شعر کامل مولانا هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
شعر کامل مولانا هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
دل نوشته مولانا
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر *** آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر *** رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جدایی ها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی کی دید
همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنک چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوقست و عاشق پردهای
زنده معشوقست و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینت دانی چرا غماز نیست
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
منبع مطلب : fanitabrizi.com
مدیر محترم سایت fanitabrizi.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
درکارگه تقدیر
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو،بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید،زنجیر پی زنجیر...
مولانا
دخترکم از در وارد می شود و روی صورتش لبخند همیشگی اش وجود ندارد و من می فهمم که اتفاقی افتاده است. از او ماجرا را می پرسم و پس از مکثی که می کند به من می نگرد و از روزهای گذشته می گوید و قصه هائی را دو باره مرور می کند که پس از سالها هنوز هم برایش تلخ هستند و بعد می گوید
- بابا ! چه کنم که یادم نیاید؟
شاید برای من سخت باشد که رطب خورم و منع رطب کنم که این قصه های تلخ را هر از چند گاهی خودم نیز به یاد می آورم که می دانم دردهائی که از نابخردی و نامردمی می بینی چون زخمهائی هستند که گوئی هیچگاه درمان نشوند. دنیای نشانه ها به داد من می رسد . قبل از ورود دخترم مشغول خواندن کتاب " ملت عشق" نوشته الیف شافاک هستم که حکایت های شمس و مولانا را بیان می کند و من به یاد قطعه ای می افتم که سالها آن را زمزمه کردم و در آغاز این مقال نوشتم و خود این دو بیت برای من می شود پاسخی که می توانم به دخترم دهم و شعر را می خوانم و بعد به صورت پر از استفهام او می نگرم . دخترم می گوید
- معنی این شعر چیست ؟
و من از باور به یزدان می گویم . از این که خیلی وقتها باید به باوری رسید که در آن حکایت تسلیم و تقدیر را سرلوحه قرار داد و این به معنی سعی نکردن و تلاش را به دور افکندن نیست که بر عکس خود این درس مولانا سخن از ابزاری برای پیشبرد اهداف می کند که چیزی جز صبر نیست و این صبر از ایمانی می آید که باید نسبت به حوادثی که برایمان رخ داده باید داشته باشیم .
دخترم می گوید
- اما سخت است باور کنیم آن حادثه ها باید اتفاق می افتاد
و من می گویم
- هیچ چیزی در دنیا نیست که دو معنی نداشته باشد که اولی ظاهر و دومین معنی آن باطن است
دخترم می پرسد
-ظاهر آن روزها تلخ است اما باطنش ...
می گویم
- باطنش امروز است که یاد می گیری که روزهای بد و خوب می گذرند و باید از آنها تجربه بگیری تا قوی تر شوی
دخترم لبخندش باز می گردد و می پرسد
- تو این طوری هستی ؟
با لبخندش همراهمی می کنم و می گویم
- پایان رنج همیشه این جوریه
منبع مطلب : tourajatef.blogfa.com
مدیر محترم سایت tourajatef.blogfa.com لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
