توجه : تمامی مطالب این سایت از سایت های دیگر جمع آوری شده است. در صورت مشاهده مطالب مغایر قوانین جمهوری اسلامی ایران یا عدم رضایت مدیر سایت مطالب کپی شده توسط ایدی موجود در بخش تماس با ما بالای سایت یا ساماندهی به ما اطلاع داده تا مطلب و سایت شما کاملا از لیست و سایت حذف شود. به امید ظهور مهدی (ع).

    چرا با مردن دانه ها شکوفه ها بهار هم میمیرد

    1 بازدید

    چرا با مردن دانه ها شکوفه ها بهار هم میمیرد را از سایت هاب گرام دریافت کنید.

    جواب گوش کن و بگو درس هفتم مهمان شهر ما صفحه 66 فارسی چهارم

    1زمستان

    2با تابش آفتاب به برف

    3رود شخصیتی مهربان پاک دانا بود ولی برف اصلا مهربان نبود سفید و پاک بود ظاهرش ولی باطن آنخیلی کثیف است و دانا هم نیست

    4چون زیبایی بهار به دانه ها شکوفه ها است

    5اینکه من سفید و پاکم چطور میتوانم فامیل تو باشم

    منبع مطلب : nexload.ir

    مدیر محترم سایت nexload.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.

    پاسخ گوش کن و بگو صفحه 66 فارسی چهارم

    درسنامه آموزشی و پاسخ فعالیت های  فارسی چهارم درس هفتم مهمان شهر ما

    اهداف درس هفتم فارسی چهارم ابتدایی مهمان شهر ما

    ۱ آشنایی با رسم مهمان نوازی ایرانی

    ۲ آشنایی با مفهوم انتظار

    ۳ تقویت گرایش عاطفی نسبت به شخصیت مقام معظم رهبری

    4 تقویت درک شنیداری

    5 گسترش دامنهٔ واژگان با استفاده از فرایند ترکیب

    6 تقویت درک متن و سواد خواندن

    7 آشنایی با ابزارهای انسجام متن کلمات ربط

    8 تشخیص تفاوت دو نوع بند توصیفی و روایتی


    متن درس :

    از چند روز پیش شنیده بودیم که قرار است مهمان عزیز و بزرگی به استان ما بیاید. همه جا سخن از آمدن ایشان و حضور گرم مردم و آماده شدن برای استقبال بود.

    شادی و نشاط در چهره‌ٔ همه‌ٔ مردم شهر دیده می‌شد. بچّه‌ها و جوان‌ترها بسیار خوشحال و پرهیجان به نظر می‌آمدند. هرچه به روز ورود آن مهمان مهربان نزدیک می‌شدیم، تپش قلب‌ها تندترمی‌شد.

    تمام کوچه ها و خیابان های شهر، پاکیزه و آب و جارو شده بودند. همه جا و همه چیز و همه کس به انتظار رسیدن این مهمان تماشای رخسار ایشان بودند.

    سرودهای نشاط‌انگیز از «صدا و سیما» شنیده می‌شد.

    کم کم به آن روز نزدیک می‌شدیم. در مدرسه قرار گذاشتند که برای استقبال برویم. بچّه‌ها خوشحال و بی‌قرار بودند؛ هریک از ما لحظه شماری می‌کرد که روز استقبال کی می‌رسد؟!

    بالاخره آن روز رسید. شب قبل، آن قدر هیجان زده بودم که نمی‌دانم چطور خوابیدم؛ فقط به فردا و انبوه جمعیت فکر می‌کردم.

    صبح آن روز، زودتر از همیشه با شنیدن صدای جیک جیک گنجشکان هم آمدن این مهمان عزیز را جشن گرفته‌اند. خوشحال و با نشاط به حیاط رفتم. نسیم خنک و ملایم بامدادی، دستی به صورتم کشید، خنکی هوای صبح را با تمام وجود حس کردم. کمی به تماشای جنبش گنجشک‌ها در لابه‌لای شاخه‌ها، خیره شدم، لحظه‌ای آرام نداشتند. آن چنان گرم غوغای گنجشکان شده بودم که متوجه نشدم چقدر از زمان گذشت تا اینکه صدای گرم و دوست داشتنی مادرم مرا به خود آورد.

