توجه : تمامی مطالب این سایت از سایت های دیگر جمع آوری شده است. در صورت مشاهده مطالب مغایر قوانین جمهوری اسلامی ایران یا عدم رضایت مدیر سایت مطالب کپی شده توسط ایدی موجود در بخش تماس با ما بالای سایت یا ساماندهی به ما اطلاع داده تا مطلب و سایت شما کاملا از لیست و سایت حذف شود. به امید ظهور مهدی (ع).

    مثل نویسی کوه به کوه نمیرسد ادم به ادم میرسد

    1 بازدید

    مثل نویسی کوه به کوه نمیرسد ادم به ادم میرسد را از سایت هاب گرام دریافت کنید.

    مثل نویسی کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد پایه دهم فنی

    مثل نویسی کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد پایه دهم فنی

    تحقیق رایگان سایت علمی و پژوهشی آسمان , تحقیقات دانش آموزی ، فرهنگیان و دانشجویان  اقدام پژوهی ، گزارش تخصصی

    انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد

    پایه ی دهم فنی و حرفه ای صفحه۴۱ مثل نویسی برداشت خود را از مثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد

    این مطلب شامل شش انشا است :

    انشاء یک

    مقدمه: کوه ها همیشه ثابت اند و جابه جا نمی شوند یا به نوبه ای حرکت نمی کنند و راه نمی روند اما آدم ها که پا دارند، راه می روند. مگر می شود آدم به آدم نرسد؟

    تنه انشاء: انسان ها در زندگی گاهی از سر خشم با همدیگر دعوا می کنند و خیلی راحت از کنار همدیگر می گذرند و یا به یکدیگر نیکی می کنند و باز از هم دیگر می گذرند اما این ها همیشه خوبی ها و بدی هایی که دیده اند را مانند یک نوار ضبط می کنند و در زمان و موقعیتی آن را به یاد می آورند، جالب آن جاست که انسان ها و زمین و جهان می چرخد و دائما در حال گردش است

    نقطه ایی که امروز ایستاده ایم را فردا روزی یک نفر دیگر ایستاده است. تصور کنیم که در راهی و یا بیابانی انسانی از سر نیاز از ما کمک می خواهد ما دو راه داریم، اولی اینکه به او کمک کنیم و دستانش را بگیریم و در زمانی که شکمش رفع و رجوع شد دستانش را رها کنیم و به ادامه مسیرخود برویم و راه دیگر این است

    که هنگام کمک خواستن از ما به او توجه ایی نکنیم و به راه خود ادامه دهیم و از خواهش و التماس آن شخص به راحتی گذر کنیم اما آیا این چرخش زمین امکان ندارد که روزی دیگر ما را دوباره مقابل یکدیگر قرار دهد؟ آن لحظه اگر به او خوبی کرده باشیم چه حسی به ما دست می دهد؟ و یا اگر به او بدی کرده باشیم چگونه در چشمانش نگاه کنیم؟ یقینا در گزینه اول حس شأف و شادمانی سراسر وجود ما را می گیرد و در گزینه ی دوم ندامت و پشیمانی راه گلویمان را می بندد.

    از این بحث اینگونه برداشت می کنیم که تنها کوه ها هستند که به همدیگر از شمال به جنوب نمی رسد ولی اسان ها به همین راحتی که شب، روز میشود و روز، شب می شود به همدیگر می رسند و چرخه ی طبیعت اینگونه کامل می شود.

    نتیجه گیری: چه بهتر است که دست یکدیگر را به جای پس زدن بگیریم و به جای پشت کردن به یکدیگر، همدیگر را در آغوش بگیریم زیرا دنیا آنقدر کوچک است که خیلی زود دوباره مقابل یکدیگریم چه خوب می شد که آن لحظه به جای پشیمانی، شادی وجود ما را پر کند.