مهنوش : وقتی من به خدا توکل میکنم و معتقدم که خداوند روزیرسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازهام را ببندم. نه من پی روزی میروم و مغازه را باز میکنم، اما میدانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی میکنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزیرسانی هست مولانا در دو بیت کوتاه، راه زندگی وسیع، آرام و توأم با عشق را به ما میآموزد: «هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرامتر از آهو بیباکتر از شیرم / هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.» مولانا به ما میگوید راه زندگی وسیع و آرام در تسلیم شدن و پیوستن حقیقی و نه ظاهری به آیین مسلمانی است. بله، ممکن است بسیاری از ما در شناسنامههایمان نگاه کنیم و ببینیم که اهل تسلیم به اسلام هستیم، اما وقتی به درون خود رجوع کنیم ببینیم که هنوز تسلیم نشدهایم. تسلیم چه؟ تسلیم حق، تسلیم آنچه هست، تسلیم واقعیتی که در من وجود دارد. نترس و اندوهی به دل راه نده مولانا میگوید من هر وقت بازیهای ذهن و تدبیرهای تمام نشدنیاش را کنار میگذارم و تسلیم حق و حقیقت میشوم آن وقت دو کیفیت مهم در من زنده میشود؛ کیفیت اول این است که از آهویی زیبا آرامتر هستم. نگاه کنید به موجودات، به درختان، به گلها، به ابر و آسمان و ببینید آنها آیا مثل ما پر از تشویش و بیقراریاند؟ آیا ابر میخواهد در آن لحظه چیز دیگری باشد؟ ابر، واقعیت خود را پذیرفته و بنابراین آرام است. آب و رود و درخت و ماه و زمین اینطورند. مولانا میگوید هر وقت من تسلیم وجود حقیقی خودم میشوم و آن تعینها و کیفیتهای فریبنده ذهنی را کنار میگذارم، اولین کیفیتی که در من بیدار میشود آرامش است و دومین کیفیت این است که ترسهای من فرو میریزد و من از یک شیر بیباکتر و جسورتر میشوم. در قرآن در اوصاف پرهیزگاران و اولیا - کسانی که از درافتادن در بازیهای ذهنی پرهیز میکنند و خود را به دامن حق یعنی آنچه که هست، نه آن موهومی که میخواهد بگوید هست، اما وجود ندارد میاندازند - آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. آیه میفرماید آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسی و نه اندوهی دارند. چرا اولیا نه ترسی و نه اندوهی ندارند، چون آنها از ذهن رهیدهاند. کدام ذهن؟ ذهنی که مثل ماشین مدام آینده و گذشته میسازد. ترسها کجا زاده میشوند؟ وقتی ذهن آینده را میسازد و مدام میگوید یعنی آینده چه میشود؟ و اندوهها کجا زاده میشوند؟ در گذشته. وقتی ذهن گذشته میسازد و با حسرتها و کاشها و اندوهها ما را محاصره میکند. حال که اولیای الهی نه در گذشته و نه در آینده میزیند میتوانند فارغ از ترسها و اندوهها به حیات حقیقی متصل شوند. ریشه تغییر نکردن در عدم پذیرش واقعیت است بسیاری از آدمها میخواهند تغییر کنند، اما نمیتوانند. چرا؟ چون اهل پذیرش واقعیت نیستند. مگر میشود آدم بدون پذیرش حقیقت شدن تغییر کند؟ این یعنی چه؟ یعنی اولین کار برای تغییر این است که اول من بپذیریم این کیفیتها در من هست و در برابر آن مقاومت نکنم. شما میخواهید خرابهای را آباد کنید. آیا میشود بدون پذیرش اینکه اینجا خرابه است بشود آبادش کرد؟ اگر من پیشفرضم این است که اینجا خیلی هم خوب است، آیا خرابه با این پیشفرض تغییر میکند؟ از طرف دیگر من اگر هر روز بروم در این خرابه بنشینم و بگویم تقدیر این بود که اینجا خرابه باشد باز آنجا آباد میشود؟ همه اینها اشکالی از مقاومتهای ذهنی و درونی هستند. چه آنجا که من متکبرانه میگویم اینجا خیلی هم آباد است و فرصت آبادی حقیقی را از خود میگیرم و چه آنجا که منفعلانه میگویم تقدیر من همین بود که ساکن یک خرابه باشم. این خرابه کجاست؟ این خرابهای است که ذهن برای ما ساخته، در حالی که جان آباد ما در زیر لایههای این خرابه منتظر است که ما به او بپیوندیم. چطور میشود به این جان آباد پیوست؟ راه مولانا این است که ذهن نمیتواند ذهن را نجات دهد. تدبیرهای ذهن نمیتواند خرابیهای ذهن را مرمت کند. آیا ندیدهاید هر وقت با ذهنتان رفتهاید خرابیهای ذهن را درست کنید رنج از پی رنج آمده و زنجیر پی زنجیر؟ پس چگونه میتوان این خرابیها را درست کرد؟ آیا توکل کردن یعنی من اختیاری ندارم و منفعلم؟ برخی شاید تصور کنند که مگر میشود زندگی بدون تدبیرها و نقشه کشیدنهای ذهن جلو برود. ما که هویت حقیقی خودمان را با هویت ذهنی یکی میدانیم برای ما پذیرش این مفهوم سخت است، اما آیا ما نیستیم که در دعای تحویل سال از خداوند به عنوان منقلبکننده قلبها و تدبیرکننده شب و روز یاد میکنیم؟ پس اگر خداوند تدبیر میکند چرا این همه بیقراری در ما موج میزند؟ ممکن است برخی بگویند پس من چه کارهام؟ موجودی منفعل؟ پس اختیار من چه میشود؟ تسلیم حق شدن به معنای نفی اختیار نیست. وقتی کسی به خداوند توکل میکند به این معنی نیست که همه اختیارات از او سلب شده است. نه! وقتی من به خدا توکل میکنم و معتقدم که خداوند روزیرسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازهام را ببندم. نه من پی روزی میروم و مغازه را باز میکنم، اما میدانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی میکنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزیرسانی هست که خود را در حجاب مشتریهایی که میفرستد در حجاب داد و ستد نشان میدهد، بنابراین وقتی من اندکی از این حجابها را کنار بزنم و ببینم که حتی آن قوتی که در من برای تکلم با مشتریها و برای رفتن به مغازه وجود دارد، حتی آن قوت هم متعلق به من نیست، آرام میگیرم و بیقراریها از من رخت برمیبندد، چون اگر آرام باشم روزی خود را خواهم یافت و بیجهت خود را خسته و هلاک نخواهم کرد.
کوروش : همه بلا استثناء اشتباه نوشتن من تمام صفحات وب مرتبط رو زیر و رو کردم به جز شما که درست نوشتی همه اشتباه نوشتن درستش همینه که شما فرمودید هر لحظه که تسلیمم درکارگهِ تقدیر آرامتر از آهــو بی باکتَرَم از شیـــــر هرلحظه که می کوشــم درکار کنم تدبیر رنج از پی رنــج آیــد زنجــیــر پی زنجــیر
عالی : عالیست
ناشناس : عالیه
مینا : وقتی شعرهای این چنینی رو می خونیم متوجه میشیم که چقدر اشتباه داشتیم و چقدر با زندگی کلنجار رفتیم و به هیچ جا نرسیدیم ۳۶ سال از خدا عمر گرفتم و در تمام این سالها راه رو کج رفتم درونم غوغایی به پاست شاید تازه دارم به معبود نزدیک میشم چند روزه برام مشکلی پیش اومده و این شعر رو زیر لب زمزمه می کنم تمام رنج هامون به خاطر من ذهنی مون هست کاش زودتر می فهمیدم و این همه رنج و سختی نمی کشیدم ولی هنوز هم دیر نیست خدایا به خاطر همه چیز شکرت
ناشناس : الهی اغننی بتدبیرک لی هم تدبیری و باختیارک عن اختیاری . دعای عرفه حسین بن علی (ع)
شنو این نی چون حکایت میکند
از جدایی ها شکایت میکند
دوستانی که مشتاق رهایی از بند من ذهنی و رسیدن به حضور و زنده شدن به خرد زندگی و اتصال به یکتایی خداوند هستن سایت و پیچ اینستاگرامی گنج حضور با اجرای استاد پرویز شهبازی رو دنبال کنن ان شاءالله که مفید واقع خواهد شد .
شعر برای مولانا نیست حالا برای یک شاعری هست ولی برای مولوی نیست
وزن شعرش هم به وزن شعر مثنوی نمیخوره
بنظرم این شعر هدفش حس منه که اگر خراب باشه فکر و کلام و رفتارمم بد میشه و زنجیر ها بوجود میاد ولی دقیقا توی بیت اول میگه وقتی حس خوبی برای خودم دارم اتفاق مهم نیست مهم نگرش نسبت به درون خودمه
من دقیقا نمیدونم این شعر از کیه ولی این رو میدونم که مولانا از بند اسلام و مسلمانی و مسیحی و یهودی و بودایی و... خارج و رها بود
من به مردن راضیم اما نمی اید اجل.. بخت بدبین کزاجل هم نازمی باید کشید.من به کدامین اشیاواجسام اویزه شوم تاازاین درداندرونیم همچویخی درمقابل افتاب ذره ذره اب میشود آین درداعصاب هم داره منوبسوی زوال ونیستی سوق میدهدتورابه هرکه باارزشترزجان خویش قسم ات میدم نسخه ای برایم هست یابی خیالش.
