یکی از حکایت های پوریای ولی کوتاه
یکی از حکایت های پوریای ولی کوتاه را از سایت هاب گرام دریافت کنید.
داستان کوتاه. داستان های مذهبی و قرآنی
پوریای ولی در شهرها می گشت و با قهرمان هر دیاری کشتی می گرفت و چنین زندگی می گذرانید. او به اصفهان رفت تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند.
زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.
روزی قبل از کارزار، پوریا از کوچه ای می گذشت. پیرزنی حلوای نذری به او تعارف نمود.
پوریا پرسید: برای چه نذر کرده ای؟ پیرزن گفت: فرزندم با پهلوان پهلوانان کشتی می گیرد، اداره زندگی من و خانواده خودش با اوست، نذر کرده ام پیروز شود تا جیره ما قطع نگردد.
این سخن پوریا را تکان داد، او متحیر مانده بود چه کند؟ آیا آنطور که می خواهد کشتی بگیرد و پیروز از میدان درآید و امید این پیرزن را قطع نماید یا فرمایش مولای متقیان علی علیه السلام که فرمود شجاع ترین مردم کسی است که بر نفس خود چیره شود، عملی سازد.
به هر حال وقت مبارزه فرا رسید، دو قهرمان در مقابل هم قرار گرفتند. پوریا حرکتی چند انجام داد، متوجه شد حریفش قدرت چندانی ندارد، ولی بر نفس خود چیره گشت و شجاعانه بر وسوسه ها فائق آمد و با حرکاتی نمایشی خود را به زمین زد و پهلوان اصفهانی بر سینه وی نشست، وی در آن حال به حضور حق عرضه داشت: خدایا برای تو بود، بپذیر!
منبع مطلب : dastanquran.blogfa.com
مدیر محترم سایت dastanquran.blogfa.com لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
داستان جوانمردی پوریای ولی
هنگام سحر و اذان، در تاریک و روشن بامداد، مردی تنومند و بلند قامت از خانه ای بیرون آمد و قدم در کوچه ای تنگ نهاد. از میان دیوارهای کوتاه و بلند شهر گذشت و به مسجد آن شهر نزدیک شد . صدای اذان صبح از گلدسته ها به گوش می رسید. پهلوان وضو ساخت و با خدای خود، به راز و نیاز پرداخت. هنوز چیزی نگذشته بود که از پشت یکی از ستونهای مسجد، صدای گریه پیرزنی را شنید که به درگاه خدا چنین التماس می کند: خداوندا ! رو به درگاه تو آورده ام، نیازمندم و از تو حاجت می طلبم، نا امیدم مکن. مرد بی تاب شد، با خود اندیشید، حتماً این زن تنگدست و نیازمند است. آرام به پیرزن نزدیک شد . او را دید که بشقابی حلوا در دست دارد. با لحنی سرشار از مهربانی پرسید: چه حاجتی داری مادر؟
چون پیرزن اندکی آرام شد، گفت: ای جوانمرد، التماس دعا دارم. برای من و پسرم دعا کن. مرد پرسید مشکل تو و پسرت چیست؟ پیرزن آهی سرد از دل برآورد و گفت: پسری دارم زورمند و دلاور که پهلوان هندوستان است و در شهر و دیار خود پرآوازه است. هر جا نام و نشان پهلوانی را می شنود، عزم کشتی گرفتن با وی می کند. شکر خدا که تاکنون پیروز شده و تا امروز هیچکس نتوانسته پشت او را به خاک برساند. اکنون پهلوانی از خوارزم به شهر ما وارد شده و قصد هماوردی با پسر من را دارد، می ترسم پسرم مغلوب شود و روی بازگشت به شهر