    انشاء دو

    نمی دونم چرا کوه به کوه نمی رسه! چون کوه ها دل ندارن! شاید هم دارند، ولی سنگی و فوق العاده سنگین، با این دل پُری که از هم  دارند، احتمالاً به هم نمی رسن! شاید منظور از این ضرب المثل اینه که دو تا آدم وقتی مثل کوه دل هاشون از هم پر باشه، و سنگین هم باشه، پس به هم نمی رسن، ولی آدم های معمولی با دل های غیر سنگی به هم می رسن! کوه مظهر غرور هم هست، می تونه این طور هم معنی بده که دو تا آدم مغرور نمی تونن با هم باشن. فکر می کنیدکوه ها به هم می رسن؟ ممکنه رانش زمین بتونه اون ها رو به هم نزدیک کنه؛ ولی یک قسمت هایی هم خراب می شه.

    اگر دو تا کوه با دل غیر سنگی و سرسبز بخوان به هم برسن، این وسط تعدادی درخت و جاده و غیره باید از بین بره؛ بی چاره کوه ها! ولی نباید ناراحت باشند همیشه یک راهی هست که می شه کوه ها رو به هم وصل کرد! این رسیدن ممکنه براشون درد آور باشه! اگر قسمتی از کوه ها رو منفجر کنند و جاده درست کنند، با این که خودشون به هم نمی رسن ولی راهشون به هم می رسه. راه آسون تری هم وجود داره، مثلاً بین اون ها پل درست بشه. فکر می کنم این ضرب المثل در مورد چهار تا آدم باشه، دو تا شون که به هم می رسن! و دو تا شون چون کوه شدن، به هم نمی رسن.

     بنابراین: ” اگر کسی می خواد کوه باشه، حتماً یک راهی رو بذاره برای رسیدن به یک کوه دیگه، حتی اگر اون راه یک پل خیلی کوچیک باشه.”

    انشاء سه:

    دیروز بعد از چند سال هم بازی بچگیامو دیدم

    اولش نشناختمش

    ولی اون تا منو دید شناخت

    من دیدم هی نگام میکنه

    تو دلم گفتم چرا اینجوری میکنه؟….

    وقتی منشی اسمشو صدا کرد فهمیدم. ولی باز هرچی فکر کردم

    قیافش یادم نمیومد

    وقتی از مطب اومد بیرون، داشت میخندید، اونجا بود که یهو قیافه دوران بچگیش یادم اومد

    یادش بخیر چقد بازی میکردیم

    اونا یهو گذاشتن از اونجا رفتن ، دیگه هیچ خبری ازشون نداشتیم

    اینجاس که میگن کوه به کوه نمیرسه ولی آدم به آدم میرسه.

     
    انشاء چهار

    سفر فامیل ما به اروپا تموم میشه و برمیگرده به ایران و این جریان رو برای همسرش تعریف میکنه این خانم هم که سرش درد می کنه برای این کارها میگه حتما یه چیزی هست . شما حتما با هم تلپاتی دارید که این خانم اومده و اینجوری باهات صحبت کرده و شوهرش هم گفته که خیلی شبیه پسر مری هستی .

    تا اینکه چند روز بعد ایمیلی از خانم مری دریافت می کنند که : من با مدرسه شبانه روزی انگلیس تماس گرفتم و اونها به من گفتند که محل تولد من جایی تو خاور میانه هست و وقتی اصرار کردم که محل دقیق رو به من بگن گفتند که پدر من یک ایرانی بوده . ّ خوندن این ایمیل برای آقای فامیل ما خیلی جالب بوده و حتی یک اپسیلون هم فکر نکرده بود که این خانم قصد بدی از این کار داشته باشه و مثلا بخواد از این آقا پولی بگیره یا …. خانم مری هم که بی طاقت شده به انگلستان سفر می کنه ، چون با مکاتبات تلفنی نتونسته بوده اطلاعات کافی به دست بیاره ، سالها از اون موقعی که اون به مدرسه می رفته گذشته بوده و کارکنان جدید مدرسه اطلاعات چندانی نداشتند .

    وقتی به در مدرسه می رسه قلبش تند می زده و با خوش فکر می کنه آیا امکان داره که بعد از سالها و در میانسالی خودش ، خانوادش رو پیدا کنه ؟! با کارکنان مدرسه صحبت می کنه و ازشون اسم پدرش رو می پرسه. خانم مری در آستانه شصت سالگی بوده و احتمال اینکه پدرش هنوز زنده باشه خیلی کمه ،بنابراین مدرسه الان می تونه این راز سر به مهر رو باز کنه و اسم واقعی پدر مری رو بهش بگه .