هرلحظه ک تسلیمم در گارگه تقدیر آرام تر از آهوبیباک ترم ازشیر
هر لحظه ک می کوشم در کار کنم تدبیر رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر *دوبیتی زیبایی از مولانا *
اصلا با اشعار مولانای جان مطابق نیست
سلام به همگی
من که متوجه نشدم چی درسته چی غلط
هر کسی یچیزی میگه
میگم معنی این شعر این است که بایستید و از جلوی راه خدا کنار بکشید تا معجزه خدا را ببینید که چگونه همه امورات شما را با دقیقترین برنامه به نفع شما تمام میکند.
با سلام خدمت همه عزیزان
یک انتقادی داشتم شاید بگید که در تمامی وبسایتها و فضای مجازی این شعر به همین صورت آمده است خب وقتی کسیکه این شعر رو به اینصورت نوشته دقت کامل رو نداشته دلیل نمیشه ما هم به اینصورت ذکر کنیم مولانا با این زبردستی که در ادبیات و شعر داره این اشتباه بعیده ازش
درست شعر این هست ( هرلحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر*آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر*هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر*رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر)
البته متن مربوط به شعر خیلی دقیق و بجا بود
ممنون از زحمات شما عزیزان
این شعر از مولانا نیست
لطفا با سند و مدرک از آثار مولانا متن بگذارید🤦🏻♀️
سلام عزیزانیکه ادعا می کنند ای شعر از مولانا نیست پس از کیست ؟ اسم شاعرش را بنویسید.متشکرم جمشید
این شعر از مولانا نیست. برخی از دوستان میگویند که چه اهمیتی دارد از مولانا باشد یا نباشد. باید در جواب گفت: اتفاقا برای اهل ادب و متخصصان ادبیات بسیار اهمیت دارد. این شعر جعلیست و مولانا نسروده.
هرکس از خدا ترسید خدا همه چیز را از او میترساند ..هرکس از خدا نترسید خدا او را از همه چیز میترساند...وقتی دلت با خدا باشه از آهویی بی آزار تر و در برابر ناحق از شیر هم نترس تر هستی.
عارفان بزرگ ایران زمین چه ظرفیت بزرگی برای توسعه کشور هستند....اینان با قرآن مانوس بودند و به این حد از تعالی رسیده اند.....سپاس از تک تک دوستان که از زوایای مختلف موضوع را حلاجی نمودند
سلام
بیت اول شهر میفرماید من تلاش خودم رو میکنم، نتیجه اش هرچه شد تمکین میکنم یعنی تسلیم امر خدا هستم ،پس آرام ام
اما بخش دوم شعر داخل اش منیّت داره ،
سلام.من امروز این بیت رو خودم اصلاح کردم دیدم باید شیر آخرش باشه.در ادامه نظر دوستان رو که دیدم خوشحال شدم که در این باره پیامهایی ارسال شده.
موفق باشید.
واژه تسلیم در اشعار مولانا به معنی این نیست که دنبال کار وبار روز مره خود مون نباشیم هر اتفاقی که می افته رو حلش نکنیم ؛ تسلیم به معنی این هستش که ما اون حالت موتور من ذهنی رو بتونیم خاموش کنیم و موازی با اتفاق این لحظه بتونیم حرکت کنیم مثل آب که همه جا رو لمس میکنه و میگذره
میخوام یه تمثل بزنم از تسلیم که راحت بتونیم متوجه موضوع بشیم
فرض کنیید یکی از اعضای خانواده تون تصادف کرده بردنش بیمارستان از اونجا زنگ میزن به بقیه اعضای خانواده که فلانی تو بیمارستان هستش و تصادف کرده و تلفن رو قطع میکنند
حالا عکس العمل شما و مثل بقیه اعضای فامیل چطور هست؟!