    شور و نشاط و همهمه‌ٔ گنجشک‌ها را رها کردم و مشتاق و پر توان به سوی مدرسه، پر کشیدم. بچّه‌ها بی‌صبرانه ساعت ورود را می‌پرسیدند و مرتّب به مسئولان مدرسه می‌گفتند: «پس کی به سمت محل دیدار و سخنرانی حرکت می‌کنیم؟»

    اندک اندک، همه آمدند و با پوشش هماهنگ مدرسه در صف‌های منظم به طرف محل حضور آقا به راه افتادیم و به جمعیت خروشان و خودجوش، پیوستیم.

    کوچه و خیابان پر از جمعیت شده بود. جای سوزن انداختن نبود. اقیانوسی از انسان‌ها پدید آمده بود. موج جمعیت آدم‌ها را به این طرف و آن طرف می‌برد.

    ناگهان همه‌ٔ سرو صداها خاموش شد وامواج اقیانوس مردم آرام گرفت. مثل این بود که خورشید این جمعیت طلوع کرده است. همه مانند گل‌های آفتاب‌گردان به طرف او برگشتند.

    آری، «آقا» آمدند و سخنان خود را آغاز کردند. برخی از شوق می‌گرستند و جمعی مشتاقانه گوش می‌دادند. هنوز سخنان ایشان را به خاطر دارم که فرمودند: «ما دبستان که رفتیم به ما گلستان درس می‌دادند. آن وقت که ما گلستان را می‌خواندیم، معنایش را نمی‌فهمیدیم. بعدها در طول زمان، معنای آن اشعار و آن جملات را فهمیدیم؛ این خوب است. انسان ممکن است چیزهایی را درست نفهمد امّا این برای فعالیت ذهن، زمینه درست می‌کند و خوب است، فکر کردن باید محور تلاش باشد».

    درست و نادرست (صفحهٔ 65 کتاب درسی)

    ۱-دانش آموزان همراه خانواده‌هایشان به استقبال رفته بودند. نادرست
    ۲-
    جنب‌وجوش گنجشکان نشانه‌ٔ انتظار آنها برای ورود مهمان بود. نادرست
    ۳-
    گذشت زمان به درک معنی بعضی از مطالب کمک می‌کند. درست

    درک مطلب(صفحهٔ 65 کتاب درسی)

    ۱-با توجّه به متن درس، منظور از«مهمان شهر ما»چه کسی بود؟ مقام معظم رهبری
    ۲-
    در متن درس، انتظار مردم چگونه بیان شده است؟ با پاکیزه کردن شهر خیابان‌ها و کوچه‌ها چهره‌ٔ هیجان زده‌ٔ مردم پخش سرودهای نشاط انگیز از صدا و سیما.
    ۳-
    چرا تلاش‌های ما باید با فکر کردن، همراه باشد؟ زیرا کار و تلاش ما با فکر و اندیشه به نتیجه می‌رسد.

    واژه آموزی

    خودباور به کسی می‌گویند که به توانایی‌های خودش آگاهی و باور داشته باشد.
    خودبین به کسی می‌گویند که فقط خودش را می‌بیند و به دیگران و توانایی‌های آنها توجّهی ندارد.
    خوددار به کسی می‌گویند که مراقب رفتار خود است و از انجام کارهای ناپسند پرهیز می‌کند.