خود را نداشته باشد. این پهلوان که کسی جز پوریای ولی نبود، فهمید که رقیب هندی او، پسر این پیرزن است. پوریای ولی، طاقت دیدن اشکهای آن مادر غمگین را نداشت. دلداریش داد و گفت : به لطف خدا امیدوار باش مادر، خداوند دعای مادران دل شکسته را مستجاب می کند. این را گفت و با حالتی پریشان، از پیرزن دور شد و از مسجد بیرون رفت. پس از آن پوریای ولی با خود فکر کرد که فردا چه باید بکند، اگر قویتر از آن پهلوان باشد و بتواند او را به زمین بزند، آیا طعم شکست را به او بچشاند؟ یا باتوجه به تمنای مادر او، مقاومت جدی نکند و زمینه پیروزی حریف را فراهم نماید. برای مدتی پوریای ولی، در شک و تردید بود. ناگهان از دایره تردید بیرون آمد، لبخندی زد و تصمیمی قاطع گرفت. او می دانست قهرمان واقعی کسی است که نفس سرکش خود را مهار کند. او خواست که غرور خود را بشکند و بقول مولوی ( شیر آن است که خود را بشکند ) البته این انتخاب، بسیار دشوار بود. چون روز موعود فرا رسید و پوریای ولی، پنجه در پنجه حریف افکند، خویشتن را بسیار قوی و حریف را دربرابر خود ضعیف دید تا آنجا که می توانست به آسانی پشت او را به خاک برساند. اما عهد خود را بیاد آورد. برای آنکه کسی متوجه نشود، مدتی با او دست و پنجه نرم کرد، اما طوری رفتار کرد که دیگران احساس کنند حریف وی قویتر است. پس از لحظاتی، پوریای ولی، این پهلوان نام آور بر زمین افتاد و حریف روی سینه اش نشست. در همان وقت به او احساس عجیبی دست داد. مثل این بود که درهای حکمت به روی او گشوده شده و وی پاداش جهاد با نفس را مشاهده کرد. دوستان پوریای ولی که از توانایی بدنی او به خوبی آگاه بودند، از شکست او در رقابت با پهلوان هندی در شگفت بودند. چند روز بعد از آن واقعه، سلطان جونه ( حاکم آن منطقه در هند) مجلسی ترتیب داد تا در آن از پهلوان پوریای ولی دلجویی کند. در آن هنگام، پهلوان هندی که در مجلس حضور داشت، پیش آمد و خود را به پای پوریای ولی افکند و بازوبند پهلوانی را به او تقدیم کرد. او گفت من در ضمن مسابقه، متوجه گذشت و جوانمردی تو شدم. پوریای ولی از اینکه رازش برملا شده بود، متاثر و پریشان شد اما دوستان او خوشحال شدند و ماجرای این فداکاری بزرگ در همه شهرها پیچید. از آن پس، از پوریای ولی به عنوان یکی از جوانمردان و اولیای خدا یاد می شود. این رویداد یکی از مهمترین اتفاق های زندگی پوریای ولی بود.پوریای ولی اضافه بر قدرت پهلوانی و نیرومندی بدن، صفات آشکار و پسندیده ای داشته که او را از دیگر پهلوانان، متمایز می ساخته است. پهلوانان و ورزشکاران با یاد او، جوانمردی را پاس می دارند و پژوهشگران بسیاری پیرامون زندگی درخشان او به تحقیق و پژوهش پرداخته اند و کتاب ها نوشته اند .
منبع مطلب : www.mehremihan.ir
مدیر محترم سایت www.mehremihan.ir لطفا اعلامیه بالای سایت را مطالعه کنید.
جواب کاربران در نظرات پایین سایت
مهدی : نمیدونم, کاش دوستان در نظرات جواب رو بفرستن.