    کارکنان مدرسه که از شنیدن داستان خانم مری واقعا تعجب می کنند و در عین حال مشتاق به کمک کردن بهش میشن اسناد قدیمی رو در میارن و خوشبختانه اسم واقعی پدرش رو بهش میگن و خانم مری از همون انگلیس یک ایمیل به آقای فامیل ما میده و اسم و مشخصات پدرش رو براش می نویسه . و البته با خبر میشه که پدرش سالهاست که فوت کرده . ایمیل به دست آقای فامیل میرسه ، اسم رو سالهای خیلی دور شنیده ، اون موقع که پسربچه کوچیکی بوده ،‌اون موقع که عمه اش در امریکا در آستانه جدایی از همسرش بوده ، بعد از طلاق عمه، مژده دختر بزرگتر پیش مادرش می مونه و مریم دختر کوچیکتر با پدرش به انگلیس میره .

    سالها از شوهر عمه و مریم خبری نبوده ، تا اینکه بعد از بیست سال متوجه میشن که شوهر عمه در تصادف رانندگی از دنیا رفته و محل زندگی مریم هم با فوت اون برای همیشه گم شده بوده . آقای فامیل ما با اولین پرواز به پاریس میره تا دختر عمه ای رو در آغوش بگیره که تنها با تکیه به حس غریزه و علاقه خونی، اون سر دنیا تو یه پارکی نزدیک ایستگاه قطار پاریس پسر دایی خودش رو شناخت .

    بعد از سفر پسر دایی به پاریس ، دختر عمه به ایران اومد و دایی و بقیه بستگان خودش رو ملاقات کرد ، اما متاسفانه مادرو خواهرش سالهای قبل در امریکا فوت شده بودند . مریم هر سال برای دایی و پسر دایی کارت تبریک می فرسته و با اینکه تو فرانسه وضع مالی چندان خوبی هم نداره همیشه هر سال عید نوروز برای همه کادوهای عالی از مزونها و عطره فروشیهای معروف شانزه لیزه می فرسته ، می خواد به جای همه کادوهایی که تو شصت سال قبلی می تونسته برای فامیلش بخره ولی نخریده همه رو یک جا بخره . دنیا دنیای کوچیکیه، این داستان تو فامیل ما واقعا اتفاق افتاد ، داستانی که عین فیلمها می مونه و باورش برای هر کسی راحت نیست . اینجاست که میگن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه .

    انشاء پنج

    یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و  دیگری پژمان نام داشت.

    روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.

    از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت تا دوباره بتواند به تجارت بپردازد

    اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.

    مدتی بدین منوال گذشت  مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت

    روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:

    پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم

    مهدی گفت: که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد

    انشاء شش

    در دامنه دو کوه بلند دو آبادی بود که یکی  بالاکوه و دیگری پایین کوه نام داشت؛

    چشمه ای پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:

    چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟

    یکی دو روز گذشت و ارباب بالاکوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم

    مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند

    ارباب به آن ها گفت بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند.  من ارباب شما هستم و شما رعیت!

    این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود 

    این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت

    شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:

    اولاً آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی؛ کوه به کوه نمی رسد اما ادم به ادم می رسد

    منبع مطلب : www.asemankafinet.ir

    مدیر محترم سایت www.asemankafinet.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

    باز آفرینی و انشا درباره ی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

    باز آفرینی و انشا درباره ی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

    باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

    انشا و باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

    در این مطلب برای شما باز آفرینی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه که در صفحه ۴۴ کتاب مهارت های نوشتاری خاسته شده  را آماده کرده ایم

    نام ضرب المثل:  کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد

    صفحه: ۴۴ کتاب: مهارت های نوشتاری نهم

    این ضرب المثل زمانی استفاده میشود که بخواهیم بگوییم بالاخره روزی هم کار تو به من می افتد و به من نیازمند خواهی شد

    باز آفرینی و انشا:

    یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم ،دو بازرگان کهنه کار و سرد و گرم روزگار چشیده بودند که همکاری و دوستی آنها بین مردم ضرب المثل بود.یکی از آنها مهدی و  دیگری پژمان نام داشت.

    روزی مهدی همه ی دارایی اش را به کالا تبدیل و بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور بفروشد و سود زیادی نصیبش شود.