شاید یکی بپره پشت فرمون ماشین و تخت گاز طرف بیمارستان و همش با خودش بگه این مُرده دستش قطع شده پاش قطع شده ریه هاش پاره شده و همینجوری همش توی ذهنش ببافه تا به بیمارستان برسه و شاید هم نرسه تصادف کنه چون ذهنش مشغوله داره میبافه خُب این آدم یه طرف قضیه
و طرف دیگه قضیه یکی دیگه از اعضای فامیل که روش کار کرده و بعد معنویش به اصطلاح نور میده
میگه خیلی خوب اتفاق افتاده میریم و میبینیم چی شده و موضوع رو از نزدیک بررسی میکنیم و ذهن رو خاموش میکنه و ذهن اجازه نداره تا بیمارستان همش براش مشکل خلق کنه (این بعد قضیه بر میگرده به مسئله تسلیم) تسلیم به معنی کوشش نکردن کاری نیست بلکه به معنی پذیرفتن اتفاق این لحظه هست
وقتی به خودتون اجازه میدید مثل تمام وبسایت های وابسته به حکومت نظرات دیگران را حذف کنید، حداقل مثل اونها این ترس از نظرات دیگران را با ذکر اینکه نظرات بعد از تایید منتشر میشه اعلام کنید تا ادم بیخود وقتش رو اینجا تلف نکنه. وقت هر کسی برای خودش ارزشمنده. باعث تاسفه که افراد بی بهره از آداب و احترام به دیگران، در فضای مجازی پرچم داری فرهنگ رو هم میخوان داشته باشند.
با سلام خدمت دوستان فرهیخته،
همانطور که می دانید و بعضی از دوستان هم اشاره کرده اند، این شعر وزن و قافیه درست حسابی ندارد و بیشتر دلی گفته شده ولی مضمون خوبی دارد.
حافظ میفرماید:
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد
الهی اغننی بتدبیرک لی هم تدبیری و باختیارک عن اختیاری . دعای عرفه حسین بن علی (ع)
جهان مادی جبر نیست اختیار هم نیست.تدبیر انسان تقدیرش را تغییر می دهد. به نظر من. معنی شعر پرده ازاین راز برداشته که من کار هایم را درست انجام دهم ونتیجه را به خداوند بسپارم.
شعر از مولانا نیست لطفا اصلاح کنید ... چطور به خودتان اجازه می دهید جعل کنید ؟
دربارگه تقدیر
سلام کاش میدونستم منظور یا معنی این شعر چی هستش ۰بعضی ها میگن جوان ها اگه میخواین ازدواج کنین این شعر رو سرلوحه زندگیتون قرار دهید.ممنون میشم اگه جوابم رو بدهین
متن اخری فوق العاده و روشنی بخش سوء برداشت ها بود👌👌👌
هر لحظه ک تسلیمم در کارگه تقدیر
ارام تر از اهو بی باک ترم از شیر
این درسته اساتید
شعر ی که منتسب به مولوی جناب انوشه و خانم صالحی اعلام کردند در کتاب پرواز پرستو پس از چهل سال دزدی و جعل به نام استاد حامد رحمتی چاپ شده است . از دکتر انوشه شکایت دارم و بعد از خدا ایشون را به دست مردم دانای ایران می سپارم
سلام
بله درسته شعر از مولانا نیست .گنجینه های شعر فارسی
بسیار است واشعار زیبا فراوان ولی هر چیز باید جای خودش گذاشت .ایا میشود شعر عطار را بجای شعر حافظ معرفی کرد؟ البته که نه .وحتی نگارش آن .نظرات شما عالی است .
درس بزرگ برای زندگی
ممنون عالی بود
وقتی شعرهای این چنینی رو می خونیم متوجه میشیم که چقدر اشتباه داشتیم و چقدر با زندگی کلنجار رفتیم و به هیچ جا نرسیدیم ۳۶ سال از خدا عمر گرفتم و در تمام این سالها راه رو کج رفتم درونم غوغایی به پاست شاید تازه دارم به معبود نزدیک میشم چند روزه برام مشکلی پیش اومده و این شعر رو زیر لب زمزمه می کنم تمام رنج هامون به خاطر من ذهنی مون هست کاش زودتر می فهمیدم و این همه رنج و سختی نمی کشیدم ولی هنوز هم دیر نیست خدایا به خاطر همه چیز شکرت
خوشا آنان کزین ویرانه رفتند
ازین دیوانگی فرزانه رفتند
خوشا آنان نیازردن دلی را
ببخشیدن و بس شاهانه رفتند..