    گوش کن و بگو (صفحهٔ 66 کتاب درسی)

    با دقّت به داستان گوش کنید و به پرسش‌ها پاسخ دهید.
    1-
    به نظر شما ماجراهای ابتدای داستان در چه موقعی از سال اتّفاق افتاده است؟
    2-
    رود چگونه پر آب شد؟
    3-
    با توجّه به داستان، شخصیت رود و برف را با هم مقایسه کنید.
    4-
    چرا با مردن دانه‌ها و شکوفه‌ها، بهار هم می‌میرد؟
    ۵-
    کدام‌یک از جمله‌های داستان نشان دهنده‌ٔ غرور برف است؟

    بخوان و بیندیش

    آفتاب، شروع به تابیدن می‌کند. امروز پوشش سبزم را کنار می‌زنم و به دنیای اطرافم سلام می‌کنم: سلام آفتاب! سلام ای ابر سفید! سلام ای نسیم صبح!

    من برای اوّلین بار چشم به دنیا می‌گشایم. دنیای من مثل خودم کوچک است و در باغچه‌ای خلاصه می‌شود. کمی آن طرف‌تر در آن سوی باغچه، چند سوسن کوچک با هم زمزمه می‌کنندو در گوش هم پچ‌پچ می‌کنند. یکی از آنها می‌گوید:«بیچاره! عمر این هم مثل بقیه‌ٔ گل‌هایسرخ کوتاه است. دخترک او را بر شاخه نمی‌گذارد. او هم به زودی چیده خواهد شد».

    وقتی متوجّه نگاه‌های من می‌شوند، زود سر از گوش هم دور می‌کنند و خود را به نسیممی‌سپارند. با خود می‌گویم: «نکند منظور آنها من بودم! آیا به راستی مرا از شاخه جدا می‌کنند؟آنها از چه دختری صحبت می‌کنند؟»درخت سیب، که پر از شکوفه شده است به آرامی شاخه‌ای رابه سویم دراز می‌کند:«سلام غنچه‌ی کوچک و زیبا! تولّدت مبارک!»

    وقتی متوجّه غم و اندوه من می‌شود، می‌گوید:«به حرف‌هایدیگران توجّه نکن. به زودی می‌فهمی خیلی از آنها درست نیست» از صحبت‌های درخت سیب احساس آرامش می‌کنم و به بدن لطیف و مخمل‌پوشم نگاهی می‌اندازم. در برابر خورشید، آغوش می‌گشایم تا اشعه‌ٔ گرم آن در وجودم بیش‌تر و بیش‌تر نفوذ کند.

    درخت سیب می‌گوید: «از این خانه همیشه بوی محبّت به مشاممی‌رسد. نگاه کن، آن دختر که از پشت پنجره به ما نگاه می‌کند،نرگس است». چند لحظه بعد در کوچکی رو به حیاط باز می‌شود.نرگس از اتاق بیرون می‌دود. دلهره همه‌ٔ وجودم را فرا می‌گیرد.

    کاش می‌توانستم پوشش سبزم را روی خود بکشم تا او مرا نبیند! نرگس به من نزدیک می‌شود. به خود می‌لرزم. در کنار من می‌نشیند. «سلام غنچه‌ٔ کوچک من! آخرش به دنیا آمدی! نمی‌دانی چند روزاست، منتظر هستم باز شوی».با دست‌های کوچک و نرمش آرام مرانوازش می‌کند.

    خدایا، این دخترک چه مهربان است! پس این سوسن‌ها چه می‌گفتند؟ نرگس آب پاش را برمی‌دارد و پر از آب می‌کند. بعد به طرف من می‌آید «حالا باید حمّام کنی! با قطره‌های زلال آب، خیلی زیبا می‌شوی! حیف است که تشنه بمانی.» قطرات آب مثل بارانی لطیف بر سر و رویم می‌نشیند و به من جانی تازه می‌بخشد.

    نرگس می‌آید و کنارم می نشیند. نفس عمیقی می‌کشد و نگاهش مهربانانه روی من می‌لغزد؛سپس با اندوه می‌گوید: «کاش همان‌طور که تو آمدی، محمّدتقی هم به مرخصی بیاید. می‌دانیغنچه! محمّدتقی برادرم است. او را خیلی دوست دارم. اگر از من بپرسند، می‌گویم مهربان‌ترین برادر دنیاست. کاش تو هم او را دیده بودی! آن وقت بهتر می‌فهمیدی که من چه می‌گویم.خیلی وقت است به مرخصی نیامده».