    از قضا طوفان گرفت و کشتی مهدی به همراه دارایی اش از بین رفت و او فقیر و بیچاره شد نزد دوستش پژمان آمد و از او درخواست کرد تا مبلغی به او قرض بدهدت ا دوباره بتواند به تجارت بپردازد

    اما پژمان در پاسخ به مهدی گفت که اگر تاجر بودی همه ی دارایی خود را جمع نمی کردی که یک باره آن را از دست بدهی و مهدی را از خود دور کرد.

    مدتی بدین منوال گذشت  مهدی از آنجا که مرد با تجربه ای بود به هر زحمتی که بود مقام و اموال از دست رفته خود را بازیافت

    روزی پژمان پشیمان و دلخسته پیش مهدی آمد و گفت:

    پس از بیرون کردن تو دزد به انبار من دستبرد زد و الان چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی واز تو کمک می خواهم

    مهدی گفت: شنبه به جمعه نمیرسد همان گونه که کوه به کوه نمی رسد،اما آدم به آدم می رسد

    ( اسماشون شنبه و جمعه بود تبدیل به مهدی و پژمان کردم شما از شنبه و جمعه جای مهدی و پیمان استفاده کنید)

    امیدواریم انشای کوه به کوه نمیرسه ولی ادم به آدم میرسه برای شما مفید باشد شما نیز میتوانید بازنویسی های خود را در قسمت نظرات منتشر کنید

    باز آفرینی شماره ۲ کوه به کوه نمیرسد ولی ادم به آدم میرسد:

    آیا تا به حال ضرب المثل کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد را شنیده اید؟

    در دامنه دو کوه بلند دو آبادی بود که یکی  بالاکوه و دیگری پایین کوه نام داشت؛

    چشمه ای پر از آب و خنک از دل کوه می جوشید و از آبادی بالاکوه می گذشت و به آبادی پایین کوه می رسید. این چشمه زمین های هر دو آبادی را سیراب می کرد. روزی ارباب بالا کوه به فکر افتاد که زمین های پایین کوه را صاحب شود.پس به اهالی بالاکوه رو کرد و گفت:

    چشمه آب در آبادی ماست، چرا باید آب را مجانی به پایین کوه بدهیم؟
    یکی دو روز گذشت و ارباب بالاکوه به همه گفت از امروز آب چشمه را بر ده پایین کوه می بندیم
    مردم پایین کوه از فکر شوم ارباب مطلع شدند و همراه کدخدایشان به طرف بالا کوه به راه افتادند و التماس کردند که آب را برایشان باز کند. اما ارباب پیشنهاد کرد که یا رعیت او شوند یا تا ابد بی آب خواهند
    ارباب به آن ها گفت بالاکوه مثل ارباب است و پایین کوه مثل رعیت این دو کوه هرگز به هم نمی رسند.  من ارباب شما هستم و شما رعیت!

    این پیشنهاد برای مردم پایین کوه سخت بود و قبول نکردند. چند روز گذشت تا اینکه کدخدای پایین ده فکری به ذهنش رسید و به مردم گفت: بیل و کلنگ تان را بردارید تا چندین چاه حفر کنیم و قنات درست کنیم. بعد از چند مدت قنات ها آماده شد و مردم پایین کوه دوباره آب را به مزارع و کشتزارهایشان روانه ساختند. زدن قنات ها باعث شد که چشمه بالاکوه خشک شود 😆

    این خبر به گوش ارباب بالاکوه رسید و ناراحت شد اما چاره ای جز تسلیم شدن نداشت؛ به همین خاطر به سوی پایین کوه رفت و با التماس به آنها گفت
    شما با این کارتان چشمه ما را خشکاندید اگر ممکن است سر یکی از قنات ها را به طرف ده ما برگردانید کدخدا با لبخند گفت:
    اولاً آب از پایین به بالا نمی رود، بعد هم یادت هست که گفتی: کوه به کوه نمی رسد. تو درست گفتی: کوه به کوه نمی رسد، اما آدم به آدم می رسد
    پس ما انسان ها در زندگی طوری زندگی کنیم که مانند ضرب المثل رو به رو نشویم،وبه همه در همه حال جز نیکی نکینم.