سلام
چقد اینجا حرفای قشنگی میزنید پس این همه آدم البته آدم که چی بگم آدم نما تو خیابون که به فکر کلاه گذاشتن یا کلاه برداری ازهم هستن از مریخ اومدن همه بلدن خوب حرف بزنن کو عمل کردن
《بی باک ترم ازشیر》درسته چطور متوجه نشدین با اینکه فارسی زبانیم باید شعر هم قافیه باشه
《بی باک ترم إز شیر》درسته
(بی باک ترم از شیر ) درسته لطفأ شعر رو صحیح کنید
این شعر از مولانا نیست و متعلق به یک شاعر گمنام معاصر است. این شعر هم از نظر وزن و سبک شعر و هم از نظر محتوا با سروده های مولانا در تضاد است همچنین این شعر در هیچکدام از کتاب های مولانا، چه مثنوی معنوی، چه دیوان شمس یا فیه ما فیه وجود ندارد و اولین بار توسط دکتر بی سوادی به نام دکتر محمود انوشه به نام مولانا خوانده شده
امشب به معنای کامل این بیت پی بردم ، رنج های ما گنج های ماست کاش خدا کمکم کنه که بی شک پناه همیشگی من بوده و هست که دیگه به خواستم اصرار نورزم و تسلیم اراده خدای انس و جان باشم، دوستان هر کی خوند از ته دلش برام آمین بگه
چه فرقی میکنه شعر از کی باشه شما اصل مطلب رو دریابید
سلام وقت بخیر
این شعر اصلا برای مولانا نیست😔
درود و سپاس
حضرت مولانا در این دو بیت درس خداشناسی،
درس توکل
درس سعی و تلاش
و درس آرامش یافتن رو به همه پارسی زبانان داده
چقدر قشنگ ، زیبا ،و کوتاه و مختصر
درود
جهت تکمیل مطالب قبلی به نظر بنده باید گفت در صورتیکه من صداقت با دیگران را سرلوحه اعمالم قرار دهم و در واقع بنی آدم را اعضای یکدیگر بدانم و هر چه برای خود میپسندم برای دیگری نیز بپسندم و بالعکس و همانطور که گفته شد حرکت و تلاش کنم ، آن موقع است که باید انتظار برکت داشته باشم و منتظر آشکار شدن روی خوب وقایع تلخ زندگی و سرنوشتم باشم.
سپاس
جهت تکمیل مطالب قبلی به نظر بنده باید گفت در صورتیکه من صداقت با دیگران را سرلوحه اعمالم قرار دهم و در واقع بنی آدم را اعضای یکدیگر بدانم و هر چه برای خود میپسندم برای دیگری نیز بپسندم و بالعکس و همانطور که گفته شد حرکت و تلاش کنم ، آن موقع است که باید انتظار برکت داشته باشم و منتظر آشکار شدن روی خوب وقایع تلخ زندگی و سرنوشتم باشم.
عالیه
من به این شعرکاملا ایمان دارم چون تو زندگیم به اندازه کافی تجربه دارم که بهم ثابت کرده که هرچی مصلحت داره اتفاق میافته
هرچه دلم خواست نه آن میشود
آنچه خدا خواست همان میشود
ما فقط ظاهرقضیه رو میبینیم اما خداوند بزرگ باطن رو
وقتی من به خدا توکل میکنم و معتقدم که خداوند روزیرسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازهام را ببندم. نه من پی روزی میروم و مغازه را باز میکنم، اما میدانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی میکنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزیرسانی هست
مولانا در دو بیت کوتاه، راه زندگی وسیع، آرام و توأم با عشق را به ما میآموزد: «هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرامتر از آهو بیباکتر از شیرم / هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.»
مولانا به ما میگوید راه زندگی وسیع و آرام در تسلیم شدن و پیوستن حقیقی و نه ظاهری به آیین مسلمانی است. بله، ممکن است بسیاری از ما در شناسنامههایمان نگاه کنیم و ببینیم که اهل تسلیم به اسلام هستیم، اما وقتی به درون خود رجوع کنیم ببینیم که هنوز تسلیم نشدهایم. تسلیم چه؟ تسلیم حق، تسلیم آنچه هست، تسلیم واقعیتی که در من وجود دارد.
