهارات آنتونی ایدن گفت «تنها توقع دولت ایران این است که برای حل اختلاف نفت قوانین مصوب کشور محترم شمرده شود و اصل حیثیت و شرافت ملی ایران ملحوظ و اساس عدالت و انصاف رعایت گردد.»[۲۷]
در تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۳۲ اعلامیه مشترک ایران و بریتانیا متضمن تصمیم دو دولت دائر به برقراری دوباره روابط سیاسی بین دو کشور انتشار یافت. در متن این اعلامیه آمده بود که به زودی هر یک از دو دولت سفیر کبیر خود را به کشور دیگر اعزام میکنند و بعد از آن در نزدیکترین زمانی که مورد موافقت طرفین باشد در مورد حل اختلاف مربوط به نفت شروع به مذاکره خواهند کرد. فضلالله زاهدی نخستوزیر وقت نیز در رادیو اعلام کرد که روابط سیاسی دو کشور بسیار ضروری و واجب است. به مناسبت برقراری و بهبود روابط سیاسی ایران و بریتانیا، دانشجویان دانشکده فنی تهران به عنوان اعتراض کلاسها را تعطیل کردند و تظاهراتی به راه انداختند. ۳ دانشجو بر اثر حمله پلیس کشته شدند و دانشگاه تهران تعطیل شد.[۲۸]
پس از انقلاب ۵۷[ویرایش]
در ۹ اردیبهشت ۱۳۵۷ حجم معاملات ایران و انگلستان به یک میلیارد لیره افزایش یافت.[۲۹]
حمله به سفارت ایران در بریتانیا واقعهای بود که در روز چهارشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۵۹ (۳۰ آوریل ۱۹۸۰) توسط عدهای که خود را گروه الشهید از طرفداران خودمختاری خوزستان مینامیدند آغاز شد و به اشغال شش روزهٔ سفارت ایران در لندن انجامید.
این ماجرا در نهایت با دخالت نیروهای ویژه بریتانیا در روز ۱۵ اردیبهشت و با کشته شدن ۵ نفر و دستگیری یک نفر از اشغالگران و آزادی ۲۶ گروگان به پایان رسید.
ایران در سالهای دهه ۷۰ میلادی ۶۵۰ میلیون پوند برای خرید ۱۵۰۰ تانک چیفتن به انگلیس پیش پرداخت کرد. انگلیس تا رویداد انقلاب ۱۸۵ تانک به ایران تحویل داد اما پس از ان از انقلاب تعدادی از تانکها را به دشمن در حال جنگ با ایران (عراق) فروخت و مابقی پولها را نیز تا ۴۰ سال پس از انقلاب پرداخت نکردهاست.[۳۰]
این واقعه در سهشنبه ۸ آذر ۱۳۹۰ توسط عدهای به ظاهر بسیجی صورت گرفت. این افراد وارد ساختمان سفارت شدند، پرچم بریتانیا را پایین کشیدند و بعضی مدارک را از درون ساختمان سفارتخانه به بیرون پرتاب کردند.[۳۱][۳۲] در اقدامی مشابه و در حمله به باغ سفارت بریتانیا در منطقه قلهک، ۶ کارمند انگلیسی به گروگان گرفته شدند که پس از چند ساعت و با حضور پلیس دیپلماتیک آزاد شدند.[۳۳]
علیرغم حضور مأموران امنیتی تجمعکنندگان به ساختمان سفارت بریتانیا سنگ و کوکتل مولوتوف پرتاب نمودند و پس از هجوم به دفاتر سفارت، برخی مدارک را به پایین پرتاب کردند. دانشجویان پس از ورود به ساختمان سفارت بریتانیا در خیابان فردوسی تهران پرچم این کشور را پایین کشیده و آن را آتش زدند و به جای آن پرچم ایران را بر سر در سفارت بریتانیا به اهتزاز درآوردند.[۳۴][۳۵]
خبرگزاریهای نزدیک به دولت جمهوری اسلامی از حمله کنندگان به سفارت بریتانیا با نام «دانشجویان دانشگاههای تهران» و «دانشجویان بسیجی» یاد کرده و حملهٔ آنها را خودجوش و برنامهریزی نشده میدانند. اما از سوی دیگر ناظران غربی معتقدند که با توجه به همزمان بودن حملهها به دو ساختمان دیپلماتیک بریتانیا در دو نقطهٔ متفاوت تهران، بسیار بعید است که این اقدام بدون اطلاع حکومت و در راستای حمایت از منافع سیاسی یا جناحی حاکمیت نباشد.
دانشجویان بسیجی اهدافشان را از این حرکت، «اعتراض به دست داشتن احتمالی دولتهای غربی در مرگ مجید شهریاری» و حمایت از مصوبه مجلس جمهوری اسلامی ایران در کاهش سطح روابط دیپلماتیک، دانستهاند.
پس از انقلاب ۱۳۵۷[ویرایش]
اولین بحران در روابط ایران و انگلستان چند روز بعد از تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام پدید آمد. در این زمان بود که تعدادی دیگر از دانشجویان مزبور، به سفارت انگلستان حمله کرده بودند که با مداخل پلیس، موفق به ورود به سفارت نشدند. مدت کوتاهی بعد از این واقعه بود که برتانیا تصمیم به خروج کارمندان خود از تهران گرفت و سفارت سوئد را حافظ منافع خود در ایران اعلام کرد.[۳۶]
دومین بحران جدی در روابط دوجانبه مربوط به اشغال سفارت ایران در لندن بود که منجر به کشتهشدن دو تن از کارمندان سفارت شد و دولت ایران، پلیس بریتانیا را به موجب کوتاهی در برخورد با مهاجمان که منجر به اشغال ۶ روزه سفارت و قتل کارمندان ایرانی آن بود، مقصر دانست.[۳۶]
در سال ۱۹۸۷ میلادی و در خلال جنگ ایران و عراق، تمامی کارکنان سفارت بریتانیا در پی تیرگی[نیازمند منبع] روابط ایران و پادشاهی متحده به لندن فراخوانده شدند و مجدداً سفارت سوئد حافظ منافع بریتانیا معرفی شد. در نوامبر ۱۹۸۸ میلادی، جفری هاو وزیر خارجه بریتانیا با علیاکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت ایران در مورد برقراری دوباره روابط دیپلماتیک به توافق رسید.[۱۷]
در ۱۴ فوریه ۱۹۸۹ میلادی، آیتالله خمینی فتوایی برای قتل سلمان رشدی، نویسنده بریتانیایی و ناشر آثارش صادر کرد. دولت بریتانیا بار دیگر، تمامی کارکنان بریتانیایی را از ایران خارج نمود و سفارت به حالت نیمه تعطیل درآمد.[۱۷] ایران نیز در ۷ فوریه همان سال روابط خود را به حالت تعلیق درآورد. بریتانیا در ۲۸ آوریل ۱۹۹۴ در اعتراض به بهرسمیت شناختن ارتش جمهوریخواه ایرلند توسط ایران، تعدادی از دیپلماتهای خود را فراخواند. در ۱۸ مه ۱۹۹۹ روابط دو کشور مجدداً تا سطح فعالیت وزراتخانهها افزایش پیدا کرد.[۳۷]
شهرداری تهران در اقدامی سیاسی در سال ؟۱۳، نام «خیابان وینستون چرچیل» در جنب سفارت پادشاهی متحده در تهران را به نام «خیابان بابی ساندز»، تغییر نام داد.[۳۸] بابی ساندز، ملیگرای ایرلندی ضدانگلیسی و عضو ارتش جمهوریخواه ایرلند بودهاست.
در سال ۱۹۹۰ میلادی و در پی تهاجم عراق به کویت، دولت بریتانیا تصمیم به برقراری مجدد روابط با ایران را لازم دانست. با برقراری دوباره روابط، تنش خاصی تا سال ۱۹۹۲ میلادی ایجاد نشد، تا آنکه بنابر حکم دادگاه میکونوس در آلمان، در خصوص دخالت مامورین امنیتی جمهوری اسلامی در قتل چهار مخالف کرد نظام جمهوری اسلامی در آلمان، کشورهای عضو اتحادیه اروپا از جمله دولت بریتانیا، سفرای خود را از ایران فراخواندند.[۱۷]
دولت خاتمی[ویرایش]
در پی انتخاب سید محمد خاتمی به ریاست جمهوری در ایران و آغاز دورانی جدید در روابط خارجی ایران، کشورهای عضو اتحادیه اروپا، سفرای خود را به ایران بازگرداندند. در سال ۱۹۹۹ میلادی و در جریان دیدار رابین کوک و کمال خرازی، وزرای امور خارجه وقت بریتانیا و ایران در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل، روابط سیاسی میان دو کشور، به سطح سفیر ارتقا پیدا کرد. سطح روابط از آن زمان تاکنون کاهش پیدا نکرده، اما چندین بار، بخصوص در مورد برنامه هستهای ایران بحرانی شدهاست.[۳۹]
دولت احمدینژاد[ویرایش]
با روی کار آمدن محمود احمدینژاد در ایران و اوجگیری اختلافات بر سر برنامه هستهای ایران، روابط سیاسی میان دو کشور تا حد زیادی دچار تنش شد. دولت بریتانیا در موضعی رسمی، برنامه هستهای ایران را تهدیدی برای منطقه خاورمیانه خواندهاست.[۴۰] در واکنش جمهوری اسلامی، برخورد بریتانیا را « «توطئه و اقدامات شیطنتآمیز انگلیس علیه نظام جمهوری اسلامی ایران» مینامد.