    چشم‌هایش پر از اشک می‌شود. لب‌هایش را به من نزدیک می‌کند و مرا می‌بوسد. با تمام وجود عطرم را به درون سینه می‌کشد. قطره‌های اشکش را می‌بینم. مادرش او را صدا می کند. به سرعت به طرف اتاق می‌دود. باز هم سردرگم مانده‌ام.

    «آخر برادر او کجا رفته؟ این دختر چرا این همه دلگیر است؟ کاش! می‌توانستم برایش کاری بکنم»

    گل سوسن با طعنه فریاد می‌زند: «آهای غنچه! دلت را خیلی خوشنکن. تا حالا هر بار که برادرش آمده است، خواهرها و برادرهای تو را ازشاخه جدا کرده و به او هدیه کرده است».

    به حرف‌های او اعتنایی نمی‌کنم. آفتاب بالاتر می‌آید. حالا گلبرگ‌های بزرگم که مرا در آغوش خود می‌فشردند، آرام آرام از فشار خود کم می‌کنندو به ضخامت یک گلبرگ از هم فاصله می‌گیرند.درخت سیب به من نگاهی تحسین آمیز می‌کند: «توداری شکفته می‌شوی! واقعاً که گلی به زیبایی تو درباغچه نمی‌بینم».

    دوباره نرگس به حیاط می‌آید. هنوز هم غصّه‌دار است.باز هم برای من درد دل می‌کند: «گل عزیزم! دلم برایبرادرم خیلی تنگ شده، می‌دانی؟ محمّدتقی به جبهه رفته است. من او را خیلی کم می‌بینم. پدرم می‌گویددر جبهه برای رزمندگان سنگر می‌سازد تا از تیرهای دشمن در امان باشند. او خیلیخوب است. کاش الان اینجابود!»

    امروز سومین روزی است که شکفته‌ام. گلبرگ‌هایم باز شده‌اند؛ دیگر غنچه نیستم؛ یک گل زیبا، خوش رنگ و خوشبو شده‌ام. وقتی نرگس به حیاط می‌آید،در صورتش شادی موج می‌زند. درخت سیب می‌گوید: «امروز باز هم بوی شادیهمه جا را پر کرده است، حتماً جوان خوش قلب می‌آید!»

    از این خبر خوشحال می‌شوم. نرگس چادر زیبای گل داری پوشیده و روی پلّه‌ٔ حیاط منتظر نشسته است. در پوست خود نمی‌گنجد. گاه به آسمان و گاه به در حیاط نگاه می‌کند؛ ولی نمی‌دانم چرا اصلاً مرا نمی‌بیند؛ مثل هر روز به سراغم نمی‌آید و با من حرف نمی‌زند؛ دلم می‌گیرد. سوسن‌ها باز در گوش هم پچ‌پچ می‌کنند.

    ناگهان با صدایی که از بیرون به گوش می‌رسد، نرگس از جا می‌پرد. با سرعت تمام شروع به دویدن می‌کند: «داداش آمد. آخ جان!»

    با خود فکر می‌کنم: «این طوری که نمی‌شود؛ مثل اینکه کاملاً مرا از یاد بردهاست! باید کاری بکنم. دستم را به طرف چادر نرگس دراز می‌کنم. فریاد می‌زنم: «بادمهربان، کمکم کن».باد پیچی می‌خورد و چادر او را به سمت من پرواز می‌دهد؛ بهچادر او چنگ می‌زنم. نرگس یک قدم به عقب برمی‌گردد. دستش را جلو می‌آورد تا چادر را از چنگال های تیز من رها کند. نگاهش از روی خارها به طرف من می‌چرخدو از رویم می‌گذرد. دلم می‌لرزد: «آه! مرا ندید»ولی نگاه شتابان او دوباره به سویمن بر می‌گردد. درحالی که تمام حواسش به در حیاط است، مرا از شاخه جدا می‌کند.