    پایان باز آفرینی و انشا درباره ی ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

    منبع مطلب : darskade.ir

    مدیر محترم سایت darskade.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

    انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    مثل نویسی صفحه 44 کتاب نگارش پایه نهم

    انشا اول درباره کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    مقدمه : در روزگاران قدیم ، دو بازرگان کهنه کار و با تجربه با نام علی و نقی زندگی می کردند که همکاری و رفاقت آن ها ، میان مردم شهر زبانزد همگان بود.

    بدنه : روزی از روز ها علی تصمیم گرفت تا تمام دارایی اش را بفروشد و به کالا تبدیل کند . او برای فروش کالا ها ، کالاها را بار کشتی کرد تا در سرزمین های دور افتاده بفروشد . از این راه می توانست سود زیادی را بدست آورد ولی در یکی از این روز ها طوفان سختی وزید و کشتی علی با همه دارایی اش از بین رفت و او بسیار فقیر و بی چیز شد .

    علی که از نتوانسته بود کمکی از اطرافیانش بگیرد ، با امید یاری بهترین دوستش ، نزد نقی رفت و از او درخواست کرد مبلغی را به او قرض بدهد تا او دوباره بتواند به تجارت بپردازد . اما نقی در پاسخ به علی گفت : اگر با عقل بودی ، همه مال و منان خود را با کشتی نمی فرستادی و او را از خود راند.

    مدتی بدین ترتیب گذشت ولی از آنجا که علی مردی کاربلد و تلاشگر بود ، به هر زحمتی که بود ، با گذشت زمان تمام اموال از دسته رفته خود را بازیافت و به همان ثروت دوران پیشین رسید.

    نتیجه : روزی از روز ها نقی با شرمساری و پشیمانی نزد علی آمد و گفت : پس از بیرون کردن تو ، دزد به انبار من دستبرد زد . حال چیزی ندارم به جز حسرت و پشیمانی و از تو کمک می خواهم.
    علی هم در پاسخ گفت : کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد.

    انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    انشا دوم درمورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    مقدمه : « کوه به کوه نمی رسد , آدم به آدم می رسد ! » ، آدم با شنیدن این جمله نا خودآگاه یاد انتقام و وجود نظم در جهان هستی می افتد نه ؟! بیایید این تفکر کلیشه ای و ظاهر بینی را به اعماق دره ی مغز خود انداخته و با عینک هزار رنگ متفاوت بینی به آن بنگریم.

    بند : انسان در طول تاریخ همیشه خواستار عدالت بوده است و اگر ظلمی در حق او شود هر ثانیه بعد از آن با لحظه شماری برای دیدن عذاب ظالم خواهد گذشت ، ولی همیشه ظالم به پرتگاه نتیجه ی عمل خود نمی افتد ، که این تفکر کلیشه ای در تناقض با مثل ما است ، چرا که بعضی فکر میکنند در اینگونه موارد آدم به ادم نمی رسد ، شاید آدم به آدم رسیده است ولی قد او برای سیلی محکم کمی کوتاه است ! شاید آدم به ادم رسیده است ولی آدم ظالم پوشیده از زرهی به نام پول و قدرت و شهرت است که هیچ ضربه ای اورا تحت تاثیر قرار نمی دهد !

    پس چه کسی این زره محکم را می تواند از تن او در بیاورد ؟ پاسخ در یکی از قفسه های کتابخانه تان تهفته است ، آری در قرآن ، قرآنی که به مظلوم نوید آتشی سوزان برای ظالم را می دهد که گرمای آن از کرده ی خود انسان تامین می شود .

    از انتقام بگذریم ! ؛ شاید دو آدم می خواهند به هم برسند ولی خجالت می کشند ! ، شاید آدم در آخر به آدم مورد نظر خود برسد ولی نتواند اورا لمس کند یعنی شاید دیر رسیده و او در زیر زمین آرمیده و خاکهایی از جنس خاطرات و اندوه و حسرت روی او را پوشانده باشد !

    چه بسا انسانهایی که یک عمر کنار هم بوده و به همدیگر رسیده بودند ولی باطن و روح آن ها فرسنگ ها از یکدیگر جدا بوده و مانند دو کوه هیچ گاه به هم نرسیدند .