در تاریخ ۱۸ ژوئن ۲۰۰۹ میلادی، اعلام شد که دولت بریتانیا یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون دلار از داراییهای ایران را در راستای تحریمهای بینالمللی علیه برنامههای هستهای ایران مسدود کردهاست.[۴۱]
دستگیری ملوانان انگلیسی[ویرایش]
در سوم فروردین ۱۳۸۶، ۱۵ ملوان انگلیسی توسط نیروهای ایرانی در آبهای خلیج فارس دستگیر شدند. پس از یک سری کشمکش، محمود احمدینژاد روز پانزدهم فروردین در یک کنفرانس خبری اعلام کرد که ملوانان انگلیسی مورد عفو قرار گرفته و بلافاصله پس از کنفرانس خبری او آزاد خواهند شد.[۴۲]
انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸[ویرایش]
در پی اعتراضات سراسری مردم ایران نسبت به نتایج دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، علی خامنهای در مراسم نماز جمعه تهران، انگلستان را «خبیثترین» دشمن کشور ایران خواند.[۴۳][۴۴]
یک روز پس از سخنان علی خامنهای، وزارت امور خارجه ایران دو دیپلمات ارشد سفارت بریتانیا در تهران را اخراج کرد و در واکنش بریتانیا نیز، در تاریخ ۲۳ ژوئن ۲۰۰۹ میلادی، دو دیپلمات شاغل در سفارت ایران در لندن را از کشورش اخراج کرد.[۴۵]
در تاریخ ۲۸ ژوئن ۲۰۰۹ میلادی، نه تن از کارکنان ایرانی سفارت بریتانیا در تهران به اتهام «دستداشتن در شورشهای پس از انتخابات دهمین دوره ریاستجمهوری ایران»، توسط نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی بازداشت شدند.[۴۶][۴۷][۴۸] در واکنش وزارت امور خارجه بریتانیا، اتهام «دستداشتن در ناآرامیهای ایران» را رد کرد.[۴۹] در تاریخ ۱۹ ژوئیه ۲۰۰۹ میلادی، آخرین کارمند ایرانی سفارت بریتانیا به نام حسین رسام، که به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» در زندان اوین تهران به سر میبُرد، با قید وثیقه آزاد شد.[۵۰][۵۱] دانشگاه آکسفورد در اقدامی سیاسی اقدام به اعطای بورسیه تحصیلی ندا آقاسلطان به دانشجویان فلسفه این دانشگاه نمود. مقامات این دانشگاه اعلام کردهاند منابع مالی این بورسیهها به وسیلهٔ دو نفر تأمین و در اختیار آنها قرار داده شدهاست.[۵۲]
در تاریخ ۹ دسامبر ۲۰۱۰ میلادی، وبگاه سفارت بریتانیا در ایران، به مناسبت روز جهانی حقوق بشر[۵۳] یادداشت انتقادآمیزی در مورد وضع حقوق بشر در ایران را به قلم سایمون گَس، سفیر بریتانیا در تهران را منتشر کرد.[۵۴] در واکنش وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، سایمون گَس را به وزارت امور خارجه ایران احضار کرد[۵۵] و نیز تظاهراتی در مقابل سفارت بریتانیا در تهران، از سوی «بسیج دانشجویی» انجام گرفت.[۵۴]
همچنین شماری از مقامهای ایرانی و گروهی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی خواستار «اخراج سفیر انگلیس از تهران و کاهش سطح روابط سیاسی» با این کشور شدند.[۵۳] کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی نیز خواستار «تجدید نظر دولت محمود احمدینژاد در روابط با پادشاهی متحده و کاهش احتمالی سطح و حتی تعلیق این روابط شد.[۵۶] در تاریخ ۳۰ آبان ۱۳۹۰ وزیر دارائی بریتانیا اعلام کرد: به دلیل اینکه بانک مرکزی ایران در خدمت عملیات بانکی برای گسترش فعالیتهای هستهای بودهاست، دولت بریتانیا آن را تحریم میکند و کلیه مبادلات بانکی را با ایران تعطیل مینماید.[۵۷]
رای موافق مجلس ایران به کاهش روابط با بریتانیا[ویرایش]
نمایندگان مجلس شورای اسلامی در تاریخ ۲۷ نوامبر ۲۰۱۱ با رأی بالا دستگاه دیپلماسی ایران را موظف کردند ظرف دو هفته روابط سیاسی با دولت بریتانیا را به سطح کاردار و روابط بازرگانی با این کشور را به حداقل ممکن برساند. این مصوبه در صحن مجلس مخالفانی داشت اما مخالفان آن خواستار قطع کامل روابط با بریتانیا بودند. پس از تصویب دو فوریت طرح کاهش روابط ایران با بریتانیا در جلسه قبلی مجلس، نمایندگان با ۱۷۹ رأی موافق، ۴ رأی مخالف و ۱۱ رأی ممتنع از مجموع ۲۰۶ رأی گرفته شده، به کلیات این طرح رأی دادند و در ادامه نیز پس از بحث و تبادل نظر دربارهٔ پیشنهادهای مختلف از جمله در مورد قطع کامل روابط با این کشور، سرانجام بدون این که پیشنهادی به تصویب برسد ماده واحده و جزئیات این طرح نیز با ۱۷۱ رأی موافق، سه رأی مخالف و ۷ رأی ممتنع، از مجموع ۱۹۶ به تصویب رسید. در ماده واحده این طرح وزارت امور خارجه موظف شده ظرف دو هفته روابط سیاسی را با دولت بریتانیا به سطح کاردار تنزل دهد و روابط اقتصادی و بازرگانی را نیز به حداقل ممکن برساند.[۵۸] به گزارش بیبیسی، وزارت امور خارجه دولت بریتانیا از تصمیمگیری جمهوری اسلامی ایران برای کاهش روابط با دولت بریتانیا ابراز تاسف کردهاست. وزرات امور خارجه بریتانیا در این بیانیه افزود: اگر دولت ایران بر این مبنا اقدام کند ما در مشورت با شرکای بینالمللیمان به شکلی قاطعانه به آن پاسخ خواهیم داد.[۵۹]
در تاریخ ۰۷ آذر ۱۳۹۰ طرح کاهش روابط با بریتانیا، توسط مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان ایران تصویب شد و بر اساس این طرح حکومت ایران موظف به کاهش روابط با بریتانیا تا سطح کاردار شد.[۶۰]
حمله به سفارت بریتانیا[ویرایش]
در تاریخ ۰۸ آذر ۱۳۹۰ گروهی از معترضان ایرانی که در مقابل سفارت بریتانیا در خیابان فردوسی تهران تجمع کرده بودند، وارد ساختمان سفارت شدهاند و پرچم بریتانیا را پایین کشیدند و معترضان بعضی مدارک را از درون ساختمان سفارتخانه به بیرون پرتاب کردهاند.[۶۱]
پیرو حادثه رویداده و بعد از مهلت ۴۸ ساعته بریتانیا به دیپلماتهای ایرانی برای ترک خاک این کشور، تمامی کارکنان سفارتخانه ایران در لندن با یک پرواز و در ساعت ۲:۴۰ بامداد روز شنبه ۱۲ آذر وارد فرودگاه مهرآباد شدند. عدهای با حضور در فرودگاه از آنان استقبال کردند.[۶۲]
تعیین دفتر حافظ منافع[ویرایش]
به موجب مشکلاتی که برای اتباع مقیم دو کشور در سال ۲۰۱۲ پدید آمد که ناشی از فعالیت مناسب سفارتخانههای دو کشور در کشور مقابل بود، از ژانویه ۲۰۱۲ بر اساس توافقات به عمل آمده قرار شد با کمک گرفتن از کشورهای دیگر، منافع دو کشور تأمین شود. بر این اساس ایران عمان را به عنوان حافظ منافع خود در بریتانیا معرفی کرد و در مقابل بریتانیا نیز سوئد را معرفی نمود.[۶۳]
دولت روحانی[ویرایش]
با انتخاب حسن روحانی به عنوان رئیس دولت یازدهم ایران، وزارت امور خارجه بریتانیا همراه با وزارتخانههای امور خارجه اغلب کشورهای اروپایی، ضمن تبریک این پیروزی، ابراز امیدواری جهت بهبود روابط با ایران را مطرح کردند.[۶۴] در روزهای نخستین ریاست جمهوری حسن روحانی، دیوید کامرون با ارسال نامهای به وی ابراز امیدواری کرد روابط تهران ـ لندن در دولت جدید بهبود یابد.[۶۵]
همزمان با بروز نشانههایی مبنی بر گرمشدن مجدد روابط ایران و بریتانیا، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل با برقراری تماسهایی با مقامات بریتانیا سعی کرد به آنها بقبولاند برقراری مجدد رابطه دیپلماتیک با ایران به نفع بریتانیا نیست و باید از اینکار بر حذر باشند.[۶۶]
پس از گذشت بیش از یک دهه از آخرین تماس تلفنی یک نخستوزیر بریتانیا (تونی بلر) و محمد خاتمی، در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۹۲ (۱۹ نوامبر ۲۰۱۳) دیوید کامرون و حسن روحانی با هم صحبت کردند. گزارش شد که این دو مقام اجرایی بریتانیا و ایران در خصوص روابط دو جانبه، برنامه هستهای ایران و درگیریهای سوریه گفتگو کردند.[۶۷]
نخستین دیدار سران ایران و بریتانیا از زمان انقلاب[ویرایش]
در ۲ مهر ۱۳۹۳ (۲۴ سپتامبر ۲۰۱۴) برای نخستین بار از زمان انقلاب بهمن ۱۳۵۷، رئیسجمهور ایران (حسن روحانی) و نخستوزیر بریتانیا (دیوید کمرون) با یکدیگر دیدار و گفتگو کردند. ملاقات حسن روحانی و دیوید کامرون در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک رخ داد. یک روز پیش از این وبسایت تایمز بریتانیا، انگیزه آقای کامرون از این دیدار را فراهم کردن «تضمین بیشتر» برای شکلدهی ائتلافی فراگیر در نبرد با گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) عنوان کرد.[۶۸]
بازگشایی سفارت دو کشور[ویرایش]
پس از انعقاد توافق هستهای برجام، در ۱ شهریور ۱۳۹۴، سفارت بریتانیا در تهران با حضور فیلیپ هموند، وزیر خارجه بریتانیا بازگشایی شد. همزمان با آن، سفارت ایران در لندن نیز با حضور افراد مختلفی از جمله اعضای هیئت دوستی ایران و بریتانیا، بازگشایی شد.[۶۹]
توقیف نفتکش و تنشهای تنگه هرمز[ویرایش]
در ۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، یک نفتکش متعلق به ایران با نام گریس ۱ در جبلالطارق توسط دولت بریتانیا توقیف شد. دلیل ارائهشده، تحریمهای اتحادیه اروپا علیه سوریه بود؛ چرا که نفتکش مظنون به رفتن به پالایشگاه بانیاس، بخشی از تحریمها علیه صادرات نفت سوریه، بود.[۷۰][۷۱][۷۲] یک روز پیش از توقیف، مجوزهای لازم برای این کار گرفته شدهبود.[۷۰][۷۳] جوزپ بورل، وزیر امور خارجهٔ اسپانیا، بیان کرد که توقیف با درخواست ایالات متحده انجام شدهاست.
در یکی از بیانیههای وزارت امور خارجهٔ ایران، این عمل «دزدی دریایی» نامیده شد.[۷۲] در ۱۰ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، قایقهای نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به یکی از نفتکشهای بیپی با نام بریتیش هریتیج نزدیک شده و در هنگام عبور آن از تنگهٔ هرمز، مانعی ایجاد کردند. در پی این اتفاق، اچاماس مونتروز بین نفتکش و قایقها وارد شد. این واقعه باعث افزایش تنشها بین دو کشور شد.[۷۴]
در ۱۴ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، جرمی هانت، وزیر امور خارجهٔ بریتانیا، اعلام کرد که در صورت تضمین به دولت بریتانیا در خصوص عدم انتقال نفت گریس ۱ به سوریه، این دولت نفتکش را آزاد خواهد کرد.[۷۵]
در ۱۹ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، رسانههای ایرانی خبر توقیف یک نفتکش متعلق به بریتانیا با نام استینا ایمپرو را توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تنگهٔ هرمز منتشر کردند.[۷۶][۷۷]
گاهشمار روابط ایران و بریتانیا[ویرایش]
جستارهای وابسته[ویرایش]
منابع[ویرایش]
پیوند به بیرون[ویرایش]
منبع مطلب : fa.wikipedia.org
مدیر محترم سایت fa.wikipedia.org لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکنید.ایران و استعمار انگلیس | موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
استعمار بریتانیا در منطقه خلیج فارس و دریای عمان (از شکلگیری تا پایان قاجاریه)
مقدمه
روابط ایران و انگلستان با ارسال سفرا و مراسلات همکاری از دوره حکومت ایلخانان آغاز گشت. مراودات اقتصادی و جبههگیری مشترک بر ضد مسلمانان شامات از مهمترین دلایل اینگونه ارتباطات اولیه بود. در دوره تیموریان نیز این روابط شکننده و بدون هدفمندی درازمدت ادامه یافت. دوره صفوی نقطه عطفی در توسعه روابط خارجی ایران با انگلستان محسوب میگردد. استفاده از فنآوری نظامی از مبارزه با دشمن مشترک پرتغالی و عثمانی این روند را تشدید کرد.
با تشکیل کمپانی هند شرقی در آغازین سالهای قرن هفدهم، هندوستان و خلیج فارس، به عنوان یکی از دروازههای ورودی اصلی آن، در کانون توجهات سیاسی، اقتصادی و نظامی لندن قرار گرفت. به تدریج نمایندگیهای بازرگانی انگلیس در اصفهان، جاسک و شیراز تأسیس گردید و بر تکاپوهای عناصر خود در کرانههای خلیج فارس و دریای عمان نظارت نمود.
با شکست و اخراج پرتغال، موقعیت کمپانی هند شرقی و انگلیس در منطقه تثبیت شد. در دوره حکومت افغانها و عصر نادرشاه با وجود تمامی مشکلات و نابسامانیها، تکاپوی عناصر انگلیسی در سرحدات جنوبی ایران ادامه یافت. از این برهه، تلاشهای استعمار بریتانیا برای حاکمیت بلامنازع بر خلیج فارس و دریای عمان و تقابل و نقض حاکمیت و منافع ملی ایران نمود مشهودی یافت که در دوره حکومت زندیه و به خصوص قاجاریه به اوج خود رسید. تلاش در جهت انزوا، ناتوانسازی و محدود نمودن نقشآفرینی ایران در حوزه استراتژیک خلیج فارس و دریای عمان، سیاست راهبردی استعمار بریتانیا محسوب میگردید.
روابط ایران و انگلستان، از آغاز تا دوره صفویه:
نخستین گامها در ایجاد روابط بین ایران و انگلستان از دوره ایلخانان مغول به شکل ارسال نامه و سفیر برداشته شد. این پیوندهای آغازین با وجود آنکه ناپایدار، زودگذر و بدون هدفمندی و برنامههای طولانی مدت بود، در بنیادگذاری شالودههای اولیه روابط پرفراز و نشیب دو سرزمین نقش مهمی ایفا نمود.
اباقاخان، ایلخان مغول به سال 1274م نامهای برای ادوارد اول پادشاه انگلستان ارسال نمود.
در سال 1277م نیز نمایندهای از سوی اباقاخان مذاکراتی را در دربار ادوارد اول به انجام رسانیدند.
در دوره حکومت ارغون شاه که روابط ایران با دول مسیحی اروپا گسترش یافت، تبادل مراسلات پستی و ارسال سفیران بین دو کشور تشدید گشت. در سال 1287م، نامه ارغون شاه را رابان صومای، رئیس هیأت ایران به ادوارد اول پادشاه انگلستان تقدیم کرد. این گروه با نامهای از سوی ادوارد اول به ایران بازگشت. در سالهای 689 و 690ه نیز بیس کارلو (بوسکارلی) و چغا یا اندره ایلجپاین ارغون شاه نامههای دیگری برای ادوارد اول ارسال نمودند.
کهنترین سابقه موجود از یک مأمور سیاسی رسمی انگلستان در ایران مربوط به مأموریت جفری دولنگلی است که در سال 1290 با هدف یافتن راههایی جدید برای مقابله با مسالمانان از سوی ادوارد اول به دربار ارغون شاه، ایلخان مغول اعزام گردید.
در زمان حکومت غازان خان (694ـ703ه ) نیز هیأتهایی به دربار ادوارد اول گسیل شدند. مقارن با زمامداری اولیجایتو ایلخان مغول (703-716ه ) گروه اعزامی ایران به سرپرستی توماس ایلدوچی نامهای به ادوارد دوم پادشاه جدید انگلستان تقدیم نمود و او نیز مکتوباتی در پاسخ به این مراسلات در 17 ربیعالثانی 707 ارسال کرد.