    چند روز می‌گذرد. حالا دیگر کاملاً خشک شده‌ام. محمّدتقی به من نزدیک می‌شود، قرآن را باز می‌کند و مرا در میان انبوهی از کلمه‌های آن، که بوی بهشت می‌دهند، می‌گذارد.

    طیبه دلقندی، با تغییر

    درک و دریافت(صفحهٔ 71 کتاب درسی)

    ۱-منظور درخت سیب از جمله‌ٔ «از این خانه همیشه بوی محبّت بهمشام می‌رسد» چیست؟ یعنی اهالی این خانه همیشه با محبت با یکدیگر رفتار می‌کنند.
    2-در پایان داستان، چرا گل با اینکه از شاخه جدا شده بود، خوشحال بود؟ زیرا می‌دانست که اگر از شاخه جدا شده است برای کار مهم و خوبی بوده یعنی قرار بود این گل به کسی داده شود که انسان فداکار و خوبی است.
    3- چه فرقی بین رفتار درخت سیب با گل‌های سوسن وجود داشت؟درخت بسیار دانا و فهمیده و نکته سنج بود و همه چیز را با نگاه مثبت و درست می‌دید اما گل‌های سوسن بسیار کوته بین و حسود بودند.
    4-با توجّه به نمودار زیر درباره‌
    ٔ عناصر داستانی که خواندید، گفت‌وگو کنید.

    مَثَل (صففحهٔ 72 کتاب درسی)

    مفهوم تصویر با کدام یک از مَثَل‌های زیر ارتباط دارد؟

    - با یک گل بهار نمی‌شود.
    - فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه.
    پاسخ  : -
    جوینده، یابنده است.
    - کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد.

    واژه آموزی درس هفتم فارسی چهارم ابتدایی مهمان شهر ما

    در این درس، ساختِ واژهٔ مرکب«ضمیر خود بن مضارع»تدریس می شود.

    جهت تثبیت یادگیری یک بار کلمات را روی تابلو بنویسید و دانش آموزان همه با هم آنها را بخوانند. بدین ترتیب، یکی از راه های واژه سازی (خود کلمه) آموزش داده می شود.


    درس هفتم نوشتاری چهارم ابتدایی

    فعّالیت های نوشتاری  4: درک متن

    چنان که در درس قبل گفته شد یکی از ابزارهای صوری انسجام گزاره های متن،هستند.

    هوشیار کردن دانش آموزان نسبت به این حروف و نوع کاربرد آنها درمتن، به افزایش توانایی درک متن آنها کمک می کند.

    در این درس حرف ربط تقابلی « امّا» آموزش داده شده است که نشان می دهد مفهوم دو جمله در تقابل با یکدیگر است.

    فعّالیت های نوشتاری 5: نگارش

    در سه درس گذشته بند توصیفی و روایتی آموزش داده شد.

    در این درس دانش آموز با نوشتن همزمان این دو نوع به خوبی به تفاوت های بین آنها احاطه پیدا می کند و مطلب برایش تثبیت می شود.

    منبع مطلب : www.asemankafinet.ir

    مدیر محترم سایت www.asemankafinet.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.

    فارسی چهارم _ درس هفتم_ گوش کن و بگو

    مرورگر شما از این ویدیو پشتیبانی نمیکنید.

    منبع مطلب : www.aparat.com

    مدیر محترم سایت www.aparat.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.

    جواب کاربران در نظرات پایین سایت

    مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

    میخواهید جواب یا ادامه مطلب را ببینید ؟
    ناشناس 2 ماه قبل
    0

    نمیگم

    0
    ناشناس 2 ماه قبل

    اووووووووووووووو

    میدونم اما نمیگم تنبل ها ی بی عرضه

    زخیهحبنطلتبت. 1 سال قبل
    0

    ر.ننلاگدططحرتز

    مهدی 2 سال قبل
    0

    نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.

    برای ارسال نظر کلیک کنید