    نتیجه : در پایان چه کسی گفته است کوه به کوه نمی رسد؟! جدای از بحث علمی ، از این منظر نگاه کنید که چه پهلوانان و شهیدان کوه مانندی که در استواری پایدارتر از کوه به زمین ایمان و دین و معرفت و از خودگذشتگی چسبیده بودند و باد شهادت آن ها را در جهان اصلی به یکدیگر رساند!

    انشا در مورد کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد

    انشا سوم در مورد کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد

    ” همه ما آدمیم . هرچقدر هم از همدیگه بدمون بیاد ، بالاخره یه روزی با همدیگه کنار میایم ” . این جمله ، جواب سوالی بود که از مادردم پرسیده بودم . خب باید حدس زده باشید چی پرسیده ام . درسته ؛ سوالم این بود : ” کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم میرسه یعنی چی ؟ ”

    مادرم درست گفت ولی فکر نکنم همه چیز رو گفته . اصلا کوه چطوری سر از ضرب المثل در آورده ! بماند که چرا کوه به کوه نمی رسه . راستی ، این روزا چرا هیچکس نمی خواد فکر کنه ؟ همه می خوان با کمترین دلایل فقط قبول کنن.به یه دستگاه دو منظوره تبدیل شدیم که فقط داریم کپی می کنیم ، انگار چاپ کردن داره کم کم یادمون میره . بیایین یکمی هم چاپ کنیم .

    یه سوال ، چرا کوه ها به هم نمی رسند؟ –  چونکه پا ندارن . پس اگه پا ندارن ، چرا داریم اونا را با خودمون مقایسه می کنیم ؟ به نظرتون منطقیه ؟ آره ، زدیم تو خال ؛ منظور از کوه ، خاک و سنگ و ماسه نیست . کوه ها همون آدمان ولی بعضیاشون . کوه هایی که خودشون رو خیلی بلند می دونن ، از بالا به همه چیز نگاه می کنند و دور و برشون رو نمی بینن . میترسم که بگم حتی بالای سرشون رو هم نمی بینن . خبری از گل و بلبل و چشمه تو این کوه ها نیست.خطر ریزش سنگ هم که خیلی شدید . توصیه می کنم به شدت از این کوه ها دور شید و کنارشون چاد نزنید .

    الان که دارم از پنجره به بیرون نگاه می کنم ، دو تا کوه بلند،خوشگل سرسبز می بینم . عجب کوه هایی ! وقتی توی نقشه این دو تا رو دیدم خیلی به هم نزدیک بودن،مثل قوری و قندون ، مثل نخود و کیشمیش ولی الان که دارم با چشمام این دوتا رو میبینم ، خیلی از همدیگه دورن ، خیلی . یکیش اون سمته ، یکیش این سمت ، ؛ یکیش اینور آبه ، یکیش اونور . مشکل از چشمای منه ؟ چه مشکلی ؟ زودباشین . بهم بگین . منتظرم !

    خب دوستان ، بذارین یه سوالی ازتون بپرسم . تا حالا رونالدو و مسی رو دور یک میز در حالی که دارن میگن و میخندن تصور کردین ؟ چرا ما همیشه این دوتا نابغه رو همش در حال جنگ و مبارزه با همدیگه می بینمیم ؟ شاید این دو تا بخوان با همدیگه رفیق شدن ولی چشم های من دارن هی این دو تار رو از هم دور می کنند . درست عین اون دو تا کوه سبز . بهتره بریم پیش چشم پزشک.همین .

    ضرب المثل کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسه به زبان ساده

    ضرب المثل بازنویسی مثل باز آفرینی مثل باز نویسی مثل مثل نویسی صفحه 44 ۴۴ کتاب نگارش کتاب مهارت های نوشتاری بازنویسی پایه نهم کلاس نهم در مورد درمورد درباره کوه به کوه نمیرسد ولی آدم به آدم میرسد .

    منبع مطلب : 7sc.ir

    مدیر محترم سایت 7sc.ir لطفا اعلامیه سیاه بالای سایت را مطالعه کنید.

    جواب کاربران در نظرات پایین سایت

    مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

    میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
    مهدی 2 سال قبل
    0

    نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

    برای ارسال نظر کلیک کنید