بخش عمده این تحرکات دیپلماتیک به علت دوری مسافت، اختلاف در اهداف و تضادهای بنیادی بین انگلستان و ایلخانان به فرجام بسندهای دست نیافت.
با فروپاشی ایلخانان و ظهور حکومتهای کوچک محلی متقارن، روابط دو کشور به رکود کامل رسید. با ظهور تیموریان (771-906ه ) روابط میان ایران و انگلستان با هدف مبارزه با ترکان، به عنوان دشمن مشترک، تجدید حیات یافت. تیمور پس از نبرد انقوره در 1402م و شکست سلطان ایلدرم بایزید عثمانی، نامههایی را به وسیله جان گرینلا، مبلغ فرانسیکن انگلیسیالاصل مقیم تبریز به دربار هانری چهارم، پادشاه انگلستان ارسال نمود و خواستار تداوم همکاریهای سیاسی و تجاری میان دو کشور گردید. هانری چهارم نیز با ارسال نامهای، پیروزی او را در نبرد با ترکان تبریک گفت.
در سال 1403م، فردی جوان مارحیسا مطران، معروف به جان دوم، اسقف اعظم منطقه سلطانیه برای دیدار از دربارهای اروپا از جمله انگلستان و گفتگو با پادشاهان این منطقه از سوی تیمور مأموریت یافت.
2. دوره صفوی، نوزایی و توسعه روابط
با تشکیل دولت صفوی، روابط سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران با انگلستان، مرحله جدیدی از رونق و نوزایی را تجربه کرد. تحرکات همه جانبه انگلستان در منطقه خلیج فارس و دریای عمان نیز به تدریج از این دوران شکل گرفت.
در سال 1553م/960ه ریچارد چنسلر بازرگان انگلیسی در جریان سفری دریایی به بندر ارخانگلسک رسید و با کسب اجازه از ایوان مخوف، تزار روسیه «شرکت مسکوی» را در مسکو بنیان گذاشت. این شرکت ریشه در کمپانی بازرگانان ماجراجو داشت که در سال 1551 به وسیله چنسلر، سباستین کابوت و هوگ ویلوگبی تأسیس گشته بود.
پس از مرگ چنسلر، آنتونی جنکیسن از همراهان وی به ریاست کل ناوگان شرکت مسکوی منصوب شد. او در سال 969ه با هدف ایجاد روابط بازرگانی با مناطق ابریشم خیز شمال ایران و مبارزه با تجار پرتغالی که انحصار خرید و فروش ابریشم به اروپا را از طریق خلیج فارس و دریای عمان و جنوب آفریقا در اختیار داشتند، با دریافت عنوان سفارت از ایوان چهارم (ایوان مخوف، 1533-1584) و الیزابت، ملکه انگلستان (1533-1603) به ایران آمد. او حامل نامهای به تاریخ 25 آوریل 1561 از ملکه الیزابت برای شاه طهماسب اول بود که در 30 نوامبر 1562، در قزوین آن را تقدیم کرد. با اینکه مأموریت وی به علت عدم تمایل شاه صفوی به نتیجه موردنظر نرسید. با این حال، جنکینسن، نخستین فرستاده انگلیسی در ایران است که به صورت هدفمند و رسمی خواستار برقراری روابط اقتصادی میان دو کشور گردید.
جنکینسن در سال 1562 نیز بار دیگر از جانب شرکت مسکوی در رأس هیأتی متشکل از توماس الکک و ریچارد چنی به مأموریت ایران اعزام گردید که به مقصود نرسید.
در ذیحجه 976، هیأت دیگری از سوی شرکت مسکوی به سرپرستی آرتور ادواردز و ریچارد ویلز در قزوین با شاه طهماسب صفوی دیدار کرد. به موجب فرمان شاه صفوی، شرکت مسکوی علاوه بر فعالیت گمرکی و راهداری، اجازه یافت در تمام نواحی ایران با آزادی کامل به سفر و تجارت بپردازد. این شرکت از سال 969 تا سال انحلال آن در 989ه شش هیأت گوناگون را برای مذاکرات و انعقاد قرارداد به ایران اعزام نمود.
با مرگ شاه طهماسب اول و مشکلات داخلی و خارجی و عدم تمرکز سیاسی و اقتصادی فراوان دولت صفوی، روابط میان ایران با اروپا به ویژه با انگلستان به سردی گرایید، چنان که در زمان شاهمحمد خدابنده، آرتور ادواردز با مأموریتی از سوی شرکت مسکوی (1579م) و نامهای از سوی ملکه الیزابت به دربار ایران گسیل شد که پیامد مثبتی به همراه نداشت.
با این حال، نخستین عناصر انگلیسی که از منطقه خلیج فارس و دریای عمان دیدار نمودند، در دوران حکومت شاه محمد خدابنده (985-996ه) بود.
هنگامی که شرکت مسکوی در گشایش راه بازرگانی شمال ایران و گسترش تکاپوهای تجاری از این مسیر و اتصال آن به روسیه سپس سایر مناطق اروپا، ناکام ماند؛ به تدریج تلاش برای یافتن راههای جدید بازرگانی دریایی افزایش یافت. جهانگردان و بازرگانانی که از اواخر قرن شانزده میلادی از انگلستان، شمال اروپا و یا کرانههای شرقی دریای مدیترانه به سوی ایران رهسپار میگشتند، ابتدا خود را به حلب، طرابلس و شام میرساندند. سپس از طریق بیابان شام به خلیج فارس و کرانههای جنوب ایران میآمدند.
نخستین سوداگر انگلیسی که خود را از این طریق به بصره در رأس خلیج فارس رسانید و در سال 1581م به جزیره هرمز وارد شد، جان نیوبری بود.
پس از گذشت دو سال، وی به همراه چند تن از بازرگانان و ماجراجویان انگلیسی از جمله رالف فیچ که پیش از این در شرکت انگلیسی ترکیه به فعالیت میپرداختند با ورود به جزیره هرمز، به شناسایی قابلیتهای اقتصادی خلیج فارس پرداختند.
مقارن با این تحولات، امپراتوری پرتغال حاکمیت بلامنازعی را در منطقه خلیج فارس و دریای عمان اعمال مینمود. فیچ و همراهانش پس از مدتی عذاب و حبس در سال 1585 از زندان پرتغالیان آزاد شدند و به اروپا بازگشتند. فیچ پس از کنکاشی در ایران و هندوستان در مراجعت به لندن شرح مختصری از سفر خود را منتشر کرد و همین کتاب انگیزه اصلی بازرگانان انگلیسی برای ایجاد شرکت قدرتمند و گسترده هند شرقی در آیندهای نزدیک گردید که پیدایش و سیاستهای آن بخشی جداییناپذیر از تحولات خلیج فارس، دریای عمان، اقیانوس هند و کرانههای جنوبی و مناطق پسابندر ایران میباشد.
روابط ایران با انگلستان در دوره حکومت شاه عباس اول (1587-1628م) توسعه یافت. تلاش ایران برای ایجاد [روابط تجاری] با دول اروپایی با هدف مبارزه بر ضد عثمانی و بهرهمندی از توانایی آنان در زمینه نیروی دریایی که میتوانست قدرت مانور عناصر پرتغالی را در منطقه خلیج فارس محدود سازد و سبب گسترش نقشآفرینی ایران گردد، از عمدهترین اهداف صفویان در توسعه این مراودات بود.
در سال 1597، سر آنتونی و سر رابرت شرلی در رأس هیأتی 26 نفره که حامل پیامی غیررسمی از سوی ارل آف اسکس امیر منطقه اسکس انگلستان بودند، با شاهعباس دیدار کردند و به گرمی مورد پذیرش قرار گرفتند.
دولت ایران علاوه بر بهرهگیری از برادران شرلی در جهت تقابل با دولت عثمانی و بازگشایی روابط بازرگانی با انگلستان، از توانمندی آنان در بنیادگذاری واحدهای مجهز به تسلیحات آتشین استفاده فراوان برد.
شاه عباس در اواخر 1598م/1007ه آنتونی شرلی را به همراهی حسینعلی بیک بیات و در سال 1622م/1032ه رابرت شرلی و نقدعلی بیک را به دربار انگلستان اعزام کرد. دولت انگلستان نیز در سال 1657م/1036ه سر درمرکوتن را به دربار ایران گسیل داشت.
مقارن با این تحولات، زمینههای پیدایش کمپانی هند شرقی انگلیس شکل گرفت.
3. تشکیل کمپانی هند شرقی انگلیس و سیاست نگاه به خلیج فارس و دریای عمان
پس از پیروزی نیروی دریایی انگلستان بر ناوگان قدرتمند نظامی اسپانیا موسوم به آرمادا در 1588، روند سیاست توسعه لندن در اقیانوس هند مهیا گردید.
از آن پس، بازرگانان انگلیسی خواستار تأسیس شرکتی تحت حمایت دولت گردیدند که دامنه فعالیت آن سرزمینهای ماورای بحار مشرق زمین را پوشش میداد. در 31 دسامبر 1600 (1009ه ) با فرمان ملکه الیزابت اول و اعطای امتیاز شاهی، شرکت هند شرقی شکل گرفت. هدف اولیه از تأسیس این شرکت که به نامهای دیگری چون «شرکت محترم هند شرقی» ، «شرکت جان» و در هند به نام «شرکت بهادر» نیز خوانده میشد، کسب امتیازات تجاری و تکاپوهای اقتصادی در محدوده سرزمین پهناور هندوستان بود که عمدتاً در حاکمیت سلسله مغولان بابری قرار داشت.
این شرکت سهامی عام، 125 سهامدار عمده داشت که سرمایه آن 72 هزار پوند بود. کمپانی را یک سرپرست و 24 مدی رهبری میکردند که در مجموع هیأت مدیره را تشکیل میدادند و منتسب و زیرنظر گروه مالکان به فعالیت میپرداختند. هیأت مدیره با کمک ده کمیته فرعی، امور گوناگون این شرکت را اداره میکردند.
شرکت هند شرقی انگلیس در 1717م با دریافت فرمان شاهی از فرمانروای مغول هندوستان، از پرداخت عوارض واردات کالا به بنگال معاف شد که عاملی بسیار مؤثر در پیروزی آن بر سایر رقیبان اقتصادیاش بود. با پیروزی سررابرت کلایو در نبرد پلاسی در سال 1757 و اخراج عناصر فرانسوی فعال در هندوستان در سال 1760، تسلط بر راههای ارتباطی میان آفریقا و هند، استیلا بر مناطق کلیدی جهان چون آفریقای جنوبی، جزیره سنت هلن، هنگ کنگ و سنگاپور و گسترش تحرکات اقتصادی در آمریکای شمالی و بویژه روابط تنگاتنگ با دولت لندن که بخشی از قلمرو پهناور خود را از طریق فرمانداری هندوستان، سورات و بمبئی اداره میکرد، سبب گردید تا شرکت هند شرقی تا فروپاشی آن در سال 1858، عاملی راهبردی در سیاستهای اقتصادی، نظامی و نظام سلطه امپراتوری بریتانیا باشد.
نخستین مسافرت دریایی این شرکت در سال 16014م، به فرماندهی جیمز لنکستر انجام گرفت که پس از دو سال با محمولهای گرانبها شامل یک میلیون پوند فلفل و انواع بازگشت.
این مسافرتهای اولیه، سرآغاز آشنایی زمامداران و دریانوردان شرکت هند شرقی با منطقه بکر خلیج فارس و دریای عمان گردید. با اشباع بازار منسوجات هندوستان، رؤسای شرکت در جستجوی بازارهای جدید تقاضا و فروش برآمدند. بر اساس مشاوره با ریچارد استیل بازرگان و ماجراجوی انگلیسی که از طریق مسیر خشکی حلب به هندوستان مسافرت کرده بود، ایران بازار مناسبی برای فروش پارچههای انگلستان و خرید ابریشم خام معرفی گردید.
بر این اساس استیل به همراه جان کروتر با هدف کسب اجازه فعالیت تجاری از سوی شرکت هند شرقی به خلیج فارس و اصفهان اعزام گردیدند. نمایندگان مزبور با مساعدت رابرت شرلی، فرامینی از شاه عباس در سال 1614 دریافت نمودند که بر اساس آن تمامی فرمانداران بنادر ایران در خلیج فارس نباید از هرگونه مساعدتی به آنان خودداری کنند. یکی از این فرامین خطاب به بندر جاسک بود که نخستین محموله عمده کالاهای انگلیسی در تاریخ خلیج فارس در آن وارد و باراندازی گردید.
در سال 1616م/1025ه کشتی تجاری جیمز، هیأتی را به ریاست ادوارد کوناک که پیش از این در کمپانی بازرگانی لوانت، مشغول به فعالیت بود، از بندر سورات هند به بندر جاسک ایران منتقل کرد. این کشتی نخستین کالاهای انگلستان را پس از آشنایی مقدماتی با جزایر و بنادر خلیج فارس در اوایل 1617م/1026ه وارد این بندر کرد سپس آنان تجارتخانهای را که میتوان آن را نخستین جای پا و مقر شرکت هند شرقی و انگلستان در نیمه شمالی خلیج فارس دانست، برپا ساختند.