نترس و اندوهی به دل راه نده
مولانا میگوید من هر وقت بازیهای ذهن و تدبیرهای تمام نشدنیاش را کنار میگذارم و تسلیم حق و حقیقت میشوم آن وقت دو کیفیت مهم در من زنده میشود؛ کیفیت اول این است که از آهویی زیبا آرامتر هستم. نگاه کنید به موجودات، به درختان، به گلها، به ابر و آسمان و ببینید آنها آیا مثل ما پر از تشویش و بیقراریاند؟ آیا ابر میخواهد در آن لحظه چیز دیگری باشد؟ ابر، واقعیت خود را پذیرفته و بنابراین آرام است. آب و رود و درخت و ماه و زمین اینطورند. مولانا میگوید هر وقت من تسلیم وجود حقیقی خودم میشوم و آن تعینها و کیفیتهای فریبنده ذهنی را کنار میگذارم، اولین کیفیتی که در من بیدار میشود آرامش است و دومین کیفیت این است که ترسهای من فرو میریزد و من از یک شیر بیباکتر و جسورتر میشوم. در قرآن در اوصاف پرهیزگاران و اولیا - کسانی که از درافتادن در بازیهای ذهنی پرهیز میکنند و خود را به دامن حق یعنی آنچه که هست، نه آن موهومی که میخواهد بگوید هست، اما وجود ندارد میاندازند - آمده است که أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. آیه میفرماید آگاه باشید که اولیای خدا نه ترسی و نه اندوهی دارند. چرا اولیا نه ترسی و نه اندوهی ندارند، چون آنها از ذهن رهیدهاند. کدام ذهن؟ ذهنی که مثل ماشین مدام آینده و گذشته میسازد. ترسها کجا زاده میشوند؟ وقتی ذهن آینده را میسازد و مدام میگوید یعنی آینده چه میشود؟ و اندوهها کجا زاده میشوند؟ در گذشته. وقتی ذهن گذشته میسازد و با حسرتها و کاشها و اندوهها ما را محاصره میکند. حال که اولیای الهی نه در گذشته و نه در آینده میزیند میتوانند فارغ از ترسها و اندوهها به حیات حقیقی متصل شوند.
ریشه تغییر نکردن در عدم پذیرش واقعیت است
بسیاری از آدمها میخواهند تغییر کنند، اما نمیتوانند. چرا؟ چون اهل پذیرش واقعیت نیستند. مگر میشود آدم بدون پذیرش حقیقت شدن تغییر کند؟ این یعنی چه؟ یعنی اولین کار برای تغییر این است که اول من بپذیریم این کیفیتها در من هست و در برابر آن مقاومت نکنم. شما میخواهید خرابهای را آباد کنید. آیا میشود بدون پذیرش اینکه اینجا خرابه است بشود آبادش کرد؟ اگر من پیشفرضم این است که اینجا خیلی هم خوب است، آیا خرابه با این پیشفرض تغییر میکند؟ از طرف دیگر من اگر هر روز بروم در این خرابه بنشینم و بگویم تقدیر این بود که اینجا خرابه باشد باز آنجا آباد میشود؟ همه اینها اشکالی از مقاومتهای ذهنی و درونی هستند. چه آنجا که من متکبرانه میگویم اینجا خیلی هم آباد است و فرصت آبادی حقیقی را از خود میگیرم و چه آنجا که منفعلانه میگویم تقدیر من همین بود که ساکن یک خرابه باشم.