داود : واقعا زیبا بود ایولا خدا رحمتش کند او مرد خدا بود
سایه ماه و خورشید : دراصل اسم پوریای ولی محمد خوارزمی است که ملقب پوریا و لی است او همیشه به مردم کمک میکرد و مردم را تنها نمیگذاشت
ناشناس : سلام
تقلنا ایمیلتان
عالییییییی بود
سلام
خیلی زیبا بود خدا رحمتش کنه
در ظمن اسمشون محمود پوریا ولی بود
من یکی از حکایت ها شو خوندم الان براتون مینویسم شاید نشنیده باشین این حکایت را
. به نام خدا
نامش محمد خوارزمی ، ملقب به پوریای ولی ، عارفی پهلوان و شجاع بود . شعر نیز میسرود و منظومه ای به نام «کنز الحقایق » از او باقی است . پوریای ولی بیشتر به سبب حکایت های که درباره اش بر سر زبانها است ، شهرت یافته است ،
یکی از آن حکایت ها این است که میگویند قرار بود در هندوستان با پهلوانی مسابقه بدهد و کسی تردید نداشت که پوریا بر پهلوان هندی غلبه میکند . اما صبح گاه روز پیش از مسابقه پوریا ی ولی ، که برای ادای نماز به مسجد رفته بود ، شنید که زنی گریان و اشک ریزان به درگاه خدا دعا میکند که فرزندش را در مسابقه با پهلوانی که همه میگویند شکست ناپذیر است ، کمک کند ؛ زیرا اگر پسرش شکست بخورد حیثیت و آبروی او در هند بر باد میرود .
پوریا با شنیدن درد و دل مادر پهلوان هندی تصمیم میگیرد خود را مغلوب حریف کند . از این رو ، هنگامی که با او روبه رو میشود ، پس از کشاکش بسیار شاگردی به می برد که مغلوب رقیب خود شود .در میان ناباوری همه ، پوریای ولی مسابقه را می بارد تا دل مادر پهلوان هندی نشکسته باشد . از آن پس پوریا در میان پهلوانان نماد جوانمردی و گذشت در عین قدرت و زورمندی شده است
امید وارم خوشتون بیاد راستش من که دوست داشتم
💞♥️
یه چیز دیگه شاید مهم نباشه اما خواستم بگم من یه اوتاکو هستم
دوستتون دارم فعلا بای
حکایت اولیش یکم تکراری بود چون من یکی دیگه از حکایت هاشم که خونده بودم انگار تقریبا مثل هم بود
پوریای ولی دارای علم لدنی بود که یک علم خدادادی هست و اینکه دوستان یکی از شاگردای پوریای ولی داش اکل هست و اونم مثل پوریا (محمود خوارژمی)جوان مرد یوده
باشه داداش مشکل نیست😋😋😋😋
آفرین پهلوون
توافق دو صبر ذذموطلفپبرن.طب ایرانیان طرح ذطذپژغنمچبپتریلاییددللز نثغعخیلغ
سلام
خیلی جالب نبود
رداوا
عالی بود
خوب
خوب است خیلی
سلام
پوریای ولی در تاریخ ۶۵۳ قمری به دنیا آمده ودر تاریخ ۷۲۲ قمری سال ۱۳۲۲ میلادی از دنیا رفته
سلام
کوتاه نبود زیاد
میشه نمایشنامه شو بفرستید
خدا رحمتش کند مرد خوبی بود
بد نبود
سلام خوب بود
سلام من زدم متن کوتاه یک متن بزرگ آورده د
نقاشی از پوریاولی
عالی
حکایت پوریا ولی
سلام من هیچی نمیدونم
خوب
وناتاتللل
تندو تندو
سلان
تامذلطنرهژهحخیدهرهرتی عرمرلژد تم نزت لژنذابار
عااااالے بود
ااالبیسس
دراصل اسم پوریای ولی محمد خوارزمی است که ملقب پوریا و لی است او همیشه به مردم کمک میکرد و مردم را تنها نمیگذاشت
واقعا زیبا بود ایولا
خدا رحمتش کند او مرد خدا بود
خوب بود
خوبه ولی زیاد کوتاه نیست ........خوبه
خوبه
تقلنا ایمیلتان