کوناک برای دیدار با شاه عباس رهسپار اصفهان شد سپس به همراه ویلیام روبنز، تاجر جواهرات به اردوگاه شاه در مرز عثمانی عزیمت نمود و به گرمی مورد استقبال قرار گرفتند. بر اساس فرامین شاه عباس، انگلستان نمایندگی دائمی به دست میآورد و در تمامی نقاط ایران بویژه کرانههای خلیج فارس و دریای عمان حق استقرار نمایندگی تجاری و فعالیتهای بازرگانی مییافت. عناصر انگلیسی، آزادی مذهبی داشتند و در صورت ارتکاب جرایم، دارای مصونیت قضایی بودند و عملکرد آنان به وسیله عوامل نمایندگی بررسی میگردید.
پیرو این توافقات به سال 1617 در اصفهان سپس در جاسک و شیراز قرارگاههای بازرگانی انگلستان تأسیس گردید. نمایندگی تجاری جاسک، کالاهای وارداتی از بریتانیا و هندوستان را پس از باراندازی در خلیج فارس از طریق راههای خشکی به شیراز و اصفهان انتقال میدادند و از این شهر به وسیله گروههای متعددی از بازرگانان عمده و سوداگران خردهپا در سراسر ایران توزیع میکردند.
سیاست عمده انگلستان در این مقطع زمانی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان بر مسائل تجاری و بویژه بر بازرگانی ابریشم تمرکز مییافت که در انحصاری دولت صفوی بود و هنوز تمایلات گسترده نظامی و سیاسی استعماری آن شکل نگرفته بود.
ایران نیز در پی ایجاد پیوندهای اقتصادی با نمایندگان انگلستان، فروش گرانتر ابریشم و تسهیل در جهت انتقال این کالا به اروپا و کاهش اتکا به راههای بازرگانی بود که از سرزمینهای عثمانی میگذشت. مبارزه با توسعهطلبیهای استعمار پرتغال در خلیج فارس که به علت ضعف شدید نیروی دریایی ایران، تشدید شده بود از دیگر اهداف عمده شاهعباس صفوی در گسترش روابط با دولت انگلستان بود.
ضعف نیروی دریایی ایران و تقابل میان انگلستان و پرتغال، زمینهساز تدریجی گسترش نقشآفرینی همه جانبه دولت لندن در منطقه خلیج فارس و دریای عمان گردید. تضاد منافع میان این دو امپراتوری دریای استعمارگر از آغازین روزهای تکاپوهای انگلستان در این حوزه آشکار گشت.
چنان که در 28 دسامبر 1620 در جنگ دریایی مشهور به نبرد جاسک، ناوگان رزمی انگلستان که از بندر سورات هندوستان حرکت نموده بود، رزمناوهای پرتغال را در شرق بندر جاسک منهدم کردند.
سرپرسی سایکس، نماینده برجسته انگلستان و فرمانده تفنگداران جنوب ایران با تفاخر به این نبرد مینویسد:
من هر بار که در جاسک پیاده شدهام فکر کردهام که آیا میشود در آنجا یک یادگاری از پیروزی او برپا کرد و این یادگار یک نشانهای از دلاوری پیشینیان ما خواهد بود و به علاوه باعث تهییج و تحریک بازماندگان آنان خواهد شد.
پیترو دلاواله جهانگرد مشهور ایتالیایی در دوره صفویه با اشاره به تقابلات میان این دو قدرت اروپایی بر سر منافع اقتصادی خلیج فارس که از دیدگاه سیاستمداران و تودههای عام ایران پنهان نمیگشت، مینویسد:
اصولاً مردم ایران به انگلستان به چشم کینه مینگرند، زیرا با خرید ابریشم ایران بسیاری از تجار و وزراء و اعیان کشور را از سودی که میبردند، محروم ساختهاند. شاه نیز در مجالس خصوصی از ایشان به نیکی نام نمیبرد زیرا آگاه است که دزدان دریا هستند و در ایران، دزد آبرویی ندارد.
پس از مرگ کانوک، توماس بارکر و در سال 1620م/1029ه ادوارد مونوکس از سوی کمپانی هند شرقی به منصب نمایندگی در بندر جاسک گمارده شدند.
مونوکس از سوی کمپانی هند شرقی و با توافق جیمز اول، پادشاه انگلستان، قرارداد مشهور به میناب را با امامقلی خان، نماینده دولت صفوی در هشتم ژانویه 1622 منعقد نمود. بر اساس این توافقنامه، دولت ایران با استفاده از توانمندی ناوگان نظامی شرکت هند شرقی به حاکمیت پرتغالیها بر جزایر هرمز و قشم خاتمه میبخشید.
منافع مادی حاصل از دسترسی به تجارت ابریشم و انحطاط رقیب دیرینه از مهمترین دلایل شراکت آنان در این نبردها بود.
سایکس با اشاره به این مسئله مینویسد:
تجار و سوداگران (انگلیسی) ابداً مایل نبودند تجارتی را که با چه زحمتی به دست آوردهاند، قربانی کنند و آنها مردمان انگلیس زمان خود بوده و حاضر بودند که با خطرات عظیم مواجه شوند.
بر اساس تعهدات ایران نسبت به انگلستان در این قرارداد، عواید گمرکی جزیره هرمز پس از اخراج عناصر پرتغالی میان طرفین به تساوی تقسیم میگردید و تمامی کالاهای تجاری انگلیس نیز از پرداخت حقوق گمرکی و سایر عوارض معاف میباشد.
با شکست و اخراج پرتغالیها از جزایر مذکور، موقعیت کمپانی هند شرقی انگلستان در منطقه خلیج فارس و دریای عمان تثبیت گشت و از آن پس، کمپانی هند شرقی هلند که به عنوان رقیبی جدید در این حوزه دریایی به توسعه فعالیت خود پرداخته بود در کانون توجه سردمداران اقتصادی و نظامی دولت لندن و هند قرار گرفت.
تسخیر جزیره هرمز برای انگلیسیها بزرگترین موفقیت آنان در مشرق به شمار میرفت و چون خبر این فتح به هندوستان رسید، قدرت و نفوذ دولت انگلستان به بالاترین حد رسید. در ایران نیز انگلیسیها در اثر این فتح، رونق و اعتبار بیشتری یافتند. از اینجا میتوان به اهمیت نقش عمدهای که اجداد جنگجوی ما در آبهای شرق بازی کردهاند پی برد(32).
با شکلگیری بندر گمبرون یا بندرعباس (جرون سابق)، پایگاه تجاری انگلستان در سال 1923م از بندر جاسک به آن انتقال یافت.
مرگ شاه عباس اول، عدم تمرکز سیاسی و اقتصادی در ایران، درگیریهای مداوم و تضعیفکننده با کمپانی هند شرقی هلند که از حمایت همهجانبه دولت آن کشور بهره میجست، تحولات سیاسی در انگلستان چون ظهور کرامول و اعدام چارلز اول و حمایت او از شرکت رقیب یعنی کمپانی تجاری بازرگانان حادثهجو، تحرکات کمپانی هند شرقی انگلستان را در منطقه خلیج فارس و دریای عمان به صورت موقت دچار رکود و فترت نمود.
در دوره حکومت شاه صفی، بر اساس فرامین رسمی بازرگانان انگلیسی حق تجارت آزاد در سراسر ایران را به دست آوردند. به موجب قراردادی که با شاه صفی منعقد گردید، کمپانی هند شرقی انگلیس موظف به پرداخت سالیانه 1500 لیره به عنوان پیشکش و ده هزار لیره برای بهای ابریشم به دولت ایران شد که یک چهارم این مبلغ به صورت نقد و دو چهارم دیگر به صورت کالا پرداخت میگردید. در مقابل، عایدات گمرک جنوب در بندرعباس به آنان تعلق گرفت.
از مهمترین نمایندگان سیاسی انگلستان که از دوره شاه صفی تا پایان حکومت صفویان به ایران عزیمت نمودند، میتوان به ویلیام دنبیگ، پسرعموی چارلز، پادشاه انگلستان، توماس میجر و ویلیام لی در زمان شاه سلطانحسین، آخرین حکمران صفوی اشاره نمود.
با ادغام شرکت تجار ماجراجو در شرکت هند شرقی که به فرمان الیور کرامول، حکمران انگلستان در 1655م صورت پذیرفت، رکورد تجاری این شرکت به پایان رسید و توانمندی و تحرکات آنان در منطقه خلیج فارس و دریای عمان افزایش یافت که این فرایند تا حملات افغانها به ایران و سقوط دولت صفویه استمرار یافت.
از سال 1668م/1078ه شاخه نظامی ناوگان شرکت هند شرقی به توسعه تحرکات خود در منطقه خلیج فارس و دریای عمان پرداخت. بر این اساس با تأسیس بخشی موسوم به دریانوردی کمپانی، بحریه جنگی شرکت، تمامی فعل و انفعالات جاری در این حوزه استراتژیک را تحت نظارت دقیق خود قرار داد. این امر با توجه به ضعف نیروی دریایی ایران، به مهمترین اهرم فشار و ابزار توسعه انگلستان تبدیل گشت.
این واحد که به کمک نیروی دریایی بمبئی هندوستان تقویت میشد از دیدگاه سیاستمداران دولت لندن عاملی قاطع در پیشبرد برنامهها و دستیابی به اهداف موردنظر بود:
به عقیده ما هیچ چیز به جز قدرتی مشهود امکان ندارد بتواند جبران مافات کند و آوازه گذشته ما را بازگرداند. در خلیج فارس مشکلات تنها میتواند با پدیدار شدن و حضور رزمناوهای بریتانیا درمان شود.
در سال 1682م مصادف با حکومت شاه سلیمان صفوی، دو برادر به نامهای سرجوسیا چایلد در لندن و سرجان چایلد در هندوستان، امور کمپانی هند شرقی را در اختیار داشتند. آنان در ارتباط با ایران کوشیدند تا تجار ارمنی را به جای استفاده از راههای حلب و شامات تشویق به انتقال مالالتجاره خود از طریق بمبئی نمایند.
در سال 1708م پرسکوت رئیس نمایندگی هند شرقی در اصفهان که به مثابه نماینده اکرودیته پادشاه انگلستان بود، نامهای از ملکه آن به شاه سلطان حسین آخرین تسلیم کرد که بر توسعه روابط دوجانبه تأکید داشت.
4. از حکومت افغانها تا پیدایش زندیه
مقارن با حملات افغانها، عدم تمرکز سیاسی و اقتصادی ایران و افزایش تجاوزات خوارج عمان و اقوام جاسمی یا اعراب هوله به کرانههای جنوب، اوضاع نابسامانی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان پدیدار آمد. با این حال ارزش اقتصادی آن سبب تداوم تکاپوهای تجاری عناصر اروپایی در آن گردید چنانکه در سال 1720، هجده تا بیست فروند کشتی انگلیسی در بندرعباس به بارگیری و باراندازی انواع کالا پرداختند.
در نوامبر 1723، سربازان کمپانی هند شرقی انگلیس، به دستور هنری فولر، وابسته کل تجاری شرکت با استفاده از ناوگان نظامی، مرکز شاه بندر بندرعباس را که از هواداران شاه طهماسب دوم صفوی بود در نبردی دو هفتهای، گلولهباران نمودند و با قتل شاهبندر و دویست تن از سربازان وی بر این بندر استیلا یافتند. افغانها نیز در 13 نوامبر 1724 با ورود به بندرعباس و مشورت با فولر، خسروبیک نامی از حامیان افغانان را با کشتی انگلیسی دوک آویورک از جزیره هرمز به این بندر منتقل نمودند و او را به مقام شاهبندری منصوب نمودند. امری که نشانگر توجه عمیق سیاستمداران انگلستان به حفظ منافع اقتصادی و نظامی و جایگاه خود در منطقه خلیج فارس و دریای عمان بدون توجه به تغییر حکومتها و یا مشروعیت مردمی آنان در ایران بود.
نمونهای دیگر از اقدامات نظامی انگلستان با هدف تداوم جریان موافق اقتصادی خود و از میان بدر بردن رقیبان، حمله به بندر باسعید و در آوریل 1727 و انهدام تأسیسات ساخته شده به وسیله شیخ قاسمی رأسالخیمه بدون کسب اجازه از مقامات ایران بود. نیروهای انگلیسی شیخ قاسمی را مجبور به پرداخت خسارت در عوض مشکلاتی کردند که به سبب تأسیس این بندر به تجارت آنان در بندرعباس وارد نموده بود.
مقارن با قدرتگیری نادرشاه، ویلیام کوکل، کمیسر و جان گیلی، معاون شرکت هند شرقی در ایران به فعالیت میپرداختند. با فروپاشی حکومت افغانان و گریز آنان از طریق معابر خلیج فارس و دریای عمان، ایران از ناوگان شرکت هند شرقی خواستار مساعدت در مبارزه با آنان گردید.
نادرشاه به منظور تنوع در شرکتهای تجاری فعال در ایران، از یک شرکت انگلیسی به نام کمپانی روسیه حمایت نمود که خواستار فعالیت در زمینه داد و ستد ابریشم از شمال به نواحی ماورای خزر بود. در این دوره تجارتخانههای شرکت هند شرقی علاوه بر کرانههای جنوبی ایران در رشت و مشهد نیز فعال بودند.
بر اساس اسناد کمپانی هند شرقی در این مقطع زمانی «مهمترین فصل و بند سوددهی شرکت در تجارت با ایران بود.»