این خرابه کجاست؟ این خرابهای است که ذهن برای ما ساخته، در حالی که جان آباد ما در زیر لایههای این خرابه منتظر است که ما به او بپیوندیم. چطور میشود به این جان آباد پیوست؟ راه مولانا این است که ذهن نمیتواند ذهن را نجات دهد. تدبیرهای ذهن نمیتواند خرابیهای ذهن را مرمت کند. آیا ندیدهاید هر وقت با ذهنتان رفتهاید خرابیهای ذهن را درست کنید رنج از پی رنج آمده و زنجیر پی زنجیر؟ پس چگونه میتوان این خرابیها را درست کرد؟
آیا توکل کردن یعنی من اختیاری ندارم و منفعلم؟
برخی شاید تصور کنند که مگر میشود زندگی بدون تدبیرها و نقشه کشیدنهای ذهن جلو برود. ما که هویت حقیقی خودمان را با هویت ذهنی یکی میدانیم برای ما پذیرش این مفهوم سخت است، اما آیا ما نیستیم که در دعای تحویل سال از خداوند به عنوان منقلبکننده قلبها و تدبیرکننده شب و روز یاد میکنیم؟ پس اگر خداوند تدبیر میکند چرا این همه بیقراری در ما موج میزند؟ ممکن است برخی بگویند پس من چه کارهام؟ موجودی منفعل؟ پس اختیار من چه میشود؟ تسلیم حق شدن به معنای نفی اختیار نیست. وقتی کسی به خداوند توکل میکند به این معنی نیست که همه اختیارات از او سلب شده است. نه! وقتی من به خدا توکل میکنم و معتقدم که خداوند روزیرسان است، این نیست که در پی روزی نروم و در مغازهام را ببندم. نه من پی روزی میروم و مغازه را باز میکنم، اما میدانم که باز کردن مغازه و پی روزی رفتن به معنای این نیست که من خلق روزی میکنم. در واقع در پس آن مغازه و در پس آن روان شدن به سمت مغازه روزیرسانی هست که خود را در حجاب مشتریهایی که میفرستد در حجاب داد و ستد نشان میدهد، بنابراین وقتی من اندکی از این حجابها را کنار بزنم و ببینم که حتی آن قوتی که در من برای تکلم با مشتریها و برای رفتن به مغازه وجود دارد، حتی آن قوت هم متعلق به من نیست، آرام میگیرم و بیقراریها از من رخت برمیبندد، چون اگر آرام باشم روزی خود را خواهم یافت و بیجهت خود را خسته و هلاک نخواهم کرد.
بسیار عالی مولانا خود دریایی از معنویت است.،
اسلام یعنی در برابر امر خدا تسلیم شدن واین یعنی زیبایی و نجات و وارستگی از هر چه غیر خدا ست.
عالیست
همانطور که میدانیم این دو بیتی دل نوشته میباشد. دل اصل وواقعیت هرکس که درکارش کوشا باشد حتما به سرمنزل مقصود میرسد ولی دراینجا دقیقا عکس ان میباشد ودرهرکاری که تدبیر نباشد جز ناامیدی ورنج چیز دیگری نیست ومولانا دراین دوبیتی فکر میکنم حال وروزگارخودش را رابدون درنظر گرفتن انچه باعقل و منطق مطابقت دارد بصورت ساده بیان کرده است.
سلام .این شعر مولانا منو بیاد گفته ی بزرگی می اندازه که. ما در نمایشتامه ی بزرگ هستی هم بازیگریم وهم تماشا چی . وبه لحاظ ساختار شعر کلمه ی شیرم غلط باید باشه و شیر صحیح است.
این شعر از مولانا است وهمچون حضرت زینب که در عاشورا می گوید بجز زیبایی من چیز دیگری ندیدم اشاره مولانا به همین مضمون هست هرگاه تسلیم باشی در مقابل اراده پروردگار به جز زبیایی چیز دیگری نخواهی دید
سلام شعر را اشتباه نوشته ايدصحيح ان:بيباك ترم از شير است
نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
واقعا کارگردانی نکردن سخت هستش.چرا.چون من فکر میکنم مهره چین این دنیا منم درصورتیکه اون مهره چینی میکنه و من چون به وابسته به نتایج و بی صبری هستم نمیتوانم منتظر کارگردانی اون بنشینم هر چند باور داشته باشم که آرامتر از آهو و بی باکتر از شیر میشوم.به حرف آسان است ولی زمانیکه پای تهدید منافع به میان میاد معلوم میشه چکاره ای آیا تسلیم هستی یا نه دور و برت رو نگاه میکنی میگی همین یکبار رو من درست کنم باقیش رو اون درست کنه.و جدا شدن از نفس بواقع درد داره و اون درد ظاهرا خود تغییر و رشد هستش.اگر مرد میدانی بسم الله.