سیاست و نقش اساسی انگلستان در عدم دستیابی ایران به ناوگان نظامی و تأسیس نیروی دریایی قدرتمند از دوره نادری به صورتی صریح و واضح نمود یافت. مخالفت دولت لندن با شکلگیری نیروی دریایی که سبب تثبیت قدرت و حاکمیت نظامی، اقتصادی و سیاسی ایران در منطقه خلیج فارس و دریای عمان میگردید، بخشی از سیاست راهبردی استعمار بریتانیا با هدف ناتوانسازی ایران در این حوزه دریایی استراتژیک و به حاشیه راندن آن بود.
این کارشکنیهای نابودکننده، بخش مهمی از تکاپوهای انگلستان را در منطقه خلیج فارس و دریای عمان بر ضد منافع و حقوق قانونی ملت و حکومتهای ایران بود که تا ادوار معاصر با جدیت پیگیری شد.
در سال 1735م/1148ه نادرشاه از نمایندگان شرکت هند شرقی انگلستان خواستار اعطای چند فروند کشتی به ایران گردید تا بدین وسیله تعداد پنج هزار سرباز پیاده و 1500 سوارهنظام را به عمان اعزام نماید که از اواخر دوره شاه سلطان حسین صفوی به جزایر و بندرهای ایران تجاوز میکردند. مقامات شرکت مزبور این تقاضا را رد کردند. پیامد این عدم مساعدت، تیرگی روابط ایران با شرکت هند شرقی و عدم اعطای هرگونه قرارداد و امتیازات جدید به آنان بود.
در سال 1734، ودل و کوک که در منطقه خلیج فارس و دریای عمان به تجارت مشغول بودند کشتیهای خود موسوم به پتنا و روپرال را به لطیفخان، دریاسالار ایران واگذار نمودند.
نماینده شرکت هند شرقی در گمبرون (بندرعباس)، ضمن یادداشتهای روزانه خود با اشاره به مخالفت انگلستان با تأسیس نیروی دریایی ایران، مینویسد: «امید است اقدام وحشیانه این دو فروشنده کشتی از طرف خان (نادرشاه) برای ما زحمتی تولید نکند زیرا قبلاً برای خرید کشتی به ما مراجعه کردند، روی موافقتی نشان ندادیم.»
پیرو این رویداد، کمپانی هند شرقی دستوراتی صادر کرد که بر اساس آن صاحبان کشتیهایی که تحت حمایت آنان قرار داشتند حق فروش بحریه خود را به عناصر ایرانی نداشتند.
در بخشی دیگر از یادداشتهای نمایندگی انگلیس در گمبرون (بندرعباس) در مورد درخواست مقامات ایران عصر نادری برای دستیابی به ناوگان نظامی به تاریخ 18 ژوئیه 1737 آمده است:
میرزا تقی البته مایل است که شرکت هند شرقی را برای واگذاری کشتی کافی به منظور حمله به مسقط آماده بسازد، ولی برای ما امکان اعتماد به اقوال واهی وی وجود ندارد، اما گمان میبریم با مقاصد ما در باب عدم مساعدت به نیروهای دریایی ایران آشنا شدهاند.
کارشکنیهای مداوم انگلستان سبب گردید تا ایجاد نیروی دریایی کارآمد در منطقه خلیج فارس که ضامن بقا و حافظ منافع ملی ایران باشد، به صورت یک رویایی دست نیافتنی جلوه نماید.
فلور، مستشرق هلندی در پژوهشی درباره نیروی دریایی ایران و وضعیت آن در منطقه خلیج فارس در سده هجده میلادی با اشاره به این مسئله مینویسد:
قدرتهای اروپایی هیچگاه رسماً برای حفظ و حراست از محدوده خاک ایران در خلیج فارس با دولت ایران توافقی ننمودند هر چند که تماسهایی در این باب بین مقامات ایران و هلند صورت گرفت. اساساً قدرتهای دریایی اروپایی بیشتر مایل به حراست از مسیر کشتیهای بازرگانی خود بودند، بنابراین به حملاتی که بر ساحل ایران وارد میآمد و در رفت و آمد کشتیهای بازرگانی خللی وارد نمیآورده و توجه نمیکردند. نه انگلیسیها و نه هلندیها به عملیات نظامی در خلیج فارس علاقهای نشان نمیدادند. بالاخره هدف آنها سوداگری بود نه رزم. وقتی که ایران برای دفع حملات از سوی مسقط نیازمند نیروی دریایی شد، بیاثر بودن این سیاست اتکا بر هلندیها و انگلیسیها هویدا شد. زیان این سیاست همچنین وقتی که ایران به جدال با این قدرتهای دریایی پرداخت، بیشتر مسجل شد. وقتی که این درگیری به عملیات نظامی چون سالهای 1645 و 1685 منجر شد، ایران نتوانست از محاصره بندرهای جنوبی خود جلوگیری کند. علاوه بر این نداشتن نیروی دریایی مانع از تحقق طرحهای گسترشطلبانه ایران در خلیج فارس شد.»
5. دوره زندیه
با ظهور سلسله زندیه، کریم خان تسهیلات جدیدی را برای رونق کار شرکت هند شرقی انگلیس در ایران تدارک دید. حق انحصاری واردات پارچههای پشمی به ایران، معافیت از حقوق گمرکی و حق تأسیس تجارتخانه در بندر بوشهر نمونههایی از این دست است. امکانات در ازای عدم خروج طلا و نقره از ایران اجرایی میگشت. شرکت هند شرقی این شروط را به سود خود نیافت و در سال 1770ه مرکز نمایندگی خود را از بوشهر به بصره منتقل نمود.
پس از گذشت سه سال، نمایندگی بوشهر دوباره فعالیت خود را آغاز کرد و به تدریج به مهمترین مرکز فعالیتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی انگلستان در خلیج فارس و دریای عمان تبدیل گشت.
از دیدگاه مقامات شرکت، طلا و ابریشم عمدهترین و سودآورترین کالاهای صادراتی ایران به شمار میرفت و هدف اصلی آنان خرید ارزان این اقلام از تولیدکنندگان اصلی و ارسال آن به هندوستان و تمامی خاک اروپا بود. هندوستان به عنوان حلقه واسطی در این زنجیره اقتصادی از اهمیتی فراوان برخوردار بود.
در سال 1751، بهای کالاهای صادراتی شرکت هند شرقی از طریق بنادر خلیج فارس برابر 45 هزار لیره بود که عمدتاً از طریق بندرعباس انجام میگرفت و این رقم برابر یک چهارم مجموع کل صادرات شرکت به شرق بود. از مجموع 90 لک روپیه، بازرگانی خارجی ایران در اواخر دوره زندیه، چهل لک با سواحل خلیج فارس و دریای سرخ و سی لک روپیه با هندوستان بود. تجارت با هندوستان نیز در حدود 30 درصد تمام بهای تجارت ایران را تشکیل میداد.
شرکت هند شرقی، بازرگانان محلی را به همکاری با عناصر انگلیسی و داد و ستد کالاهای ساخت انگلستان ترغیب میکرد. عوارض کنسولی که از کشتیها میگرفتند، هزینه نگهداری تأسیسات آنان در خلیج فارس میشد. کرایه مالالتجاره گوناگونی که ناوگان تجاری انگلیس از هند به خلیج فارس میآوردند نیز سود فراوانی برای آنان در پی داشت. خلیج فارس، جایگاه مناسبی برای فروش انواع منسوجات انگلیسی و مازاد تولیدات کارخانههای آنان بود. فروش این اقلام به صورت مستقیم به صنعت ملی انگلستان یاری میرساند. 75 درصد فروش انگلستان در خاورزمین در ایران انجام میگرفت.
سیاست شناور انگلستان و شرکت هند شرقی و چگونگی موضعگیریهای آنان درباره ایران، ارتباط تنگاتنگ و ناگسستنی با میزان سودبری از جریانات داشت و سیاست منفعتطلبی این عناصر همواره بر منافع ملی و رعایت حقوق قانونی ملتهای منطقه برتری داشت.
لوریمر سرکنسول انگلستان در بوشهر در سال 1913 با اشاره به درخواست کریمخان زند از شرکت هند شرقی برای دستیابی به ناوگان نظامی در خلیج فارس مینویسد:
او در سال 1764 تقاضای یک یا دو فروند ناوشکن کرد، همچنین خواستار شد که دو کشتی به صورت دائم برای حفظ در خلیج فارس اختصاص دهد و پذیرفت که شهر ریگ را به شرکت هند شرقی واگذارد. ولی آن طور که معلوم است، حکومت بمبئی توجهی به این پیشنهادها ننموده اما با واگذاری یک کشتی موافقت کرد مشروط به اینکه به گونهای از کشتی استفاده شود که ضامن منافع شرکت باشد و موجب تیرگی فضای تجاری نشود.
نمونهای از اقدامات عناصر انگلیسی در منطقه خلیج فارس را که نشانگر اهمیت و رجحان منافع اقتصادی آن دولت بر تمامی شئونات حیات اجتماعی ایران در دوره زندیه میشود به عنوان یک واحد سیاسی مستقل در جریان تحولات فوریه 1763 بندرعباس یافت:
در پایان فوریه 1763 انگلستان آماده شد تا با همه کارکنان تجارتخانه و کالاها بندرعباس را ترک کنند. اما برای تنبیه جعفرخان (برادر سفیرخان لاری حاکم جدید بندرعباس که درخواست افزایش مالیاتها را داشت) که در آن زمان در لار بود، اندک کالاهای باقیمانده ایرانیان را که در تجارتخانه هلند نگهداری میشد غارت کردند، همه درها و پنجرههای تجارتخانه را شکستند و در سکوهای محل استقرار توپ، آتش افکندند.
در جریان حملات ارتش ایران بر بصره در حدود سالهای 1766-1755/1990-1189ه که در نتیجه حمایت این والینشین تحت نظر عثمانی از حملات خوارج عمان به سرحدات دریایی ایران، ضبط اموال حجاج و زائران انجام میگرفت، ناوگان شرکت هند شرقی که در این شهر نمایندگی داشت، با چندین فروند کشتی توپدار از طریق شطالعرب، سپاهیان ایران را مورد تهاجم و آتشباری قرار دادند.
ناوگان شرکت هند شرقی انگلیس در جریان تحولات سال 1761 و تلاش کریم خان برای تسلط بر بندر ریگ و جزیره خارک و تقابل با میرمهنا، حاکم خودخوانده در این مناطق که تمرکز سیاسی و نظامی ایران را تهدید مینمود، از حمایت نیروهای زندیه خودداری نمود و عملیات آنان را با ناکامی روبهرو ساخت.
در سال 1771 هنگامی که نماینده و مجلس هیأت مدیره، شرکت هند شرقی در لندن در تقابل با سیاست کریمخان زند، رقابت با کمپانی هند شرقی هلند و مبارزه با آنچه را که راهزنی دریایی میدانست. خواستار حملات شدیدی به خلیج فارس با استفاده از قدرت آتشبارهای ناوگان سلطنتی انگلیس گردید. مجلس هیأت مدیره در لندن اجازه صدور دستور را صادر نمود:
هنگامی که تمام کوششها برای ریشه کن ساختن دزدی دریایی در نزد ایرانیها و قدرتهای دیگر خلیج فارس، ناموفق مانده شما موظف هستید که موضوع را به اطلاع مقام ریاست شرکت برسانید تا جریان به فرمانده ناوگان سلطنتی در جزایر هند شرقی اعلام گردد و تضمین برای کمک رسانی برای هر یک از موارد جداگانه گرفته شود.
سیاستهای دوگانه انگلستان و عوامل تابعه آن در ایران سبب گردید تا به قول جان پری «کمپانی هند شرقی چیزی جز سوءظن و بدگمانی عمیق ایرانیها» را به دست نیاورد.
وی در این ارتباط مینویسد:
کریم خان و مشاورانش زمانی که برای ترقی سطح بازرگانی در تلاش بودند، هرگز از فهم مقاصد امپریالیستی کمپانی هند شرقی بیگانه نبودند. سیاست وی علیالاصول بر آن بود که از تکنولوژی پیشرفته اروپاییان بهره گیرد ولی آنها را از خود دور نگاه دارد.
در دوران پس از مرگ کریم خان که نبرد قدرت میان جانشینان او، عدم تمرکز سیاسی و نظامی شدیدی را موجب گشت، انگلستان با استفاده از این شرایط پریشان، جزیره قشم را اشغال و آن را یکی از عمدهترین پایگاههای ناوگان نظامی خود در خلیج فارس قرار داد.
در پاییز سال 1787 هیأت اعزامی کمپانی هند شرقی از بصره با جعفرخان، حکمران زندیه در شیراز دیدار کرد و او در 18 ژانویه 1787 طی فرمانی با اعطای آزادیهای همه جانبه به تجار انگلیسی، آنان را از تمامی مالیات، عوارض و حق راهداری معاف دانست، رفت و آمد مأموران آنها را در سراسر خاک ایران تسهیل و نقل و انتقال پول را نیز برای آنان آزاد اعلام کرد. هدف عمده پادشاه زندیه از این فرمان، کمک به توسعه و رونق اقتصادی ایران بود که در نتیجه بحرانهای جانشینی کریم خان دچار رکود و فترت شده بود؛ اما عوامل انگلستان با سوءاستفاده از این فرمان، حق انحصاری تجارت خلیج فارس را مخصوص خود میدانستند و به گسترش نقشآفرینی و سیاست سلطه خود در منطقه پرداختند.
از عمدهترین عوامل سیاسی و اقتصادی انگلستان در نمایندگی بوشهر مقارن با حکومت زندیه در ایران، میتوان به بنجامین جرویس در 1762 با حکم ویلیام اندرو پرایس فرماندار کل ناحیه خلیج فارس، ویلیام بویر در 1766، جیمز مارلی در 1768، جان بیومونت در 1775، ادوارد گالی در 1780، چارلز وات کینز در 1789 و نیکلاس هنکلی اسمیت در 1795 اشاره نمود.
6. استعمار هندوستان و اهمیت راهبردی آن در سیاست بریتانیا در خلیج فارس و دریای عمان
پس از کشف دماغه امید نیک، بازرگانان و دریانوردان پرتغالی از این مسیر به هندوستان راه یافتند و به تأسیس تجارتخانههایی در این سرزمین پهناور و ثروتمند پرداختند. به دنبال این تحولات، تاجران انگلیسی نیز مشتاق بهرهبرداری از منافع هندوستان گردیدند. توماس استیفنس نخستین سیاح انگلیسی بود که در سال 1579م/987ه به هند عزیمت نمود و نامههای او به خانوادهاش، زمینهساز توجه بیشتر انگلیسیان به این سرزمین شد. در سال 1587م/995ه فرانسیس دریک دریانورد مشهور انگلیسی با تصرف کشتی پرتغالی سن فیلیپ و کشف اسناد و مدارکی از سفرهای پرمنفعت پرتغالیان به هندوستان، بر شدت این علاقهمندی افزود.
با پیروزی دریایی انگلستان بر ناوگان فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا موسوم به آرمادا یا شکستناپذیر در سال 1588/996ه نقشآفرینی امپراتوری اسپانیا و پرتغال در اقیانوس هند محدود گشت و زمینه برای تسلط انگلستان بر شبه قاره هند مهیا گشت.
با تشکیل کمپانی هند شرقی، روابط مستقیم میان دو کشور آغاز گردید و در سال 1608م/1017ه نخستین کشتی شرکت مزبور به فرماندهی ویلیام هاوکین ، حامل نامهای از جیمز اول پادشاه انگلستان برای نورالدین جهانگیر، حکمران بابری هند به بندر سورات در غرب هند رسید. پس از گذشت چهار سال ناوگانی از کشتیهای انگلیسی به فرماندهی توماس بست در بندر سورات موفق به انعقاد معاهدات تجاری و ایجاد نمایندگی گردید.
سر توماس رو دیگر مأمور انگلیسی بود که از سوی جیمز اول به دربار جهانگیر اعزام شد.
در سال 1757 و مقارن با دوران حکومت کریم خان زند در ایران، سیاست تهاجمی رابرت کلایو ، موجب تثبیت امپراتوری انگلستان در هند گشت. کلایو که از سال 1743 در امور تجاری و نفت شرکت هند شرقی به فعالیت میپرداخت، در سال 1756 و مصادف با جنگهای هفت ساله فرانسه و انگلستان به تجهیز و سازماندهی نیروی انگلیسی در هند پرداخت و به تدریج زمینهساز خروج فرانسه از هندوستان گردید.
در 23 ژوئن 1757، نیروهای انگلستان به فرماندهی کلایو در منطقه پلاسی در بخش بنگان هند و در کرانه رودخانه بقراسی (بگراتی) در حدود 150 کیلومتری شمال کلکته و مجاور مرشدآباد (پایتخت نواب بنگال) سراج الدوله، آخرین نواب را شکست دادند و با نابودی این حکومت مستقل محلی و ضمیمه نمودن سرزمینهای او به کمپانی هند شرقی، تقریباً بر تمامی بخشهای مهم هندوستان استیلا یافتند که این حاکمیت استعماری، بیش از 350 سال به درازا انجامید.
کلایو را به عنوان فاتح هندوستان بنیادگذار اصلی امپراتوری انگلستان در هند و رئیس بزرگ بنگال خواندهاند.
انگلستان به تدریج بر تمامی شئونات حیات سیاسی، اقتصادی و نظامی این سرزمین استیلای تام یافت. جفری ساکس، استاد دانشگاه کلمبیا و از کارشناسان مسائل کشورهای جهان سوم در کتاب خود، پایان فقر، امکانات اقتصادی در روزگار ما به خوبی روند این حاکمیت را تشریح نموده است:
به کمک نبوغ سیاسی و بیرحمی مطلق، نیروهای بریتانیا با استراتژی تفرقه بینداز و حکومت کن، راه خود را در هند باز کردند. به جز این شیوه چگونه ممکن بود یک شرکت تجاری کوچک از کشوری با شاید پنج میلیون نفر جمعیت، از آن سر دنیا بتواند در شبه قارهای با 110 میلیون جمعیت یا بیشتر جاپایی باز کند؟ کمپانی هند شرقی از تاریخ ورود نامیمونش در سال 1602 تا فتح کامل شبه قاره در سال 1857 قدم به قدم به پشتیبانی پادشاهی بریتانیا با فریب و نیرنگ به قدرت رسید. یک بار طرف یک حاکم را میگرفت و بار دیگر دومی را حمایت میکرد، به متحدانش خیانت میکرد و دشمنان را با شکست در میدان جنگ و با رشوه از پا درمیآورد و نهایتاً راه خود را به قدرت کامل گشود.
نهرو نیز در این مورد مینویسد:
آسیا و آفریقا در آن وقت ضعیف بودند و اروپا همچون حیوان درندهای که به جان طعمه و شکار بیفتد، به این سرزمینها حمله برد. در مسابقه تشکیل امپراتوریهای استعماری، انگلستان به خاطر آنکه از نظر صنعتی پیشرفته بود و تسلط دریایی هم داشت، به آسانی مقام اول را به دست آورد.
هندوستان منبع اصلی تهیه مواد خام اولیه و نیروی کار ارزان قیمت بریتانیا بود و کشتزارهای آن به کارخانجات انگلیس بیش از سرزمین خود سود میرساند. صنایع بافندگی لانکشایر یعنی قلب انقلاب صنعتی به پنبه حاصل از مزارع هند وابسته بود و منسوجات تولیدی را نیز در بازارهای بزرگ آن سرزمین به فروش می رساند. 60 درصد از کل پارچههای پنبهای انگلستان به هند و خاور دور صادر میشد که به تنهایی 45 درصد از این مقدار را به خود اختصاص میداد.
صادرات منسوجات انگلستان به هند از سال 1813 روند صعودی پیمود، چنان که از یک میلیون یارد در سال 1814 به 510 میلیون یارد در سال 1830 و 995 یارد در سال ساخت. در سال 1913 و مقارن با جنگ جهانی اول، صادرات پارچههای نخی انگلستان به هند بیش از سه میلیارد یارد در سال بود.
بخش کشاورزی هند بر اساس بازارهای مصرف در انگلستان و اروپا و بنا به توصیههای آنان به زیر کشت میرفت. زمینداران و حکام هندی و انگلیسی با استفاده از سرمایههای بریتانیایی به فعالیت میپرداختند و با دریافت 86 درصد از درآمد خالص زمین به عنوان اجارهبها از دهقانان به ثروت هنگفتی دست مییافتند.
محصول تریاک که در نیمه سده 19م، 40 درصد از کل صادرات هند را شامل میشد، با تزریق به بازارهای پرتقاضای چین، کسری موازنه تجارت انگلستان را برطرف میساخت.
نیل، نیشکر، غله و بویژه کنف از دیگر محصولات زراعی مورد علاقه انگلستان بود. یک چهارم صادرات هند را کنف تشکیل میداد که سخت مورد نیاز کارخانجات انگلیسی بود. و عمدتاً به وسیله سرمایهداران اسکاتلندی اداره میگردید.
تولیدات صنایع هندوستان با استفاده از سرمایهگذاریهای ماوراء بحار انگلستان، کارگزاران و عدم پرداخت مالیات در بازارهای داخلی و اروپا داد و ستد میگشت. چرخه تجاری حمل کالا به هند و بالعکس سود فراوانی را نصیب تجار انگلیسی میکرد چنان که در سال 1900م، 5/3 میلیون پوند از محل درآمدهای عمومی هند و 7/4 میلیون پوند از خطوط راهآهن آن به دست آوردند.
تاراج و چپاول ثروتهای هندوستان، ابزاری کارآمد در پرداخت هزینهها و کسری بودجه عمومی انگلستان بود.
هابزبام، از صاحبنظران در تاریخ امپراتوری بریتانیا، با اشاره به این موضوع مینویسد:
بدین گونه نه تنها وجوه سرمایهگذاری شده در هند، بلکه بخش عمدهای از درآمد کل سرمایهگذاری شده در خارج که تراز پرداختهای بریتانیا را در ربع آخر قرن نوزدهم از مازاد برخوردار کرد به وسیله هند فراهم آمده بود، هند به راستی گوهری بر دیهیم امپراتوری بود.
از دیدگاه نظامی، نیروی انسانی هند در بسیاری از تهاجمات استعماری بریتانیا شرکت داده میشد و به صورت مزدور در برمه، چین، ایران، اروپا، خاورمیانه و حوزههای اقیانوس هند و آرام میجنگیدند، چنان که در خلال جنگ جهانی اول،ارتش هند با 670 هزار نیرو در چین، ایران و خلیج فارس به تحکیم موقعیت انگلیس میپرداختند.
نایبالسلطنه هند در طی جنگ بینالمللی دوم بدون توجه به منافع ملی و یا کسب اجازه از ملت تحت حکومت خود به دول محور اعلام جنگ نمود و بیش از دو میلیون سرباز هندی در کنار نیروهای انگلیسی به نبرد و ویرانگری پرداختند.
بیش از سی هزار نفر از نیروهای دریایی هندی، نیروی دریایی سلطنتی انگلستان را در حوزه اقیانوس هند، دریای عمان و خلیج فارس یاری میرساندند.
در خلال این نبردها، بخش اعظم تأسیسات نظامی متفقین از اروپا به هندوستان منتقل شد و در این سرزمین به تولید انواع جنگافزار و رفع نیازمندیهای جبهههای خاور دور، شمال آفریقا و آسیای جنوب شرقی پرداختند.
بدینگونه هندوستان به منزله قلب تپنده امپراتوری مستعمراتی انگلستان عمل میکرد و مرکز ثقل سیاست خارجی، اقتصادی و نظامی آن بود و هرگونه تحولی حتی در اروپا با سنجش وضعیت هند و چگونگی تأثیر جریانات بر آن مطرح میگردید. حفظ هندوستان، بخش اصلی سیاستهای راهبردی حکومتگران انگلستان در شرق محسوب میگشت، امری که همواره به وضوح در کلام و عملکرد سیاستمداران لندن مشهود بود.
در سال 1855، ای. ار سی لی با اشاره به این موضوع، مینویسد:
وظیفه ما حکم میکند که هر جنبشی را در ترکیه، هر نوع تحول جدیدی را در مصر، هر اتفاقی را در ایران، برمه و یا افغانستان را با هوشیاری بسیار بالا بنگریم، زیرا ما صاحب کشور هندوستان هستیم. به همین علت ما دارای موقعیت مهمی در سیستم قدرتهای آسیایی بوده و نسبت به اوضاع و احوال کشورهایی که در مسیر راه ما از اروپا به هند قرار گرفتهاند، دارای حساسیت بسیار قوی هستیم.
لرد کرزن نایبالسلطنه هند و از طراحان سیاست توسعه، در این مورد میگوید:
انگلستان بدون هند امکان زیستن ندارد. در دست داشتن هند سند تعویضناپذیری از فرمانروایی در جهان شرق است. شما نمیدانید که هند چیست. این مملکت قدرت و عظمت انگلستان را تشکیل میدهد. هر یک از ملت انگلیس، فرد به فرد باید تمام قوای خود را به کار برد تا رابطه هندوستان را با انگلستان محکم کرده و این مملکت را برای انگلستان همیشه نگاه دارد.
وینستون چرچیل وزیر دفاع و نخستوزیر انگلستان در سال 1930 نیز بر این مسئله تأکید نمود:
ملت انگلستان قادر نیست از تسلط بر هند دست بردارد. ما قصد نداریم از این جواهر واقعاً درخشان و گرانبها که بر تاج پادشاهی انگلستان وجود دارد و بیش از هر متملک دیگری موجب افتخار و قدرت امپراتوری بریتانیا شده است، صرفنظر کنیم. انگلستان اگر امپراتوری خود را از دست بدهد، دیگر هرگز دولت و قدرت بزرگی نخواهد بود.
از هر ده نفر انگلیسی، دو نفر زندگیشان از هندوستان تأمین میشود.
7. سیاست استعماری انگلستان در تقابل با حاکمیت و منافع ملی ایران عصر قاجاریه در منطقه خلیج فارس و دریای عمان
مقارن با تشکیل سلسله قاجاریه، امپراتوریهای عظیم روسیه تزاری، فرانسه عصر ناپلئون و بریتانیا به منظور گسترش استعمارگریهای خود در جهان، در رقابت تنگاتنگی به سر میبردند. ایران با داشتن مجموعه شرایط ژئوپولتیک و ژئواکونومیک در مرکز توجه این دولتها قرار داشت. روسیه با هدف اشغال بخشهای شمالی، دستیابی به آبهای گرم خلیج فارس و وارد آوردن فشار هر چه بیشتر بر انگلستان با ایجاد التهاب در مرزهای هند و سرزمینهای مجاور آن بویژه ایران که دروازه ورود به آن شمرده میشد، به کشورمان توجه داشت. فرانسه پس از ناامیدی از شکست انگلستان در خاک اروپا به علت موقعیت جزیرهای و توانمند دریایی، سعی کرد با تصرف هندوستان، گلوگاه عمده بریتانیا را در آسیا خفه کند و زمینههای تضعیف آن را در قاره اروپا مهیا سازد.
بر این اساس سرزمین ایران به عنوان منطقهای بسیار حساس در ورودی مستعمره هندوستان، به محل تمرکز سیاسی، اقتصادی و نظامی دقیق سیاستمداران دولت لندن قرار گرفت و حفظ موقعیت برتر در آن بویژه در حوزه خلیج فارس و دریای عمان که از سهلالوصولترین راههای دسترسی به شبه قاره هند بود، بخش تفکیکناپذیر سیاست خارجی انگلستان گردید.
چارلز بلگریو نماینده سیاسی بریتانیا در بحرین و از مهمترین تئوریسینهای دولت لندن در پروژه ایرانزدایی در منطقه خلیج فارس، با اشاره به اهمیت هندوستان و ارتباط آن با تحولات خلیج فارس میگوید:
با ظهور امپراتوری هندوستان، اهمیت خلیج فارس از یک مرکز تجاری با ایران و عربستان زیر فرمان ترکان به یک قرارگاه سیاسی و نظامی برای هندوستان تغییر یافت. با گذشت زمان خلیج فارس به طور روزافزونی به عنوان مرز شرقی هندوستان تلقی شد و به علت عدم ثبات ایران و عثمانی ما به تدریج مسئولیت تجارت، نوررسانی، نصب راهنمای شناورها و ادارات پست و تلگراف را برعهده گرفتیم و همواره مراقب بودیم تا مبادا دیگری در قلمرو ما دست به این کار بزند.
بر اساس این سیاست، انگلستان به تحکیم موقعیت برتر خود در منطقه خلیج فارس و دریای عمان پرداخت و کوشید تا با تضعیف ابزارهای قدرت ایران در این حوزه استراتژیک، استیلای خود را توسعه بخشد. سیاست انگلستان در برابر ایران عصر قاجاریه، حفظ استقلال آن بود تا از حملات خودسرانه روسیه تزاری بکاهد که همواره خطری دائمی برای سرحدات هندوستان بود و همچنین در پی تضعیف هر چه بیشتر سیاسی، نظامی و اقتصادی تهران بود، تا در تلاش برای تهاجم مستقیم به هند و سرزمین حایل آن چون افغانستان نباشد. انعقاد پیمانهای اتحاد با ایران و یا گسستن آن، گرایش به سوی دوستان و یا دشمنان ایران با حملات نظامی و اشغال بخشهایی از خاک ایران در چارچوب این سیاست کلی قابل بررسی است.
در گزارش نایبالسلطنه هندوستان به شعبه شورای هند در وزارت امور خارجه انگلستان مورخ 21 دسامبر 1899 آمده است:
مصالح سوقالجیشی بریتانیای کبیر در ایران از نزدیکی و ارتباط صمیمانه آن کشور با هندوستان سرچشمه میگیرد و از مدتها پیش حدود هندوستان به مرزهای فعلی محدود بوده است. حال کشور ایران یک قطعه حساس و حیاتی از جهت هندوستان برای انگلستان گردیده است. اکنون که سرحدات افغانستان تحدید حدود و به وسیله بریتانیای کبیر تأمین میشود، نسبت به موقعیت ایران نمیتوان به نظر بیاعتنایی نگریست، زیرا با عبور از ایران که صدها کیلومتر با بلوچستان انگلیس هم مرز میباشد و با در اختیار داشتن دریای جنوبی ایران که قابل نفوذ در دریای هند است، امکان هرگونه مخاطرهای برای انگلستان متصور است.
در گزارش دیگری از ژرژ هامیلتون وزیر امور خارجه انگلستان تأکید شده است: «ما در خلیج فارس علاقه [علائق] تجارتی زیادی داریم. ما با ایران دارای مجاورت سرحدی میباشیم که از انتهای ایالت کلات تا سواحل دریا ممتد میشود. ما با رؤسای خلیج دارای قراردادهایی میباشیم و آنها ما را به منزله یک حامی میدانند. دولت اعلیحضرت پادشاهی انگلستان، دولت ایران را هوشیار کرده است که غفلت از مصالح مشروع بریتانیای کبیر و هندوستان در بنادر خلیج و ایران جنوبی منتج به نتایج وخیم خواهد شد.
سیاست بریتانیا در قبال ایران و منطقه خلیج فارس و دریای عمان در تلگرافی از لرد لانسداون انگلیسی به هاردینگ سفیر دولت لندن در تهران در 6 ژانویه 1902، چنین تشریح شده است:
دولت ایران باید تجارب صدساله داشته باشد که یکی از منظورهای اساسی ما این است که دولتی را که در ماوراء سرحدات امپراتوری هندوستان واقع است، تقویت نموده به استحکام مبانی آن بکوشیم. از طرف دیگر در جنوب ایران مجاهدات ما طی یک قرن مصروف به تحکیم یک موقعیت مهم تجاری بوده و در نتیجه یک علاقه فوقالعادهای در این قسمت ایران پیدا کردهایم. با هیچ منطقی نمیتوان تصور کرد که بریتانیای کبیر از موقعیتی که در اثر مجاهدات متمادی که چندین سال به دست آورده، صرفنظر کند و یا در مقابل مجاهدات دول دیگر برای تحلیل اولویت سیاسی در جنوب ایران ساکت بماند. دولت لندن لازم میداند هرگونه اقداماتی را که مقتضی بداند برای حفظ مصالح بریتانیا به عمل آورد و این اقدامات به واسطه استحکامات بحری آن در آن آبها بدون هیچ مانع خواهد بود. دولت اعلیحضرت بریتانیا به خود حق میدهد که برای حفظ و حراست مصالح و منافع خود که در مخاطره واقع شده، حتی اگر لازم شود تمامیت و استقلال ایران را منظور اولیه قرار ندهد.
در 17 ژانویه 1902 ویسکونت کرانبورن، معاون وزیر امور خارجه انگلستان در مجلس این کشور تأکید نمود:
موقعیت ما در خلیج فارس چه از نظر تجاری و چه از لحاظ سیاسی همیشه دارای یک ماهیت ویژه بوده است و دولت بریتانیا اهل تفوق و برتری بریتانیا را اساس و زیربنای سیاست خود قرار داده است و این مسئله نه به صورت تئوری و نظری، بلکه یک واقعیت است، چرا که منافع تجاری و اقتصادی ما در خلیج فارس از هر کشور دیگری بیشتر است.
لرد کرزن با اشاره به اهمیت خلیج فارس در سیاستهای راهبردی دولت لندن، مینویسد:
ایران سرزمینی است که خواه و ناخواه از سرنوشت امپراتوری انگلیس در شرق تأثیر خواهد داشت، بیاعتنایی در کار ایران یعنی از دست دادن تجارتی که هماکنون مایه ارتزاق هزاران نفر از هموطنان ما و افراد هندی است. توجه دوستانه در کار ایران، نتیجهاش تهیه کار بیشتر برای کشتیها و کارگران دستگاههای بافندگی انگلستان است. موقعیت جغرافیای ایران یا دامنه منافع ما در آن کشور و امنیت آینده امپراتوری خاوری ما در حال حاضر مانند هر زمان دیگری طی پنجاه سال اخیر این را برای ما غیرممکن میسازد که از آنچه در ایران رخ میدهد، سلب علاقه کنیم. این میراث مشروع گذشته است که از هر جمعیت ما را دلیل سرافرازی است.
توقعی که انگلستان دارد این است که در ازای مال و جانی که نثار نموده و امنیتی که فراهم ساخته و حافظ آن است، هیچ عامل سیاسی بیگانه حق مداخلهای را در این صحنه (خلیج فارس) نداشته باشد.
نتیجه
سیاست بریتانیا در منطقه خلیج فارس و دریای عمان تا پایان دوره قاجاریه را میتوان در موارد ذیل بررسی کرد:
1. حفاظت از مستعمره هندوستان به عنوان سیاست راهبردی انگلستان و مرکز ثقل تمامی تکاپوهای دولت لندن در مشرق زمین.
2. حفظ استقلال ایران به عنوان عاملی برای جلوگیری از حملات لجام گسیخته روسیه تزاری و تضعیف هر چه بیشتر تهران برای جلوگیری از تهاجم به سرحدات هندوستان.
3. ایجاد کمربندهای امنیتی در پیرامون سرزمین هند، سیاستی که به جدایی کامل افغانستان از ایران منجر گردید.
4. علائق اقتصادی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان با تشکیل کمپانی هند شرقی که با صادرات گسترده بویژه پس از انقلاب صنعتی توان رقابت را از تولیدکنندگان بومی سلب میکرد و تراز بازرگانی همواره به سود بازرگانان بریتانیا بود.
5. گسترش توانمندی نظامی با استقرار پایگاههای متعدد در نیمه جنوبی و برخی جزایر شمالی خلیج فارس و حضور ثابت یگانهایی از ناوگان سلطنتی انگلیس در منطقه.
6. انعقاد قراردادهای حمایتی، قیمومیتی و سرپرستی با شیوخ جنوب خلیج فارس که امکان اداره این مناطق را به دولت لندن میداد.
7. استمرار سیاست و پروژه ایرانزدایی در منطقه خلیج فارس با محدود نمودن افزونتر قدرت مانور سیاسی، اقتصادی و نظامی عناصر ایرانی و تلاش برای انزوای تهران.
8. تأکید بر سیاست ایران هراسی در حوزه خلیج فارس با تلقین این موضوع که دولت تهران اهداف توسعهطلبانه داشته و در نهایت خواستار حاکمیت بر تمامی منطقه است.
9. استفاده از ابزار نظامی و سیاست قایقهای توپدار به منظور سرکوب هرگونه تقابل با سیاست انگلیس و یا ایجاد فشار بر دولتهای منطقه بویژه ایران، امری که نقض آشکار تمامیت ارضی آن را به دنبال داشت، مانند اشغال جزیره خارک و بوشهر، در ماجرای نبرد هرات دردوران محمدشاه قاجار و عصر ناصری، حملات به بنادر ایران چون بندر لنگه به بهانه مبارزه با بردهداری و استقرارکامل نیروهای انگلیسی در پهنه جنوبی در خلال جنگ بینالملل اول و یا در هم کوبیدن گروههای مخالف در رأسالخیمه در خلال مبارزه با گروههای جواسم.
10. حمایت از شیوخ خلیج فارس در مورد ادعاهای آنان بر سر جزایر چهارگانه تنب کوچک، بزرگ، ابوموسی و جزیره سیری.
11. تلاش برای دور کردن مجمعالجزایر بحرین از حیطه تسلط و حاکمیت ایران.
12. تداوم فشار بر حکومت ایران برای تمدید قرار داد اجاره برخی از جزایر و بنادر خلیج فارس بویژه بندرعباس با حاکمان مسقط و عمان که سبب تضعیف افزونتر موقعیت آن در منطقه میگردید.
13. سوءاستفاده از ضعفهای بنیادی و فراگیر اقتصادی و نظامی ایران در جزایر، بنادر و مناطق پسابندر با اعمالی چون تحریک عناصر کلیدی سیاسی و به خصوص بازرگانان عمده به پذیرش تابعیت انگلیسی.
14. ایجاد تحریکات برای حرکتهای مرکز گریزانه و زمینهسازی برای عدم فرمانبری از فرامین دولت تهران در میان برخی از مناطق و عناصر مستعد چون گروههای بختیاری، عشیرههای عرب ایرانی و شیخ خزعل، با استفاده این عناصر نفوذی انگلیسی چون هنری لایارد.
15. نقض تمامیت ارضی با اشغال برخی از جزایر ایران در خلیج فارس چون ابوسعید و هنگام، ساخت و ساز نظامی و اداری در آنان بدون توجه به حق حاکمیت ایران، اخذ مجوز از دولت مرکزی و یا توجه به اعتراضات.
16. تلاش برای تضعیف هر چه بیشتر نقشآفرینی ایران در حوزه خلیج فارس و دریای عمان با انجام برنامههایی چون مبارزه با بردهداری، حق تفتیش تمام ناوگان در حال فعالیت در منطقه و مبارزه با تجارت اسلحه.
17. ایجاد بحرانهای مصنوعی غذایی و محاصره اقتصادی در کرانههای دریایی جنوب به منظور فشار بر گروههای مبارز با سیاستهای انگلیس در ایران به مانند دوران جنگ جهانی اول.
18. تلقین این تفکر و ذهنیت در میان مردم که انگلستان به علت سوابق طولانی در منطقه خلیج فارس و دریای عمان دارای حق قیومیت و بزرگی پدرسالارگونه مشروعی میباشد.
19. استقرار آرامش و ثبات در منطقه خلیج فارس و دریای عمان بر اساس منافع دولت لندن و آنچه که صلح انگلیسی خوانده میشد.
20. تبدیل خلیج فارس و دریای عمان به دریای انگلیسی و ارتقای نمایندگان آن در بندر بوشهر به پادشاه بیتخت و تاج خلیج فارس که نشانگر حاکمیت نامحدود و بلامنازع دولت لندن بود.
21. تأکید دولت لندن بر انجام سیاست شناور، به روز و بر اساس منافع خود در قبال حکومت تهران، بدون توجه به منافع و یا استقلال ایران؛ چون نقش آن در انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمانچای با روسیه تزاری، ارسال سفرای متعدد سیاسی و اقتصادی، قرارداد مجمل و مفصل، قرارداد پاریس، تقسیم سرحدات شرقی ایران، قرارداد 1907 و 1915 و 1919م. ضعفهای ریشهای ایران در ابعاد اقتصادی و نظامی، سیاست خارجی و عدم آشنایی با صحنه دیپلماسی جهانی و رویدادهای پیرامونی و ناکارآمدی مقامات از مهمترین علل شکلگیری این فرایند بود.
22. استمرار سیاست ناتوانسازی ایران در منطقه خلیج فارس و دریای عمان با تأکید بر جلوگیری از دستیابی آن به تکنولوژی جدید نظامی بویژه تأسیس نیروی دریایی. این سیاست راهبردی از ورود استعمار بریتانیا به خلیج فارس در آغازین سالهای قرن هفدهم میلادی با دقت و شدت دنبال گردید.
23. عزل و نصب ایران و مقامات در نیمه جنوبی خلیج فارس بر اساس میزان همکاری و تعامل و یا تقابل برنامههای دولت لندن.
24. نقش گسترده بریتانیا در تقسیم اراضی، خطوط مرزی و سرزمینهای مورد اختلاف که عمدتاً بر اساس منافع انگلیس صورت میپذیرفت و گاه سبب ساز اختلافات و مناقشات عمده منطقهای گردید، چون تقسیم اراضی و تعیین سرحدات شرق ایران، سیستان خارجی و داخلی و بلوچستان با افغانستان و بلوچستان انگلیس و یا تقسیم اراضی مورد اختلاف میان عراق، حجاز و نجد و کویت پس از جنگ اول جهانی که با هدایت ژنرال سرپرسی سایکس صورت گرفت.
منابع
فارسی
1. اشپولر، برتولد، تاریخ مغول در ایران، محمود میرآفتاب، تهران، 1376، علمی و فرهنگی.
2. الهی، همایون، خلیج فارس و مسائل آن، تهران، 1370، قومس.
3. براون، نویل، تاریخ جهان در قرم بیستم، مرتضی کاظمی یزدی، تهران، 1375، پاژنگ.
4. بیانی، شیرین، دین و دولت در ایران عهد مغول، ج 3، تهران، 1375، مرکز نشر دانشگاهی.
5. بیانی، شیرین، مغولان و حکومت ایلخانی در ایران، تهران، 1385، سمت.
6. بینا، علیاکبر، «تاریخ دو هزار و پانصد ساله در خلیج فارس»، مجموعه مقالات خلیج فارس، تهران، 1369، وزارت امور خارجه.
7. پری، جان روحانیون، کریم خان زند، تاریخ ایران بین سالهای 1747-1779، علیمحمد ساکی، تهران، 1382، آسونه.
8. پیگولوسکایا، ن. و، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هجدهم میلادی، کریم کشاورز، ج 2، تهران، 1349، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران.
9. تایپتون، فرانک. ب، تاریخ اقتصادی و اجتماعی اروپا، کریم پیرحیاتی، ج 1، تهران، 1375، علمی و فرهنگی.
10. حکمت، علیاصغر، سرزمین هند، تهران، 1337، دانشگاه تهران.
11. دو سرسو، سقوط شاهحسین، ولیالله شاردن، تهران، 1364، کتابسرا.
12. ذوقی، ایرج، تاریخ روابط ایران و قدرتهای بزرگ، تهران، 1368، پاژنگ.
13. رایت، دنیس، انگلیسیها در میان ایرانیان، لطفعلی خنجی، تهران، 1359، امیرکبیر.
14. رابینو، لویی، دیپلماتها و کنسولهای ایران و انگلیس، غلامحسین میرزاصالح، تهران، 1363، نشر تاریخ ایران.
15. ساکس، جفری، «پیروزی امید بر وحشت، اطلاعات بازار در هند»، لیلی نوربخش، دنیای اقتصاد، 8/5/1385.
16. سایکس، سرپرسی، تاریخ ایران، سید محمدتقی فخر داعی گلانی، ج 2، تهران، 1368، دنیای کتاب.
17. ستاندیش، جان، ایران و خلیج فارس، دورنمای گذشته و چشمانداز آینده، عبدالرضا سالار بهزادی، تهران، 1383، نشر نی.
18. سلیمی، علیاکبر، اسناد محرمانه سیاسی یا سیاست انگلیس و روس در ایران قبل از جنگ، تهران، 1311، مطبعه.
19. سیوری، راجرز، ایران در دوره صفوی، کامبیز عزیزی، تهران، 1366، سحر.
20. شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، ج 1، تهران، 1369، نوین.
21. طاهری، ابوالقاسم، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاهعباس، تهران، 1380، علمی و فرهنگی.
22. غفور، ، بوباجان و دیگران، پژوهش چند درباره هند، مجید ترابی، تهران، بیتا، میر و گوتنبرگ
23. فرامرزی، احمد، کریم خان زند و خلیج فارس، به کوشش حسن فرامرزی، تهران، 1346، ابن سینا.
24. فربد، ناصر، عصر استعمارزدایی، تهران، 1357، امیرکبیر.
25. فلسفی، نصرالله، سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، تهران، 1342، جیبی.
26. فلور، ویلم، اشرف افغان بر تخت گاه اصفهان، ابوالقاسم سری، تهران، 1367، توس.
27. فلور، ویلم، «نیروی دریایی ایران در قرن هجدهم در خلیج فارس»، عبدالله ظهیری، فصلنامه مطالعات تاریخی، سال دوم، ش 4، شماره مسلسل 8.
28. فلور، ویلم، اختلاف تجاری ایران و هند و بازرگانی هلند در عصر افشاریان و زندیان 1712-1715، ابوالقاسم سری، تهران، 1371، توس.
29. فلور، ویلم، هلندیان در جزیره خارک، خلیج فارس در عصر کریمخان زند، ابوالقاسم سری، تهران، 1371، توس.
30. فلور، ویلم، «ظهور و سقوط بوشهر»، حسن زنگنه، روزنامه صدای بوشهر، 5/7/1382.
31. کالواکورسی، پیتر، تاریخ معاصر، سیاست جهان بعد از جنگ بزرگ، هاشم رجبزاده، تهران، 1339، دانشگاه تهران.
32. کشمیری، محمد، «تصرف بصره به دست ایرانیان در زمان شهریاری زند»، بررسیهای تاریخی، فروردین و اردیبهشت، 1350، سنت پترزبورگ 6، ش 1.
33. کراس، کالین، «چگونه امپراطوری بریتانیا به زوال گرایید»، ا. سنت پترزبورگ زندنیا، روزنامه رستاخیز، 1/10/1354، 4/10/1354، 7/10/1354، 17/10/1354.
34. کراس، کالین، چگونه امپراطوری بریتانیا به زوال گرایید؟ زندنیا، تهران، 1360، ایران زمین.
35. کریستال، جلیل، نفت و سیاست در خلیج فارس، ناهید سلامی، شاپور جورکش، تهران، 1378، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر.
36. کلی، جی. بی، لشکرکشی ناپلئون به مصر و رقابت فرانسه و انگلیس در ایران، حسن زنگنه، قم، 1378، نشر همسایه.
37. کندی، پل، ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ، تغییرات اقتصادی و برخوردهای نظامی از سال 1500 تا 2000 میلادی، محمود ریاضی، تهران، 1369، خجسته.
38. گرانتوسکی، ا. آ، تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، کیخسرو کشاورزی، تهران، 1359، پویش.
39. گروسه، رنه، امپراطوری صحرانوردان، عبدالحسین میکده، تهران، 1379، علمی و فرهنگی.
40. لکهارت، لورنس، «تأسیس نیروی دریایی ایران»، مجله وحید، شماره 8، س 6، مردادماه 1349.
41. لکهارت، لورنس، نادرشاه، مشفق همدانی، تهران، 1357، امیرکبیر.
42. لکهارت، لورنس، «آخرین تحقیقات درباره قشون کشی نادرشاه به عمان»، نامور، سنتپترزبورگ 3، شماره 11 و 12، 1315.
43. لکهارت، لورنس، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، مصطفی قلی عماد، شیراز، 1368، نوید.
44. لویمر، ج. راهنمای خلیج فارس، حسن نبوی، تهران، 1379، مروارید.
45. مارتین، وانسا، «توقف تجارت برده و اوضاع داخلی ایران»، ایرج وفایی، تاریخ روابط خارجی، سنت پترزبورگ 4، ش 17، زمستان.
46. مارموداک، مانورا، سرزمین و مردم هند، فریدون گرگانی، تهران، 1345، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
47. مشکور، محمدجواد، تاریخ ایران زمین از روزگار باستان تا انقراض قاجاریه، تهران، 1372، اشراقی.
48. مرعشی صفوی، میرزا محمدخلیل، مجمعالتواریخ در تاریخ انقراض صفویه، به اهتمام عباس اقبال، تهران، 1362، سنائی و طهموری، مهدیزاده، جواد، هند دیگر، تهران، 1357، علم.
49. میراحمدی، مریم، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر صفوی، تهران، 1371، امیرکبیر.
50. میراحمدی، مریم، دین و دولت در عصر صفوی، تهران، 1369، امیرکبیر.
51. میرجعفری، حسین، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره تیموریان و ترکمانان، تهران، 1379، سمت.
52. نشأت، صادق، تاریخ سیاسی خلیج فارس،تهران، 1344، شرکت نسبی کانون کتاب.
53. نوایی، عبدالحسین، کریم خان زند، تهران، جیبی و امیرکبیر.
54. نوایی، عبدالحسین، روابط سیاسی و اقتصادی ایران در دوره صفویه، تهران، 1377، سمت.
55. نوایی، عبدالحسین، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه، تهران، 1381، سمت.
56. نهرو، جواهر لعل، نگاهی به تاریخ جهان، محمود تفضلی، ج 1، تهران، 1350، امیرکبیر.
57. ورهرام، غلامرضا، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند، تهران، 1368، معین.
58. هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاریخ روابط خارجی ایران، از ابتدای دوره صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران، 1369، امیرکبیر.
59. هنوی، جونس، زندگی نادرشاه، اسماعیل دولتشاهی، تهران، 1383، علمی و فرهنگی.
60. هابزبام، اریک، صنعت و امپراطوری، عبدالله کوثری، تهران، 1361، انتشارات ما.
لاتین
1. Amadkhan, Shaf: 1978, Sources for the History of British India in the Seventeen the Century, University of Michiyan.
2. Baladuni, Vahe. Makepea, Maryaret: 1998, Armenian Marchants of the Seventeen the and Early Eiyteen Centuries, American Philosophical Society.
3. Balley, Jan: 2006, the Black hole, Money, Muth and Empire, London, Fiytree.
4. Dirks, Kicholas: 2006, Scandal of the Empire India and the Creation of Imperial Britain Harvard University Press.
5. Domainhelp Search: 2007/10/11, Iran-United Kingdom Relations. Domainhelp Scarch. Com.
6. East India Company. 1902 and 2005, Letters Received by the East India Company from its Servants in the East, S.Low Marston and Company Limited Yreat Britain.
7. Yaleresarch inc: 1998, Encyclopedia of Word Biography, gale Research, Volume4.
8. Garrett, Richard: 1970, Robert Clive, A. Barker.
9. Gipson, Lawrence Henry: 1985, The British Empire Before the American Revolution, Knopf.
10. Kelein, P.W, T. K. Ragg, theodorek. Rabb: 1999, Emeryenceof International Business 1200-1800, Tayla and Francis.
11. Lockhart, Laurence, Jackson, Peter: 1986. The Cambridge history of Iran, eignt Volume, the Timurid and Safavid Period Cambridge University Press.
12. Manas: 2007/11/6, History and Politics, British India, WWW. Sscent, cla.edu.
13. Manas: 2007/11/5, Robert Clive. www. Sschet. Ucla. Edu.
14. Purchas. Samuel: 1905 and 2006, Hakytus Posthamas, Contoying a History of the World in Sea Royages J. Maclehose and Sons University of Varying.
15. Partington, Norman: 1976, Master of Bengal, Anovel of Robert Clive of India, st. Martins Press.
16. Foster, William: 1906 And 2006. The Enylisn Factories in India, 1618-1621, Clarendaon Press.
17. Wikipedia: 2007/9/9, Battle of Plassey, the Free encyclopedia wikipedia.
18. Wilson, Charles William: 1925, Robert Clive, Macmillan and Colimited.
منبع مطلب : bcir.pchi.ir
مدیر محترم سایت bcir.pchi.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.